دانلود و خرید کتاب استخر شیرجه یوکو اوگاوا ترجمه میثم فرجی
تصویر جلد کتاب استخر شیرجه

کتاب استخر شیرجه

نویسنده:یوکو اوگاوا
انتشارات:انتشارات آده
امتیاز:
۳.۲از ۳۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب استخر شیرجه

کتاب استخر شیرجه سه رمان کوتاه نوشتهٔ یوکو اوگاوا یکی از شناخته‌شده‌ترین نویسنده‌های زن ژاپن با ترجمهٔ میثم فرجی است و انتشارات آده آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب استخر شیرجه

یوکو اوگاوا، نویسنده‌ٔ پرآوازه‌ٔ ژاپنی در هر سه رمان کوتاه این کتاب زندگی زنانی تنها دورافتاده و بریده از اطرافیان را روایت کند. دختری که هر روز به تماشای شیرجه‌زدن یکی از پسرهای یتیم‌خانه در استخر می‌نشیند؛ خانم جوانی که حالات روزانه خواهر باردارش را در دفتری ثبت کند؛ دیدار خاطره‌انگیز زنی از خوابگاه دوران دانشگاهش در حومه‌ٔ توکیو. استخر شیرجه قاب عکسی سه تکه از داستان زنانی است که در انزوا و روزمرگی هیولایی درون خود پرورش می‌دهند.

خواندن کتاب استخر شیرجه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات ژاپن و داستان‌هایی نوشتهٔ زنان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره یوکو اوگاوا

یوکو اوگاوا، ریاضی‌دان و نویسندهٔ ژاپنی در سی‌ام مارس ۱۹۶۲ در ژاپن متولد شد. او آثار داستانی جذاب زیادی آفریده است که از میان مشهورترین آنها می‌توان به خدمتکار و پروفسور اشاره کرد. مترجمان و ناشران زیادی این رمان را ترجمه و منتشر کرده اند. از آثار مشهور دیگر اواگاوا می توان به مردی که دستبند می‌فروخت (۱۹۹۸)، عبور (۱۹۹۶)، کافه‌ای در شب و استخر زیر باران (۱۹۹۱)، روزشمار بارداری (۱۹۹۱)، استعداد ریاضیات (۲۰۰۳)، استخر شنا (۱۹۹۱) و هتل آیریس (۱۹۹۶) اشاره کرد.

بخشی از کتاب استخر شیرجه

«امروز خواهرم رفت کلینیک M. از آن‌جا که کم‌تر پیش می‌آید پیش دکتر دیگری جز دکتر نیکایدو برود، این ملاقات دستپاچه‌اش کرده بود. از بس نگران بود چه بپوشد و چه‌طور باید با دکتر صحبت کند، تا آخرین مهلت پذیرش بیمارِ امسال، آن را به تعویق انداخت. با تمام این اوصاف امروز صبح باز هم ناآرام بود.

«نمی‌دانم جدول دمای بدن چند ماه را باید نشان‌شان بدهم.» آشفته، از پشت میز صبحانه نگاهم کرد، اما هیچ حرکتی برای بلند شدن نکرد.

جواب دادم «چرا همه را نمی‌بری؟»

قاشقش را توی ماست چرخاند و گفت «مال دو سال است. بیست و چهار جدول که فقط در چند روزش اطلاعات مربوط به بارداری هست. فکر کنم فقط مال این ماه را ببرم کافی است.»

«پس دو سال هر روز ثبت کردن درجهٔ تب برای چی بود؟»

«حوصله ندارم یک دکتر بخواهد جلوِ چشمم هی با این جدول‌ها وَربرود،‌ مثل این است که کسی بخواهد تمام جزئیات چه‌طور باردار شدنم را کنکاش کند.»

ماست چسبیده به قاشقش را وارسی کرد. وقتی دوباره توی ظرف می‌افتاد، سفید، چسبناک و لرزان بود.

درِ ظرف ماست را بستم و آن را داخل یخچال گذاشتم. «داری خیلی گنده‌اش می‌کنی. فقط چندتا جدول است.»

دست‌آخر تصمیم گرفت همه را با خودش ببرد،‌ اما جمع‌وجور کردن‌شان کمی طول کشید.

نمی‌دانم چرا با وجود وسواسی که در گرفتن تب داشت، در نگه‌داری نمودارها بی‌دقت بود. برگه‌های نمودار که باید در اتاقش نگه می‌داشت، روی قفسهٔ مجلات و میز تلفن پراکنده بودند، گاهی هم وقتی در حال ورق زدن روزنامه یا تلفن زدن بودم می‌دیدم‌شان. حالا می‌فهمم چرا بعضی یافته‌هایم از این برگه‌ها این‌قدر نوسان داشت و فکر می‌کردم، شاید زمان تخمک‌گذاری‌اش بوده، یا این ماه دمای پایهٔ بدنش هنگام تخمک‌گذاری پایین بوده.»

bobzf
۱۴۰۲/۱۰/۰۶

طاقچه جان، کتاب می خوای هدیه بدی جان هر کی دوست داری کتاب درست و حسابی بده !!! آخه این چه کتابیه ؟؟؟

Fenix
۱۴۰۲/۱۰/۰۷

دلش رو ندارید کتاب رایگان نذارید، تو این مدت یه کتاب خوب رایگان نکردید

mohsen
۱۴۰۲/۱۰/۰۷

کتاب اشغاله اگه میخواین کتاب های خوب و رایگان شده رو اخر هفته ها یا روز های خاص بگیرید برید کتابراه بهترین کتابارو رایگان میکنن واقعا حتی ارزش اون نوتیفی که اومد رو هم نداره این کتابه

معشوقه ی گالوآ
۱۴۰۲/۱۰/۰۷

من تموم آثار خانم یوکو اوگاوارا خوندم و به جرعت میتونم بگم رمان های "پلیس حافظه" و "پروفسور و خدمتکار" یکی از قشنگ ترین رمان هایی بودن که در زندگیم خوندم! در آثار ایشون چیزی که به یقین می‌بینید قلم

- بیشتر
MoonShadow
۱۴۰۲/۱۰/۰۷

خب دوست ندارین نخونین نمیشه طبق سلیقه شما رایگان کرد من عاشق کارای یوکو اوگاوام خیلی خوشحال شدم دیدم رایگان شده و حتما میخونمش ویرایش: خوندم و به شدت اتمسفر و شخصیت پردازی هر سه داستان رو دوست داشتم

آلب
۱۴۰۲/۱۰/۰۷

من نسخه چاپی این کتاب رو خوندم و به غیر از اینکه ترجمه خیلی خوبی داشت خیلی هم داستان‌های جالبی داشت. سه داستان کوتاه که با پایانشون به شدت خواننده رو حیرت‌زده می‌کنند. مرسی از طاقچه

نغمه میلانی
۱۴۰۲/۱۰/۰۷

دیوانه وار،سرشار از تخیلات سادیستیک،فاقد هیچ نوع جاذبه و لطافت ادبی

سپهر
۱۴۰۲/۱۰/۰۸

این کتاب فوق العاده هست میگن اگر می‌خواین به ارزش یک کار پی ببرید به انتقاد هایی که ازش میشه توجه کنید، تمام کامنت های منفی این کتاب در هفته‌ای که رایگان شده (هفته اول دی ماه ۱۴۰۲) رو بخونید، دریغ

- بیشتر
marall
۱۴۰۲/۱۰/۰۷

وای باورم نمیشه این کتابو میخواستم بخرمش ممنونم که رایگان در اختیارمون گذاشتین😍

زهرا
۱۴۰۳/۰۴/۰۲

کتاب ،زندگی روزمره سه زن با سنین مختلف و دغدغه فکری متفاوت رو نشان میده کتاب ساده و روانی است با پایانی باز و نباید انتظار اتفاق غیر منتظره ای رو در روند داستان داشت برای سرگرمی و گذراندن اوقات

- بیشتر
کلاً زن و شوهرها را درک نمی‌کنم
آلیس در سرزمین نجایب
حالا دیگر تمام وعده‌های غذایی‌ام را تنها می‌خورم. زمانم را صرف نگاه کردن به گل‌ها، بیلچه‌ای توی باغ افتاده، یا ابرهای در حال عبور می‌کنم. از سکوت این لحظات لذت می‌برم، و گاهی حتی آبجو می‌خورم و سیگار می‌کشم، کاری که خواهرم از آن نفرت دارد. تنهایی اذیتم نمی‌کند. با خودم غذا خوردن برایم خیلی هم جالب است.
Juror #8
از زمانی که هنوز دخترکوچولو بودم، از سی‌ام دسامبر بدم می‌آمد. سی و یکم را یک جوری با وعدهٔ این‌که بالاخره سال تمام شده سر می‌کردم، اما سی‌ام همیشه برایم گیج‌کننده بود، نه این‌جا و نه آن‌جا.
Juror #8
شوهرخواهرم درحالی‌که خودش را توی صندلی جا می‌داد و از پشت عینک نگاه می‌کرد گفت «وقتی خوب نخوابیده‌ای، حتی آفتاب زمستان هم به نظرت زیادی تیز می‌آید.»
Juror #8
نمی‌دانم چه‌طور می‌خواهد خبر را به شوهرش بگوید. واقعاً نمی‌دانم وقتی من نیستم راجع‌به چی با هم صحبت می‌کنند. راستش، کلاً زن و شوهرها را درک نمی‌کنم. برایم مثل نوعی گازِ غیرقابل‌لمس هستند ــ چیزی بی‌شکل، بی‌رنگ و غیرقابل‌فهم که در بِشر آزمایشگاه گیر افتاده.
Juror #8
انگار هیچ‌کدام حواس‌مان نیست که سال تقریباً تمام شده. هیچ حلقهٔ کاج تزیین‌شده‌ای روی در نیست، در خانه هم خبری از لوبیای سیاه یا موچی نیست. انگار که با خودم حرف بزنم، گفتم «به نظرم دست‌کم خانه را باید تمیز کنیم.»
Juror #8
غروب که رفتند، خواهرم آه بلندی کشید و روی کاناپه ولو شد. «خیلی خسته‌ام.» این را گفت و خوابش برد، انگار کسی دکمه‌اش را زد. این روزها خوابش خیلی زیاد شده؛ و از طرفی هم خیلی آرام به نظر می‌رسد، مثل این است که در باتلاقی عمیق گم شده باشد.
Juror #8
خواهرم با ناخن مانیکورشده‌اش گوشهٔ عکس کوبید و گفت «این بچهٔ من است.» تهوع صبحگاهی گونه‌هایش را بی‌رنگ و شفاف کرده بود. به حفرهٔ لوبیاشکل خیره شدم. بچه گوشه‌ای کز کرده بود، مثل سایه‌ای نحیف که هر آن ممکن است با اولین نسیم در شب ناپدید شود.
Juror #8
لب‌هایش آرام بسته و در نهایت ساکت شد. عادتش است همیشه بدون وقفه کلی حرف می‌زند و یک‌دفعه ساکت می‌شود. اما انگار آن‌همه حرف زدن هم حالش را خوب نمی‌کند ــ همیشه بعدش ناآرام است. مطمئن بودم خیلی زود با عجله به دیدن دکتر نیکایدو خواهد رفت. بچه تاریکی‌های میان‌مان را از بین برده بود.
Juror #8
انتخابش کروسان بود. شاید یک وافل یا چیپس سیب‌زمینی هم بد نبود، اما اتفاقاً یک تکه کروسان باقی‌مانده از صبحانه داخل سبد نان خودنمایی می‌کرد. یک تکه کند، به‌زور داخل دهانش گذاشت و تقریباً بدون این‌که بجود بلعید. بعد برای این‌که سریع‌تر پایین برود، جرعه‌ای نوشیدنی انرژی‌زا خورد. در حال نوشیدن از شدت تنفر قیافه‌اش کج‌وکوله شد. اصلاً شباهتی به خوردن نداشت، بیش‌تر شبیه تشریفات مذهبی سخت بود.
Juror #8

حجم

۱۲۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۲ صفحه

حجم

۱۲۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان