کتاب بهشت گربه ها
معرفی کتاب بهشت گربه ها
کتاب بهشت گربه ها پنج داستان کوتاه نوشتهٔ امیل زولا با ترجمهٔ مژگان حسینی روزبهانی است و گروه انتشاراتی ققنوس آن را منتشر کرده است. امیل زولا این داستانها و قطعههای خاطرات را در فاصلۀ سالهای ١٨۶۶ تا ١٨٧٢ در مطبوعات مختلف به چاپ رسانده و البته پیش از گردآوری آنها در مجموعۀ قصههای جدید برای نینون (١٨٧۴) بارها با وسواس بسیار آنها را ویراسته و پیراسته است. به این ترتیب، شاخصترین چهرۀ مکتب ناتورالیسم در این کتاب پختگیاش را در پرداخت نثرهای آهنگین به نمایش میگذارد. در میان واقعیت زندگی روزمره، فلاکت فقر و خشونت جنگ و انقلاب، اینجا و آنجا، رقت و لطافت شاعرانه و حتی زنانهای از قلم موشکافش میتراود. شاید به همین دلیل، گزینش بهترین متن از میان این همه کار آسانی نیست. چه بسا قطعهای دربارۀ هیچ خواندنیتر و شیرینتر از ماجراهای گربۀ فراری باشد.
درباره کتاب بهشت گربه ها
امیل زولا دوم آوریل ۱۸۴۰ در پاریس به دنیا میآید. دوران کودکیاش در جنوب فرانسه میگذرد، و در آنجا در کالج اِکسآنپرووانس با پل سزان آشنا میشود. در دبیرستان سنلویی ثبتنام میکند و دو بار در امتحان نهایی برای دریافت دیپلم رد میشود. امیل زولای جوان که پول زیادی ندارد زندگی کولیواری را میگذراند. در ۱۸۶۴، در دورانی که در کتابفروشی اَشِت مشغول به کار میشود، قصههایی برای نینون را منتشر میکند، و در همان زمان ستونهایی برای روزنامههای مختلف مینویسد. در ۱۸۶۵، رمان اعتراف کلود را به چاپ میرساند، و اندکی پس از آن، نمایشگاه من را که در آن مانه و کوربه را میستاید و جنجال به پا میکند. «ترز راکن» نخستین اثر داستانی برجستهٔ زولا و متن پایهگذار ناتورالیسم، دو سال بعد منتشر میشود. در ۱۸۷۰، ازدواج میکند و در همان دوره رمانهای دارایی خانوادهٔ روگُن و سهم سگان شکاری را در قالب پاورقی به چاپ میرساند؛ کتابهای شکم پاریس (۱۸۷۳)، قصههای جدید برای نینون (۱۸۷۴) و نیز خطای پدرموره (۱۸۷۵) پس از آنها منتشر میشوند. در ۱۸۷۷ و ۱۸۸۰، رمانهای آسوموار و نانا که نمونههای بارز ناتورالیسماند محبوبیت بسیاری به دست میآورند. زولا، سردستهٔ جنبش، نویسندگان و هنرمندان را در خانهاش واقع در مِدان گرد هم میآورد. دههٔ ۱۸۸۰ برای نویسنده بسیار پربار خواهد بود: برای خوشبختی بانوان (۱۸۸۳)، ژرمینال (۱۸۸۵)، اثر (۱۸۸۶)، زمین (۱۸۸۷)، و همچنین حیوان درون انسان (۱۸۹۰)، یکی پس از دیگری منتشر میشوند. در ۱۸۹۸، در ماجرای دریفوس که فرانسهٔ دوران جمهوری سوم را دوپاره کرده، زولا نقشی روشنگرانه ایفا میکند، و در ستون آزاد روزنامهٔ سپیدهدم نامهٔ جدلی معروف خود را به نام «من متهم میکنم...!» مینویسد که در آن از سروان دریفوس، که بهناحق محکوم شده است، دفاع میکند. این تعهد سرانجام، در پایان دههٔ ۱۸۹۰، او را ناگزیر به جلای وطن و زندگی در انگلستان میکند. در این دوره باز هم دو رمان از او منتشر میشود: سه شهر و انجیلهای چهارگانه (که ناتمام میماند).
امیل زولا، تصویرگر دقیق واقعیت اجتماعیِ زمان خود، صاحبِ قلم خارقالعادهٔ بیستجلد روگُنماکار ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۲، در پاریس چشم از جهان فرومیبندد. او که یکی از بزرگترین نویسندگان فرانسوی به شمار میرود، از ۱۹۰۸، در پانتئون آرمیده است.
داستانهای این مجموعه از این قرار است:
بهشت گربهها
آهنگر
بیکاری
خاطرات
افسانهٔ شنلِ کوتاهِ آبیِ عشق
فرارِ گربهای نازپرورده به کوچههای سرد، فلاکتِ کارگران بیکار شده، جستجوی خوشبختی در کوره آهنگری، باغوحش پاریس، زوال کاخ ورسای، بلبشوی بازار روز، ویرانههای پاریس جنگ دیده، شکارچی پرندگان، کیمیاگری نیمه دیوانه، عشقی پاک و وفادارانه به دختری محتضر و ... مسائل و موضوعاتی هستند که در اینداستانها به چشم میآیند.
خواندن کتاب بهشت گربه ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بهشت گربه ها
«آن روزها دوساله بودم، و واقعاً پروارترین و سادهدلترین گربهای که ممکن بود ببینید. در اوایل نوجوانی، هنوز نمونهٔ کامل حیوان پرادعایی بودم که راحتی و آسایش خانه و کاشانه به چشمش نمیآید. و با این همه، چه شکرگزاریها که به پروردگار مدیون نبودم بابت سرپناهی که در خانهٔ عمهٔ شما به من داده بود! آن زنِ مهربان من را میپرستید. ته گنجهای، اتاقخوابی واقعی، بالش پَر و روانداز سهلایه داشتم. خوردوخوراکم هم چیزی از جای خوابم کم نداشت؛ غذایم هیچوقت نان یا سوپ نبود، فقط گوشت بود، گوشت خوب نیمپز.
خب! وسط این زندگی شیرین، تنها آرزو و تنها رؤیایم این بود که یواشکی از لای پنجرهٔ نیمهباز سُر بخورم و به پشتبامها فرار کنم. آن ناز و نوازشها به نظرم لوس میآمد، نرمیِ بسترم برایم تهوعآور بود و آنقدر پروار بودم که حالم از خودم به هم میخورد. و تمام روز، حوصلهام از خوشبخت بودن سر میرفت.
جانم برایتان بگوید که گردن کشیده بودم و از پنجره پشتبام روبهرو را تماشا میکردم. آن روز، چهار گربه، با موهای سیخ و دُمهای شق, آنجا کتککاری راه انداخته بودند و زیر آفتاب تند با میومیوهای گوشخراش روی سفال آبیرنگِ بام غلت میزدند. قبلاً هیچوقت چنین صحنهٔ فوقالعادهای را تماشا نکرده بودم. از آن موقع، دیگر باورم شد که خوشبختی واقعی روی آن بام و پشت آن پنجرهای است که با دقت آن را میبندند. برای خودم اینطور دلیل میآوردم که درهای گنجهها را هم، وقتی گوشت را پشتشان قایم میکنند، همینطور میبندند.
بالاخره تصمیم گرفتم فرار کنم. حتماً در زندگیِ بجز گوشت نیمپز چیزهای دیگری هم هست. زندگیِ ناشناخته آنجا بود، زندگیِ رؤیایی. روزی یادشان رفت پنجرهٔ آشپزخانه را درست ببندند. جست زدم و روی بام کوچکی پریدم که آن پایین بود.»
حجم
۱۰۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۰۶ صفحه
حجم
۱۰۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۰۶ صفحه