ادموند هوسرل
زندگینامه و معرفی کتابهای ادموند هوسرل
ادموند هوسرل (Edmund Husserl) در ۸ آوریل ۱۸۵۹ در موراویای امپراطوری اتریش، که اکنون در جمهوری چک واقع شده است، به دنیا آمد و در ۲۷ آوریل ۱۹۳۸ در فرایبورگ آلمان چشم از جهان فروبست. او فیلسوفی آلمانی و بنیانگذار پدیدارشناسی بود. این روش فلسفی تلاشی است برای حل تقابل میان تجربهگرایی، که بر مشاهده و تجربیات حسی تأکید دارد، و عقلگرایی، که بر عقل و نظریهپردازی استوار است. پدیدارشناسی نشان میدهد که منشأ تمام نظامهای فلسفی و علمی، و حتی تحولات نظری، در منافع و ساختارهای زندگی تجربی نهفته است. این رویکرد سعی دارد به جای تعارض میان تجربه و عقل، آنها را در مسیری هماهنگ برای فهم عمیقتر واقعیت به کار گیرد.
بیوگرافی، زندگی اولیه و تحصیلات ادموند هوسرل
هوسرل در خانوادهای یهودی به دنیا آمد و امتحانات ورودی خود را در سال ۱۸۷۶ در مدرسهی عمومی آلمان در نزدیکی شهر اولموتز (اولموچ) به پایان رساند. سپس در دانشگاههای لایپزیگ، برلین و وین به تحصیل در رشتههای فیزیک، ریاضیات، نجوم و فلسفه پرداخت. در سال ۱۸۸۲ در وین مدرک دکترای فلسفه خود را با رسالهای تحت عنوان «مشارکتهایی در نظریهی حساب متغیرات» دریافت کرد. در پاییز ۱۸۸۳، هوسرل به وین رفت تا نزد فیلسوف و روانشناس فرانتس برنتانو تحصیل کند. تأثیر جهانشمول و دلیل شهرت برنتانو نقد او از تمام روانشناسیها در راستای خطوط علمی و روانفیزیکی بود. برنتانو ادعا میکرد که فلسفه را میتوان بر پایهی روانشناسی توصیفی جدید بنا نهاد. این دیدگاه، رویکردی نوین به روانشناسی ارائه میداد که به جای تأکید صرف بر جنبههای فیزیکی و تجربی، بر توصیف دقیق پدیدههای ذهنی و آگاهی متمرکز بود. این تأثیر فلسفی و روششناختی، مبنای شکلگیری اندیشههای پدیدارشناختی هوسرل شد و او را به سمت توسعهی فلسفهای هدایت کرد که در جستجوی درک مستقیم و بدون پیشفرض از ساختارهای بنیادین تجربه انسانی بود.
تأثیر فرانتس برنتانو و حلقهی شاگردانش بر هوسرل، بیچونوچرا و انکارناپذیر است. روح روشنگری، با تسامح دینی و جستوجوی فلسفهای مبتنی بر عقلانیت، در محافل برنتانو حضوری پررنگ داشت. در همین فضا بود که تلاشهای هوسرل برای یافتن پایهای دقیقتر و عقلانیتر به بار نشست. این جستوجو برای هوسرل، نه صرفاً یک فعالیت نظری، بلکه معنایی عمیقاً اخلاقی داشت، اخلاقی مبتنی بر مسئولیت که پایه و اساس استقلال اخلاقی به شمار میرفت. هوسرل در دوران اقامتش در وین، به مذهب لوتری انجیلی گروید و یک سال بعد، در سال ۱۸۸۷، با مالوین اشتاینشنایدر، دختر یک استاد دبیرستان از پروسنیتز، ازدواج کرد. مالوین، بهعنوان همسری پرانرژی و توانا، نقشی اساسی در زندگی هوسرل ایفا کرد و تا پایان عمر، در همهی امور زندگی روزمره تکیهگاهی مطمئن برای او بود.
تدریس در هال
در سال ۱۸۸۶ هوسرل - با توصیهی برنتانو - نزد کارل استامپ، قدیمیترین شاگرد برنتانو رفت که روانشناسی برنتانو را توسعه داده بود و استاد فلسفه و روانشناسی در دانشگاه هال شده بود. در سال ۱۸۸۷ هوسرل بهعنوان مدرس در دانشگاه واجد شرایط شد. او دوست صمیمی استامف شده بود و به خاطر پیشنهادهای بسیاری در شکلگیری مفاهیم توصیفی خود مدیون استامف بود. مضمون رسالهی استادی هوسرل یعنی «دربارهی مفهوم عدد: تحلیلهای روانشناختی»، نشان داد که هوسرل در مسیر گذار از تحقیقات ریاضی خود به تأملی بر منبع روانشناختی مفاهیم اساسی ریاضیات پا گذاشته است. این تحقیقات پیشنویس اولیهی کتاب «فلسفهی حساب: روانشناسی و منطق روانشناسی» او بود که جلد اول آن در سال ۱۸۹۱ منتشر شد.
عنوان سخنرانی افتتاحیهی هوسرل در هال «دربارهی اهداف و مسائل متافیزیک» بود. در معنای سنتی، متافیزیک به مطالعهی هستی پرداخته و به مسائل بنیادین وجود میپردازد. اگرچه متن این سخنرانی از بین رفته است، اما شواهد حاکی از آن است که هوسرل از همان زمان، روش خود در تحلیل آگاهی را بهعنوان راهی برای ایجاد یک فلسفه و متافیزیک جهانی جدید میدید. هدف او این بود که طرحهای قبلی متافیزیک را متوقف کرده و بر پایههای جدیدی از فهم و تحلیل هستی استوار کند.
سالهای تدریس هوسرل در هال (۱۸۸۷–۱۹۰۱) به گفتهی خود او، سختترین دوران زندگیاش بود. او اغلب به توانایی خود بهعنوان یک فیلسوف شک داشت و گاهی فکر میکرد که باید شغل خود را رها کند. یکی از مشکلات اصلی او، چالش ادغام تحلیل روانشناختی آگاهی با مبنای فلسفی ریاضیات و منطق رسمی بود که به نظر میرسید غیرقابل حل است. اما از دل این بحران، هوسرل به بینشی دست یافت که مبنای فلسفی منطق و ریاضیات باید از تجزیه و تحلیل تجربهای آغاز شود که در پس تمامی تفکرات رسمی نهفته است. این دیدگاه او را به مطالعهی فشردهی تجربهگرایان بریتانیایی مانند جان لاک، جورج برکلی، دیوید هیوم و جان استوارت میل سوق داد. او با منطق و معناشناسی ناشی از این سنت، بهویژه منطق استوارت میل، کنار آمد و تلاشی جدی برای پایهگذاری «روانی-منطقی» منطق آغاز کرد که بعدها در آلمان بهطور رسمی تأسیس شد.
ثمرات این مطالعات در «پژوهشهای منطقی» (۰۱-۱۹۰۰) ارائه شد که از روشی برای تحلیل استفاده کرده بود که هوسرل اکنون آن را بهعنوان «پدیدارشناسانه» به جهان معرفی کرده بود. اهمیت انقلابی این اثر تنها به تدریج شناخته شد، زیرا روش آن را نمیتوان تحت هیچ یک از جهتگیریهای فلسفی شناخته شده در آن زمان قرار داد. برتراند راسل، در نگاهی واپسگرایانه به «پژوهشهای منظقی»، از آنها بهعنوان یکی از آثار شاخص تاریخی عصر فلسفی کنونی یاد میکند.
پدیدارشناسی ادموند هوسرل
پس از انتشار اثر برجستهی «پژوهشهای منطقی» و به توصیهی دیوید هیلبرت، ریاضیدان برجستهی فرمالیست، هوسرل بهعنوان استاد هیئتعلمی به دانشگاه گوتینگن دعوت شد. دورهی تدریس او در گوتینگن (۱۹۰۱ تا ۱۹۱۶) نقش کلیدی در شکلگیری و توسعهی جنبش پدیدارشناسی ایفا کرد. این دوره نقطهی عطفی در زندگی حرفهای هوسرل به شمار میرود، چرا که مکتب پدیدارشناسی در همین زمان شکل گرفت و گسترش یافت، بهطوریکه بعدها تأثیر آن به سرزمینهای مختلف رسید و در مسیرهای گوناگون منشعب شد. این زمان نهتنها بستر گسترش ایدههای هوسرل، بلکه نقطهی آغاز تأثیرگذاری او بر نسل جدیدی از فیلسوفان و متفکران بود.
پدیدارشناسی مطالعهی پدیدهها و چگونگی ظهور آنها در آگاهی انسان است. هوسرل بر این باور بود که برای درک عمیقتر از واقعیتها، باید به تجربیات زیستی و ذهنی توجه کرد. او سعی داشت تا با استفاده از این روش، یک علم خالص و دقیق از تجربیات انسانی ایجاد کند. تحلیل پدیدارشناختی هوسرل از واقعیت تجربهشده، یعنی واقعیتی که بلافاصله و بدون واسطه بر آگاهی آشکار میشود، تأثیر عمیقی بر مخاطبان خود گذاشت. این تحلیل نه تنها توجه دانشجویان آلمانی را جلب کرد که از فضای نئوکانتیانیسم حاکم بر فلسفه آلمان ناراضی بودند، بلکه بسیاری از فیلسوفان جوان خارجی را نیز که از سنتهای تجربهگرایی و عملگرایی آمده بودند، به خود جذب کرد. از حدود سال ۱۹۰۵، شاگردان هوسرل حلقهای صمیمی تشکیل دادند که نه تنها سبک زندگی و کار مشترک داشت، بلکه ارتباطی نزدیک و شخصی با هوسرل برقرار کردند. این گروه همیشه او را با احترام «استاد» خطاب میکردند و اغلب در پیادهرویهای فلسفی با او همراه میشدند، بحثهای عمیق فلسفی میکردند و ایدههای خود را با یکدیگر تبادل میکردند. برای این شاگردان، پدیدارشناسی چیزی فراتر از یک روش فلسفی بود؛ آن را ابزاری برای اصلاح و ارتقای زندگی معنوی میدیدند و باور داشتند که این رویکرد میتواند به درک عمیقتر و روشنتر از جهان و جایگاه انسان در آن منجر شود. این دیدگاه نشان از تأثیر ژرف هوسرل بر نسل جدید فیلسوفان و انگیزهی آنها برای گسترش ایدههای او در مسیرهای تازه بود.
این گروه به هیچ وجه شبیه به مکتبی فلسفی نبود و هرچند به تمام حرفهای «استاد» قسم میخوردند، هوسرل به هر یک از شاگردانش این آزادی را داده بود تا هر کس پیشنهادات خود را به روشی مستقل دنبال کند. او میخواست تدریسش انتقال نتایج نهایی نباشد، بلکه میخواست دانشجویانش را نیز به طرح مسائل فلسفی ترغیب کند.
هوسرل پدیدارشناسی را نه بهعنوان یک نظام فلسفی بسته و نهایی، بلکه بهمثابهی یک حوزه باز و زنده تلقی میکرد که باید به دست نسلهای بعدی تکمیل میشد. او خود را تنها یک «مبتدی» در این مسیر میدانست و معتقد بود که کار اصلی بر عهدهی دیگرانی است که بتوانند این رویکرد را در مسیرهای جدید گسترش دهند. این انعطاف و باز بودن مفهومی، عاملی مهم در گسترش سریع و گستردهی بینالمللی پدیدارشناسی بود. تأثیر هوسرل و شاگردانش در این زمینه نهتنها در سنت فلسفی آلمان بلکه در فلسفه جهانی نیز محسوس است، و این جریان بهعنوان یکی از جنبشهای مؤثر فلسفی قرن بیستم همچنان تأثیرگذار باقی مانده است.
هوسرل خود یک سبک کار فردی را ایجاد کرده بود: تمام افکار او یا بهاصطلاح، دقایق حرکت فکریاش، به صورت نوشتاری متجلی میشد. او در طول زندگی خود بیش از چهل هزار صفحه نوشت.
هوسرل هنوز در گوتینگن بود که ماکس شلر که در آن زمان یک استاد دانشگاه بدون حقوق در ینا بود و بعدها به یک پدیدارشناس مهم تبدیل شد، با هوسرل تماس گرفت (۱۱-۱۹۱۰). دوستی هوسرل با ویلهلم دیلتای، نظریهپرداز پیشگام علوم انسانی نیز در دورهی گوتینگن آغاز شد. دیلتای انتشار «پژوهشهای فلسفی» را تشویقی جدید برای توسعهی بیشتر نظریهی فلسفی خود در مورد علوم انسانی میدانست. و خود هوسرل بعداً تصدیق کرد که رویارویی او با دیلتای توجه او را به زندگی تاریخی که همهی علوم از آن سرچشمه میگیرند معطوف کرد و با انجام این کار، بعد تاریخ را به عنوان پایه و اساس هر نظریهی معرفتی برای او گشود.
پدیدارشناسی بهعنوان علمی جهانشمول
در سالهای حضور در گوتینگن، ادموند هوسرل تلاش کرد تا طرح کلی پدیدارشناسی را بهعنوان یک علم فلسفی جامع و جهانی ترسیم کند. در قلب این طرح، اصل تقلیل پدیدارشناختی قرار داشت که بهعنوان یک روششناختی اساسی عمل میکرد. این اصل فیلسوف را ملزم میکرد تا تمام پیشفرضها و تفسیرهای پیشین را کنار بگذارد و توجه خود را بر تجربهی محض و تفسیرنشده متمرکز کند، با هدف جستوجوی جوهر پدیدهها. تقلیل پدیدارشناختی، به یک معنا، ذهنی بود؛ زیرا بر فرایندهای آگاهی و کارکردهایی تمرکز داشت که جوهرها از طریق آنها آگاه میشوند. این رویکرد در نهایت به آشکارسازی نفسی میانجامید که همه چیز برای آن معنادار است. ازاینرو، پدیدارشناسی هوسرل خصلت فلسفهای استعلایی به خود گرفت که بهنوعی تلاشی مدرن برای بازنگری و بهبود وساطت کانت بین تجربهگرایی و عقلگرایی محسوب میشد. هوسرل طرح سیستماتیک و برنامهی کلی خود را در کتاب «ایدهها؛ مقدمهی کلی بر پدیدارشناسی محض» (۱۹۱۳) ارائه داد. این اثر که بخش اول آن به اتمام رسید (در ایران با عنوان «ایدهی پدیدارشناسی» شناخته میشود)، تلاشی بود تا شاگردانش را با یک کتابچهی راهنما برای پدیدارشناسی تجهیز کند. اما این اقدام نتیجهای برعکس داشت. بیشتر شاگردان هوسرل چرخش او بهسوی فلسفهی استعلایی را به منزلهی بازگشتی به نظامهای فلسفی قدیمی تلقی کردند و این تغییر مسیر را رد کردند. علاوهبر این، آغاز جنگ جهانی اول تکمیل بخش دوم کتاب را به تعویق انداخت و به مشکلات موجود دامن زد. این چرخش نظری، همراه با شرایط اجتماعی و تاریخی ناشی از جنگ، باعث شد که مکتب پدیدارشناسی دچار انشقاق شود و برخی از شاگردان هوسرل از او فاصله گرفتند.
با وجود احترامی که ادموند هوسرل در میان شاگردانش کسب کرده بود، موقعیت او در میان همکارانش در دانشگاه گوتینگن همواره پرچالش بود. انتصاب او به عنوان استاد کامل در سال ۱۹۰۶ نه از حمایت دانشکده، بلکه با تصمیم مستقیم وزیر آموزش و پرورش انجام شد و این تصمیم برخلاف میل و نظر اعضای دانشکده بود. در گوتینگن، نمایندگان دانشکدهی علوم انسانی عمدتاً به فلسفههای تاریخی و بینرشتهای علاقه داشتند و از پرداختن به فلسفهی محض که هوسرل نمایندهی آن بود، استقبال چندانی نمیکردند. از سوی دیگر، دانشمندان علوم طبیعی نیز دلخور بودند که هوسرل به دانشکدهی آنها منتقل نشده بود تا به آنها در تحقیقشان کمک کند.
پدیدارشناسی و احیای زندگی معنوی
فراخوان ادموند هوسرل در سال ۱۹۱۶ به سمت پروفسوری در دانشگاه فرایبورگ نقطهی عطفی در زندگی حرفهای او بود و از هر نظر آغاز تازهای به شمار میرفت. سخنرانی افتتاحیهی او با عنوان «پدیدارشناسی ناب؛ حوزهی پژوهش و روش آن» نشاندهندهی تمرکز دقیقتر بر برنامهی کاری او بود. هوسرل جنگ جهانی اول را بهعنوان فروپاشی دنیای قدیم اروپایی تلقی میکرد، دنیایی که در آن فرهنگ معنوی، علم و فلسفه جایگاهی بیبدیل داشتند.
در این بستر پرتلاطم، او احساس کرد که زمینههای معرفتشناختی پیشین که برای پدیدارشناسی فراهم کرده بود، دیگر پاسخگوی شرایط موجود نیست؛ بنابراین، توجه او به تأملات فلسفی با تأکید ویژه بر وظیفهی بازسازی و تجدید حیات فلسفه معطوف شد. در سخنرانیهای خود دربارهی فلسفهی اولی (۱۹۲۳-۱۹۲۴)، هوسرل نظریهای ارائه داد که میگفت پدیدارشناسی، از طریق روش تقلیل خود، میتواند راهی برای اثبات مطلق زندگی باشد؛ یعنی تحقق استقلال اخلاقی و معنوی انسان. او بر این مبنا، به توضیح بیشتر دربارهی رابطهی میان تحلیل روانشناختی و پدیدارشناختی آگاهی پرداخت و تحقیقات خود را در زمینهی مبانی منطقی ادامه داد. نتیجهی این تلاشها در اثر مهمش با عنوان «صورت و منطق استعلایی» که در سال ۱۹۲۹ منتشر شد، به اوج رسید و نقطهی روشنی در تکامل فلسفهی او محسوب میشود.
تدریس هوسرل، در اواخر زندگیاش، سبکی متفاوت از تدریس در گوتینگن به خود گرفت. این تدریس منجر به تأسیس مکتب جدیدی نشد. هوسرل به قدری به تکمیل کار خود علاقه داشت که تفکر و تدریس او بیشتر خصلت یک مونولوگ را به خود گرفت. اما در عین حال از تأثیر او بر شنوندگان و اعضای سمینارش کاسته نشد و مهر فکری خود را بر بسیاری از آنها گذاشت. معمولاً مهمانان خارجی متعددی در سمینارهای او شرکت میکردند. برای یک دوره، رودولف کارنپ، شخصیت برجستهی حلقهی وین، جایی که پوزیتیویسم منطقی متولد شد، نیز زیر نظر هوسرل تحصیل کرد.
در سال ۱۹۱۹، دانشکدهی حقوق دانشگاه بُن به هوسرل عنوان دکتر ژور را اعطا کرد. او اولین محقق آلمانی پس از جنگ بود که برای سخنرانی در دانشگاه لندن دعوت شد (۱۹۲۲). ادموند هوسرل یک پیشنهاد معتبر برای پیوستن به دانشگاه برلین بهعنوان جانشین ارنست ترولچ را رد کرد، زیرا تمایل داشت تمامی انرژی خود را بیوقفه وقف توسعه و تکمیل پدیدارشناسی کند. او با این انتخاب، بر تعهد خود به فلسفه بهعنوان یک مأموریت علمی و معنوی تأکید کرد. پس از این تصمیم، هوسرل برای ایراد چند سخنرانی دعوت شد که فرصتهایی را برای ارائهی دیدگاههای منسجمتر و جدیدتر دربارهی پدیدارشناسی فراهم کرد. این دعوتها شامل سخنرانیهایی در دانشگاه آمستردام و سپس در سال ۱۹۳۰ در سوربن بود. این سخنرانیها زمینهای برای تهیهی یک ارائهی سیستماتیک جدید از پدیدارشناسی شد که بعدها در ترجمهی فرانسوی تحت عنوان «تأملات دکارتی» در سال ۱۹۳۱ منتشر شد.
هوسرل و هایدگر
هنگامی که ادموند هوسرل در سال ۱۹۲۸ بازنشسته شد، مارتین هایدگر، که قرار بود به یک اگزیستانسیالیست برجسته و یکی از برجستهترین فیلسوفان آلمان تبدیل شود، جانشین او شد. هوسرل به او بهعنوان وارث مشروع خود نگاه میکرد. اما بعداً متوجه شد که اثر اصلی هایدگر «هستی و زمان» (۱۹۲۷) چرخشی به پدیدارشناسی داده است که مسیری کاملاً متفاوت را در پی خواهد داشت. هایدگر، که در ابتدا از هوسرل تأثیر گرفته بود، فلسفهای مستقل با تمرکز بر مفهوم هستی (Dasein) توسعه داد. او معتقد بود که تجربههای ذهنی را نمیتوان از بافت تاریخی و فرهنگی جدا کرد و درک هستی مستلزم توجه به شرایط وجودی انسان است. هایدگر با نقد رویکرد هوسرل استدلال کرد که پدیدارشناسی باید به جای تمرکز بر آگاهی، به هستیشناسی و مفهوم وجود بپردازد و شناخت را در زمینهی واقعی زندگی جستوجو کند. ناامیدی هوسرل از این چرخش منجر به سرد شدن روابط آنها شد.
برخی از اندیشهها و نظریات مشهور ادموند هوسرل
قصدیت: هوسرل معتقد است که هر فعالیت ذهنی همیشه به چیزی معطوف است و آگاهی بدون موضوع نمیتواند وجود داشته باشد. به عبارتی، ذهن ما همیشه به چیزی فکر میکند و هر نوع تجربهی ذهنی هدفدار است.
اپوخه: اپوخه روشی است که هوسرل برای رسیدن به شناخت خالص پیشنهاد میکند. در این روش، پژوهشگر باید تمام پیشفرضها و باورهای خود را کنار بگذارد تا بتواند پدیدهها را بدون تعصب و بهصورت خالص بررسی کند.
پدیدارشناسی استعلایی: این مفهوم به بررسی ساختارهای بنیادین آگاهی و تجربیات انسانی میپردازد. هوسرل بر اهمیت توصیف دقیق پدیدهها تأکید دارد و میکوشد نشان دهد که چگونه تجربیات ذهنی میتوانند به شناخت علمی تبدیل شوند.
نقد روانشناسیگرایی: هوسرل در نقد روانشناسیگرایی میگوید که نمیتوان پدیدههای منطقی را صرفاً به فعالیتهای روانی تقلیل داد. او معتقد است که فلسفه باید به توصیف دقیق پدیدههای منطقی بپردازد و این پدیدهها را از تحلیلهای روانشناختی جدا کند.
مروری بر کتابها و آثار ادموند هوسرل
کتاب پژوهشهای منطقی
پژوهشهای منطقی از آثار برجسته ادموند هوسرل است که در سال ۱۹۰۰ منتشر شد و نقش مهمی در شکلگیری پدیدارشناسی و نظریههای شناختی ایفا کرد. هوسرل در این کتاب بر استقلال منطق از روانشناسی، روشنسازی پدیدارشناسانه ظهور پدیدهها در آگاهی و اهمیت منطق محض بهعنوان علمی پیشینی و صوری تأکید دارد.
کتاب تأملات دکارتی
این کتاب به بررسی مفاهیم و اصول بنیادین پدیدارشناسی میپردازد و بر اساس سخنرانیهای هوسرل در دانشگاه سوربن تدوین شده است. او در این کتاب مضامینی چون رسالت فلسفه دکارتی، اپوخه و تقلیل، اگوی استعلایی، ساختار قصدی آگاهی، و اشتراک بینالاذهانی را توضیح میدهد.
کتابهایی برای شناخت هوسرل
کتاب مبانی پدیدارشناسی
دان زهاوی، پدیدارشناس معاصر، در این کتاب به معرفی و بررسی مفاهیم اساسی پدیدارشناسی میپردازد و تلاش میکند تا باتکیهبر اندیشههای هوسرل و دیگر پدیدارشناسان معروف، مسائل بنیادین این حوزه را تحلیل کند.
کتاب هوسرل در متن آثارش
عبدالکریم رشیدیان در این کتاب با نگاهی جامع، به توضیح و تفسیر فلسفهی هوسرل و تأثیرات آن بر اندیشههای معاصر میپردازد و آن را بهعنوان منبعی معتبر برای درک عمیقتر مفاهیم و اصول پدیدارشناسی هوسرل معرفی میکند.
کتاب هوسرل
کتاب «هوسرل» نوشتهی ویکتور ویلاردمایول به شرح تاریخی سیر تکامل پدیدارشناسی هوسرل پرداخته و سپس به تحلیل نظریات مختلف او در زمینهی آگاهی، حقیقت و روش پدیدارشناسی میپردازد.
سالهای پایانی زندیگ ادموند هوسرل
تصاحب قدرت به دست آدولف هیتلر در سال ۱۳۳۲ توانایی کار هوسرل را متوقف نکرد، بلکه این تجربه فرصتی شد تا او بیشازپیش بر وظیفهی پدیدارشناسی در حفظ آزادی ذهن تأکید کند. او از دانشگاه اخراج شد، اما انزوای او با پیادهرویهای فلسفی روزانهاش با دستیار پژوهشیاش، یوگن فینک، و از طریق دوستی با چند همکار مرتبط با حلقههای مقاومت و «کلیسای فرقهای» تا حدی کاهش یافت. همچنین بازدیدهای متعدد فیلسوفان خارجی به او دلگرمی میبخشید. او که در آلمان به سکوت محکوم شده بود، در بهار ۱۳۱۴ دعوتنامهای دریافت کرد تا در جامعهی فرهنگی وین سخنرانی کند. در آنجا، او به مدت دو ساعت و نیم دربارهی «بحران در فلسفهی اروپایی» آزادانه صحبت کرد و دو روز بعد این سخنرانی را تکرار کرد. این سخنرانیها مبنای آخرین اثر او، «بحران علوم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی» بود که در سال ۱۳۱۵ منتشر شد.
در تابستان ۱۹۳۷، بیماری هوسرل آغاز شد و ادامهی کار را برای او غیرممکن ساخت. از آغاز سال ۱۹۳۸ تنها یک وظیفه برای او باقی مانده بود: اینکه به گونهای بمیرد که شایستهی یک فیلسوف باشد. هوسرل، که به اعتقادات کلیسایی خاصی متعهد نبود، برای تمام باورهای دینی معتبر احترام قائل بود، همانطور که فلسفهی او بر به رسمیت شناختن هر تجربهی اصیل تأکید داشت. مفهوم او از مسئولیت شخصی مطلق فلسفی، به مفهوم پروتستانی آزادی انسان در رابطهی بیواسطه با خدا نزدیک بود. در واقع، هوسرل تقلیل پدیدارشناختی را نه تنها به عنوان یک روش فلسفی، بلکه بهگونهای شبیه به یک گرویدن دینی توصیف میکرد. از یک سو، او از کمک معنوی در هنگام مرگ خودداری کرد و گفت: «من به عنوان یک فیلسوف زندگی کردهام، و میخواهم به عنوان یک فیلسوف بمیرم.» از سوی دیگر، چند روز پیش از مرگش با آرامش گفت: «خداوند به من لطف کرده و اجازه داده است که بمیرم.» هوسرل در آوریل ۱۹۳۸ درگذشت و خاکسترش در گورستان گونترستال، در نزدیکی فرایبورگ، به خاک سپرده شد.