کتاب هیچ چیز سیاه نیست
معرفی کتاب هیچ چیز سیاه نیست
کتاب هیچ چیز سیاه نیست نوشتۀ دیدری مدن با ترجمۀ نیلوفر خسروی بلالمی در نشر راه طلایی به چاپ رسیده است. این کتاب، داستانی دربارۀ ۳ زن است که با وضعیتهای مختلف زندگی در یک مکان کنار هم قرار میگیرند؛ روایتی از عشق، دوستی و خانواده.
درباره کتاب هیچ چیز سیاه نیست
کتاب هیچ چیز سیاه نیست داستانی ایرلندی است که بهصورت سوم شخص روایت میشود. این داستان با نقلقولی از فریدا کالو، نقاش، آغاز میشود که رنگها را توصیف میکند و دربارۀ رنگ سیاه میگوید: «هیچ چیز سیاه نیست، واقعاً هیچ چیز.» کتاب، داستان زیبا دربارۀ زندگی ۳ زن است که در لحظهای تعیینکننده از زندگی خود در دونگال، بخش دورافتادهای از ایرلند کنار هم قرار میگیرند. نوالا زنی ثروتمند و موفق است. او همهچیز دارد جز آرامشی که بهشدت به آن نیاز دارد. او برای اینکه بتواند کمی نفس بکشد و امیدوار باشد این آرامش را به دست میآورد، به دونگال میآید تا یک یا دو ماه با دخترعمویش کلر بماند. کلر یک زندگی انفرادی بهعنوان نقاش دارد. او وضع مالی خوبی ندارد و در یک خانۀ سنگی خاکستری با سقفهای چوبی رنگشده، کف ماسهکاریشده و یک استودیو برای کار کردن زندگی میکند. زن سوم داستان، آنا، همسایۀ کلر است. او یک زن هلندی است که مشکلاتی در ارتباط با دخترش دارد و آرزویش آشتی با اوست. در طول داستان میان آنا و نوالا دوستی برقرار میشود.
دیر مدن در داستان هیچ چیز سیاه نیست موضوعاتی چون دوستی، خانواده و ماهیت خلاقیت را هدف قرار داده است. این رمان مضمون هنری قوی دارد و از طریق داستانهای این ۳ زن، مسائل مربوط به خانواده، دوستی، مادری، عشق و از دست دادن مورد تأمل قرار میگیرند. مدن همچنین ماهیت خلاقیت را از طریق شخصیت کلر بررسی کرده است و به خواننده این فرصت را میدهد تا به ذهن یک نقاش نگاه کند تا بفهمد چرا تصاویر را به کلمات ترجیح میدهد. خواندن این رمان کوتاه لذتبخش خواهد بود.
خواندن کتاب هیچ چیز سیاه نیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هیچ چیز سیاه نیست
«زمینی که کلر رویش نشسته بود پر از چمن و مرطوب بود. روی یک بوته ی چمن خم شد، با دقت نگاهش کرد و با انگشت خزهها و گلسنگهایی را لمس کرد که در کنار هم آن بوته را ساخته بودند. کوچکی و پیچیدگی آن گیاه شگفت زدهاش کرد. سرش را طوری روی بوته های چمن گذاشت که انگار بالش بودند، چشم هایش را بست و به دریا، پرنده ها و باد گوش داد. اصلا از اینکه برای زندگی به اینجا آمده بود احساس پشیمانی نمیکرد. چشم هایش را که باز کرد فقط یک سانتی متر دورتر از صورتش، یک عنکبوت کوچک را دید که داشت روی یک ساقهی چمن راه میرفت.»
حجم
۶۹۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۵ صفحه
حجم
۶۹۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۵ صفحه