
کتاب ابله
معرفی کتاب ابله
کتاب ابله نوشتهٔ فئودور داستایفسکی و ترجمهٔ مهری آهی است. انتشارات خوارزمی این رمان مشهور روسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب ابله
کتاب ابله یکی از شاهکارهای مهم قرن نوزدهم به قلم فئودور داستایفسکی است که اولینبار بهصورت پاورقی در فاصلهٔ سالهای ۱۸۶۸ تا ۱۸۶۹ میلادی منتشر شد؛ اثری که همواره مورد تحسین و ستایش قرار گرفته است و البته پر از تصویرسازیها و توصیفهای دقیقی است که بر جذابیت داستان افزوده است. این اثر ماندگار، به قلم مهری آهی و از زبان روسی به پارسی برگردانده شده است. شخصیت اصلی کتاب ابله، «پرنس میشکین» از نوادگان یک خاندان سلطنتی ورشکسته است. عنوان ابله برگرفته از شخصیت مهربان و خوشقلب او است که در نظر بسیاری از افراد، نشانهای از حماقت و نادانی او است. ابله، داستان رویدادها و فرازونشیبهایی است که این شخصیت در میان تناقضها، علاقهمندیها و احساسات در جامعهای اینجهانی و زمینیشده تجربه میکند. نکتهسنجی داستایوفسکی و نگاه عمیق او، «ابله» را یکی از ماندگارترین شاهکارهای ادبی جهان کرده است. نکتهٔ مهم دیگر در این کتاب حالت رازگونهای است که بیشتر میان چهار شخصیت اول، دو زن و دو مرد وجود دارد و داستایوفسکی با چیرهدستی این حالت رازگونه را تا پایان کتاب سربهمهر نگه میدارد. درست در آخرین صفحهها آن را همچون گرزی غولآسا بر فرق خواننده فرود میآورد.
خواندن کتاب ابله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی قرن ۱۹ روسیه و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره فئودور داستایفسکی
فیودور میخایلوویچ داستایوسکی در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. او نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصربهفرد آثار او، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. بسیاری او را بزرگترین نویسندۀ روانشناختی جهان به شمار میآورند. داستایوفسکی ابتدا برای امرار معاش به ترجمه پرداخت و آثاری چون «اوژنی گرانده» اثر بالزاک و «دون کارلوس» اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد؛ سپس به نگارش داستان و رمان پرداخت. بیشتر داستانهای داستایفسکی، سرگذشت مردمی عصیانزده و بیمار و روانپریش است. در بیشترِ داستانهای او، مثلث عشقی دیده میشود؛ به این معنی که زنی در میان عشق دو مرد یا مردی در میان عشق دو زن قرار میگیرد. در این گرهافکنیها است که بسیاری از مسائل روانشناسانه (که امروز تحتعنوان روانکاوی معرفی میشود) بیان شده است. منتقدان، این شخصیتهای زنده و طبیعی و برخوردهای کاملاً انسانی آنها را ستایش کردهاند.
رمانها و رمانهای کوتاه این نویسنده عبارتند از: (۱۸۴۶) بیچارگان (یا «مردمان فرودست»)، (۱۸۴۶) همزاد، (۱۸۴۷) خانم صاحبخانه/ بانوی میزبان، (۱۸۴۹) نیه توچکا (ناتمام)، (۱۸۵۹) رؤیای عمو، (۱۸۵۹) روستای استپان چیکو، (۱۸۶۱) آزردگان/ تحقیر/ توهینشدگان، (۱۸۶۲) خاطرات خانهٔ اموات، (۱۸۶۴) یادداشتهای زیرزمینی، (۱۸۶۶) جنایت و مکافات، (۱۸۶۷) قمارباز، (۱۸۶۹) ابله، (۱۸۷۰) همیشه شوهر، (۱۸۷۲) جنزدگان، (۱۸۷۵) جوان خام، (۱۸۸۰) برادران کارامازوف.
داستانهای کوتاه و بلند او نیز عبارتند از: در پانسیون اعیان، (۱۸۴۶) آقای پروخارچین، (۱۸۴۷) رمان در نُه نامه، (۱۸۴۸) شوهر حسود، (۱۸۴۸) همسر مردی دیگر، (۱۸۴۸) همسر مردی دیگر و شوهر زیر تخت (تلفیقی از ۲ داستان قبلی)، (۱۸۴۸) پولزونکوف، (۱۸۴۸) دزد شرافتمند، (۱۸۴۸) درخت کریسمس و ازدواج، (۱۸۴۸) شبهای روشن، (۱۸۴۹) قهرمان کوچولو، (۱۸۶۲) یک داستان کثیف/ یک اتفاق مسخره، (۱۸۶۵) کروکدیل، (۱۸۷۳) بوبوک، (۱۸۷۶) درخت کریسمس بچههای فقیر، (۱۸۷۶) نازنین، (۱۸۷۶) ماریِ دهقان، (۱۸۷۷) رؤیای آدم مضحک، دلاور خردسال، قلب ضعیف (۱۸۴۸)، بوبوک (۱۸۷۳).
مقالههای او عبارتند از: Winter Notes on Summer Impressions (۱۸۶۳) و یادداشتهای روزانهٔ یک نویسنده (۱۸۷۳–۱۸۸۱)،
ترجمههای او عبارتند از: (۱۸۴۳) اوژنی گرانده (انوره دو بالزاک)، (۱۸۴۳) La dernière Aldini (ژرژ ساند)، (۱۸۴۳) Mary Stuart (فریدریش شیلر) و (۱۸۴۳) Boris Godunov (الکساندر پوشکین)،
فئودور داستایفسکی نامههای شخصی و نوشتههایی را که پس از مرگش منتشر شده، در کارنامۀ نوشتاری خویش دارد. او در ۹ فوریهٔ ۱۸۸۱ درگذشت.
بخشی از کتاب ابله
«اواخر ماه نوامبر، در حالی که هوا هنوز قدری گرم بود، در حدود ساعت نه صبح قطار ورشو_ پترزبورگ با سرعت تمام بهپترزبورگ نزدیک میشد. هوا چنان مرطوب و مهآلود بود که نور خورشید بسختی اثر مینمود. از درون پنجرههای واگن بدشواری میشد در ده قدمی چیزی را تشخیص داد؛ چه از راست و چه از چپ. در میان مسافران افرادی هم بودند که از خارج بازمیگشتند. بیش از همه، کوپههای درجه سوم پر بود و آن هم مملو از کسبه که از راه چندان دوری هم نمیآمدند. همه به طور معمول خسته بودند و چشمهایشان در طول شب ورم کردهبود و صورتهایشان از شدت سرمای زیاد، مانند مه، زرد کمرنگ مینمود.
در یکی از واگنهای درجه سه، از سحرگاه، دو مسافر کنار پنجره در مقابل هم قرار گرفتهبودند. هر دو جوان بودند، بار کمی همراه داشتند، لباس هیچ یک از آنان فاخر نبود، قیافههایشان کاملاً جالب توجه مینمود و هر دو میخواستند که سرانجام با یکدیگر صحبت کنند. اگر اکنون هر یک از آنان میدانست که زندگی دیگری تا چه اندازه با زندگی او پیوند دارد، حتماً در شگفت میشد که چگونه سرنوشت، این گونه عجیب، آنان را در واگن درجه سه قطار ورشو_ پترزبورگ مقابل یکدیگر نشانیدهاست. یکی از آنان نسبتاً کوتاهقد بود و حدوداً بیست و هفتساله بهنظر میرسید. موهایش پرشکن و تقریباً سیاه، چشمانش خاکستری و ریز اما آتشین بود و بینیاش پهن و صاف و چهرهاش استخوانی. لبهای نازکش پیوسته بهحالت تبسمی گستاخانه، تمسخرآمیز و حتی ظالمانه درمیآمد؛ اما پیشانیاش بلند و خوشبرش بود و از زشتی قسمت پایین چهرهٔ او، که حالت عامیانهای داشت، میکاست. چیزی که بیش از همه در این چهره جلب نظر میکرد، پریدگی رنگ آن بود که بهمردگان میمانست و بهتمامی قیافهٔ جوان، با وجود نیرومندی، حالتی بسیار رنجور و در عین حال سودایی میداد و با لبخند خشن و گستاخانه و نیز نگاه تند خودخواهانهٔ او مغایرت داشت. پوستینی گشاد و سیاه از پوست بره بر تن داشت و بههمین دلیل در طول شب یخ نکردهبود؛ در صورتی که همسفرش ناگزیر شدهبود تمامی سنگینی رطوبت آن شب از ماه نوامبر روسیه را بر تن لرزان خود که پیدا بود برای مقابله با آن آمادگی ندارد، تحمل کند. بر تن این یکی شنلی نسبتاً گشاد و کلفت و بیآستین بود با کلاهی بسیار بزرگ، درست مانند لباسی که غالباً مسافران کشورهای دوردست، مثلاً سویس یا شمال ایتالیا، هنگام زمستان میپوشند؛ البته بیآنکه چنان فاصلهٔ زیادی را همچون فاصلهٔ ایدکونن۲۰ تا پترزبورگ، در نظر داشتهباشند. آنچه در ایتالیا بهکار میآمد و مناسب بود، در روسیه چندان مفید بهنظر نمیرسید. صاحب شنل کلاهدار جوانی بود که او هم بیست و شش یا بیست و هفت سال داشت، با قد کمی بلندتر از متوسط، و موهایی بسیار بور و پرپشت، گونههایش گودرفته با ریشی کمپشت و تیز که تقریباً سفیدرنگ مینمود. چشمانی درشت، آبی و نگاهی نافذ داشت که در آن آرامشی سنگین و حالتی شگفتانگیز دیده میشد؛ بهطوری که برخی در نخستین نگاه میتوانستند بهبیماری صرع او پیببرند. صورت این جوان مطبوع، اما بیرنگ و اکنون از سرما کبود بود. در دستش بقچهٔ کوچکی از پارچهٔ رنگ و رورفته و کهنهای تکان میخورد که ظاهراً تمامی توشهٔ راهش بود. کفشهای تخت ضخیمی داشت که زیر گتر پنهان بود و اینها هیچ کدام روسی نبود.»
حجم
۸۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۶۶ صفحه
حجم
۸۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۶۶ صفحه
نظرات کاربران
من داستایفسکی خوندنم رو با این کتاب شروع کردم و داستایفسکی همیشه برای همه تو هر سطحی کلی حرف برای گفتن داره، داستان زندگی یه آدم ساده، مهربون و بخشنده، حالا برخورد افراد با این فرد به چه شکله؟ یادمه
خود داستایوفسکی گفته قصدم از نوشتم این داستان این بوده که چهره یک انسان به راستی خوب و درستکار رو به خوانندگان نشون بدم و نکته جالب اینجاست که انسان مذکور یا همان پرنس میشکین داستان ابله، یا به عبارتی