کتاب رایش سوم
معرفی کتاب رایش سوم
کتاب رایش سوم داستانی بلند نوشتهٔ روبرتو بولانیو و ترجمهٔ رباب محب است و انتشارات آده آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب رایش سوم
مردی آلمانی به نام نئودو برگر که شیفتهٔ بازیهای جنگی است، به همراه دوستش، اینگه بوری، برای تعطیلات به یکی از سواحل اسپانیا میروند. بهزودی آنها با زوج آلمانی دیگری، چارلی و حنا، آشنا میشوند. اما چارلی یکباره و بدون هیچ ردی ناپدید شده و زندگی منظم ئودو به آشوب کشیده میشود و ایگنه بوری و حنا به آلمان بازمیگردند و به زندگی عادی خود ادامه میدهند، اما ئودو حاضر به ترک هتل نمیشود و تمام وقت مشغول بازی است. او در جریان بازی با یک شخصیت عجیب محلی درگیر و هرچه به پایان آن نزدیک میشود، درمییابد که یک بازی تا چه حدی میتواند نتایج واقعی داشته باشد. بولانیو با استفاده از تمام عناصر و نمادهای آثار قبلی خود در این رمان، چنان شوق بازیکردن و خیالورزی در نوشتن را به هم میآمیزد که مخاطب را مسحور میکند. رایش سوم در سال ۱۹۸۹ نوشته و ۱۰ سال پس از مرگ بولانیو، در میان نوشتههای او یافت شد.
خواندن کتاب رایش سوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رایش سوم
«یک روز نسبتاً آرام. اینگهبوری صبح خیلی زود به ساحل رفت و من در اتاق ماندم تا به طور جدی کار را از سر بگیرم. از گرما بهناچار پس از دقایقی مایو پوشیدم و رفتم به بالکن. آنجا چند صندلی راحتی هست. صبح زود بود اما ساحل موج میزد از آدم. به اتاق که برگشتم دیدم تخت مرتب است و سروصدای داخل حمام میگفت که نظافتچی هنوز آنجاست. همان دختری بود که از او تقاضای میز کرده بودم. اینبار به نظرم چندان جوان نیامد. خستگی از سرورویش میبارید، چشمان خوابالودش به چشمان حیوانی میمانست که نور خورشید به خود ندیدهاند. بهوضوح مشخص بود که انتظار دیدنم را نداشت. برای لحظهای خیال کردم قصد دارد هر چه زودتر از اتاق برود. قبل از اینکه برود نامش را پرسیدم. گفت: کلارتیا و لبخندی بر لبانش نقش بست که در توصیفش تنها میتوان گفت لبخندی بیقرار. تصور میکنم این اولینباری بود که میدیدم کسی اینگونه لبخند میزند.
به او امر کردم، شاید تا حدودی ناگهانی، چند لحظه صبر کند و رفتم و یک اسکناس هزارپزوتایی آوردم و گذاشتم کف دستش. دختر بیچاره، طوری دودل نگاهم کرد که انگار نمیدانست پول را بپذیرد یا نه، یا اساساً نمیدانست چرا به او پول میدهم. گفتم: انعام است. و شگفتانگیزترین اتفاق روی داد: ابتدا، مثل یک دخترمدرسهای بیقرار لب پایین را گاز گرفت، بعد محترمانه تعظیمی کرد که بیشک تقلیدی بود از فیلم سه تفنگدار. نمیدانستم چه باید بکنم یا ژست و حالتش را چگونه تعبیر کنم. پس تشکر کردم و گفتم حالا میتواند برود، اما نه به زبان اسپانیاییکه تا آن لحظه حرف میزدم، بلکه به زبان آلمانی. دختر، درجا از دستور اطااعت کرد. همانطور آرام و بیصدا که آمده بود از اتاق رفت.
بقیهٔ صبح را صرف نوشتن چرکنویس کردم، با همان سیاقی که کُنراد یادداشتهای روزانهٔ صحرایی مینامد.
ساعت دوازده رفتم ساحل پیش اینگهبوری. باید بگویم که این روزها خیلی هیجانزدهام. هیجان ثمرهٔ ساعات مفیدی بود که کنار میز بازی مینشستم. پس خلاف عادت، دهان باز کردم و گزارشی دقیق با شرح جزئیات از افتتاحیه ارائه دادم، تا سرانجام اینگهبوری وسط حرفم پرید و گفت: مردم میشنوند چه میگویی.
بهاعتراض گفتم بله، عجیب نیست اگر مردم در ساحل حرفهایم را شنیده باشند، چون هزاران آدم شانهبهشانهٔ هم اینجا دراز کشیدهاند. و دیدم که اینگهبوری از رفتار و گفتار من شرمزده شده (نیروی پیادهنظام، زرهپوشان، عوامل جنگهای هوایی، عوامل جنگهای دریایی، تهاجم احتیاطی نروژ، امکان راهاندازی یک حمله علیه اتحاد جماهیر شوروی، زمستان ۱۹۳۹، امکان پیروزی بر فرانسه در بهار ۱۹۴۰)... ناگهان انگار ورطهای زیر پاهایم دهان گشود.»
حجم
۳۷۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۱ صفحه
حجم
۳۷۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۱ صفحه