رولد دال
رولد دال رماننویس، فیلمنامهنویس، شاعر و خلبان جنگندهی بریتانیایی است. شهرت او بیشتر از کتابهایی حاصل شد که برای کودکان و نوجوانان نوشت؛ او را یکی از بزرگترین نویسندگان کودک در قرن بیستم خواندهاند. دال سابقهی حضور در جنگ دوم جهانی به عنوان خلبان نظامی و نیز همکاری با سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا را در کارنامهی خود دارد.
تولد و کودکی
رولد دال در سیزدهم سپتامبر سال ۱۹۱۶ در ویلاماریِ کاردیف ولز از والدینی نروژیتبار به دنیا آمد. پدرش هارولد دال کارگزار کشتی و متمول بود و مادرش ماگدالن نام داشت. هارولد دال از شهر سارپسبورگ نروژ به بریتانیا مهاجرت کرده بود. او و همسرش نوزاد خود را به یاد رولد آمونسن کاشف نروژی قطب جنوب، رولد نام نهادند. رولد در کودکی به زبان نروژی صحبت میکرد و زبان اولش انگلیسی نبود. او در سال ۱۹۲۰ تنها چند ماه پس از مرگ خواهرش، پدرش را نیز از بیماری ذاتالریه از دست داد. پدر رولد پس از مرگش ثروت قابلتوجهی را از خود بر جای گذاشت.
والدین دال بر آن بودند فرزندشان در مدارس انگلیسی درس بخواند. یکی اولین مدارسی که رولد در آن درس خواند، مدرسهی شبانهروزی سنت پیتر در وستون سوپر مار بود. دال که پس از مرگ پدرش، وابستگی عاطفی زیادی به مادر داشت، روزگار سختی را دور از او در این مدرسه گذراند. رنج حاصل از این دوری در نامههای کودکانهای که برای مادرش مینوشت، متجلی شد، نامههای که پس از درگذشت مادرش در سال ۱۹۶۷ پیداشان کرد و دریافت مادرش همگی آنها را پیش خود نگه داشته است.
در سال ۱۹۲۹ رولد دال سیزدهساله وارد مدرسهی رپتون دربیشایر شد. که تجربهای عمیقا تلخ برایش به جا گذاشت و نشانههایش را در آثار دال میتوان دید. مدرسهای با فضایی خشک و قوانین سخت آیینی که کودکان در آن به کار واداشته میشدند. دال در آن سالها تحت ستم معلمان و شاگردان بزرگتر از خود بود.
سالهای جوانی
رولد دال پس از پایان تحصیلاتش در سال ۱۹۳۴در طول زندگی خود مشاغل متنوعی را تجربه کرد. او در این سال به استخدام شرکت نفت شل درآمد. پس از دو سال آموزش در بریتانیا ابتدا به موسامبای کنیا اعزام شد و پس از آنجا به دارالسلام در تانزانیای کنونی که مستعمرهی بریتانیا بود منتقل شد.
ماموریت دال در نیروی هوایی از سال ۱۹۳۹ آغاز شد. در آن ایام با آغاز جنگ جهانی دوم بریتانیا بر آن شد که آلمانیهای ساکن دارالسلام را گرد هم آورد. دال درآن زمان به عنوان تفنگدار ارتش سلطنتی انجام وظیفه میکرد و فرماندهی دستهای از نظامیان بومی تحت خدمت ارتش استعماری بریتانیا را بر عهده گرفت. در نوامبر سال ۱۹۳۹ به خدمت نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا درآمد. او به همراه ۱۶ تن دیگر برای آموزش پذیرفته شده بود. از آن جمع تنها ۳ نفر زنده از جنگ بیرون آمدند. دال پروازهای آموزشی خود را با موفقیت پشت سر گذاشت و در مدتی کوتاه در کارش به پیشرفتی چشمگیر رسید. او ادامهی دورهی آموزشی خود را در عراق گذراند. دورهای که در پایگاهی در هشتاد کیلومتری بغداد گذشت.
پس از آموزشی شش ماهه در آگوست سال ۱۹۴۰ رولد دال به عنوان افسر خلبان ماموریت گرفت. چندی بعد دال در حین یکی از ماموریتهای خود با سانحهای سخت مواجه شد، جمجمهاش شکست و برای مدتی بیناییاش را از دست داد. او با قطار به بیمارستانی در اسکندریه فرستاده شد تا با خوشاقبالی از مرگ نجات پیدا کند. رد این حادثه بعدها در اولین اثر دال نمایان شد. دال در فوریهی ۱۹۴۱ از بیمارستان مرخص شد و باز هم به ماموریتهای جنگی گماشته شد. در سپتامبر سال ۱۹۴۱ پس از انجام موفقیتآمیز ماموریتهایش به افسر اصلی پرواز ارتقا یافت.
جدایی از نظام و آغاز فعالیتهای سیاسی و اطلاعاتی
آشنایی رولد دال با رولد دالفور در سال ۱۹۴۲ یکی از نقاط مهم زندگی او است. دال در لندن با دالفور که آن زمان معاونت وزارت خارجه را برعهده داشت آشنا شد. بالفور پس از آگاه شدن از سوابق نظامی دال و دیدار با او و آشنایی با تواناییها و نفوذ کلامش، دال را به عنوان وابستهی نظامی سفارت بریتانیا در واشنگتن برگزید. دال پس از حضور در آمریکا و دیدن وضعیت مرفه مردم آمریکا شگفتزده شد. او وضعیت سخت مردم بریتانیا و اروپا را که جنگ بر آنان تحمیل کرده بود، با رفاه آمریکاییها مقایسه کرد و ناخرسندی بر او چیره شد. رولد در آمریکا با فارستر رماننویس مشهور انگلیسی که فعالیت اطلاعاتی میکرد، ملاقات نمود و با او همراه شد تا به فعالیت تبلیغی برای متفقین بپردازد. فارستر درخواست نشریهی ستردیایونینگ پست را که از او داستانی بر اساس تجربیات دال خواسته بود اجابت کرد. فارستر از دال خواست تجارب خود را بنویسد و پس از خواندن نوشتهای او بر آن شد که همانها را بدون تغییر منتشر کند. رولد با افسران دیگری همچون ایان فلمینگ و دیوید آگیلوی نیز آشنا شد. دال به حرکت مبارزه با جنبش «اول آمریکا» نیز پیوست. دال در آن ایام با MI6 همکاری میکرد و اطلاعاتی را نیز مستقیما در اختیار چرچیل قرار میداد.
ازدواج و زندگی خانوادگی
دال در سال ۱۹۵۳ با پاتریشیا نیل بازیگر آمریکایی ازدواج کرد. آن دو صاحب دو فرزند شدند و ازدواجشان سی سال به طول انجامید. دال فرزندش اولیویا را در کودکیاش از دست داد و فقدانش او را به شدت تحت تاثیر قرار داد. همسرش نیل نیز هنگام بارداری فرزند پنجمش دچار آنوریسم مغزی شد، اما به کمک دال توانست سلامت خود را بازیابد. در سال ۱۹۸۳ دال از نیل جدا شد و با معشوقهاش فیلیستی ازدواج کرد.
نویسندگی
اولین اثر رولد دال همان مقالهای بود که به درخواست فورستر با نام «یک تکه کیک» در سال ۱۹۴۲ منتشر کرد. اما اوج کار دال در آثاری بود که برای کودکان نوشت. او زبان کودکان را به خوبی میدانست و همین کتابهایش را در بین کودکانِ نسلهای متفاوت محبوب کرد. اولین کتاب او برای کودکان «گرملینها» نام داشت و در سال ۱۹۴۳ منتشر شد. «جیمز و هلوی غول پیکر» اثر دیگرش برای کودکان بود که در سال ۱۹۶۱ به انتشار رسید و اقتباسی سینمایی از آن نیز در سال ۱۹۹۶ توسط هنری سلیک و تیم برتون ساخته شد. کتاب جذاب و معروف او «چارلی و کارخانه شکلاتسازی» در سال ۱۹۶۴ توسط انتشارات پنگوئن چاپ شد و اقتباس پرطرفداری از آن نیز توسط تیم برتون در سال ۲۰۰۵ خلق شد. «انگشت جادویی» نام داستان کودک بعدی او بود که در سال ۱۹۶۲ نوشته شد و در سال ۱۹۶۴ در آمریکا منتشر شد. اثر بعدی او «آقای روباه شگفتانگیز» نیز توسط انتشارات پنگوئن در سال ۱۹۷۰ منتشر شد. دال در سال ۱۹۷۲ «چارلی و آسانسور بزرگ شیشهای» را در ادامهی «چارلی و کارخانه شکلاتسازی» نوشت که در همین سال در انگلیس و سال بعد در آمریکا منتشر شد: او بر آن بود که قسمت سوم این کتاب را نیز بنویسد که عمرش کفاف این کار را نداد. تمساح غولپیکر (۱۹۷۸)، سرزنشها (۱۹۸۰)، داروی شگفتآنگیز جورج (۱۹۸۱)، غول بزرگ مهربان (۱۹۸۲) ، جادوگرها (۱۹۸۳)، تشپ گال (۱۹۹۰)، مینیپینها (۱۹۹۱) و کشیش نیبلزویک (۱۹۹۱) نام داستانهای دیگری است که دال برای کودکان نوشت. دال خود کتاب «غول بزرگ مهربان» را بیش از دیگر آثارش دوست میداشت. او سه شعر نیز با نامهای «ترانههای آشوبگر» در سال ۱۹۸۲، «حیوانات کثیف» در سال ۱۹۸۳ و شوربای ترانهها در سال ۱۹۸۹ منتشر کرد.
دال برای بزرگسالان نیز داستانهایی نوشت. اولین رمان او برای بزرگسالان «گاهی هرگز: قصهای برای سوپرمن» بود که در سال ۱۹۴۸ و در ابتدای دوران نویسندگیاش نوشته و منتشر شد. رمان دیگر او «عمو اسوالد من» با راوی بینامی که داستان از عموی بدکار و ناپاکدامن خود میگفت در سال ۱۹۸۰ به انتشار رسید.
رولد دال فیلمنامهنویسی را نیز آزمود. «۳۶ ساعت» منتشرشده در سال ۱۹۶۵، «فقط دو بار زندگی میکنی» (۱۹۶۷) که پنجمین قسمت از مجموعهی جاسوسی جیمز باند بود و به کارگردانی لوئیس گیلبرت روی پرده رفت، «چیتیچیتی بنگبنگ» که فیلمنامهی موزیکال بود و در سال ۱۹۶۸ توسط کن هیوز ساخته شد و «شبکاو» (۱۹۷۱) فیلمنامههایی هستند که دال مسقلا یا مشترکا به نگارش درآورد. رولد دال داستانکوتاههای بسیاری نیز نوشت که در مجموعههاای مختلفی در طول سالهای فعالیتش منتشر شد. «ده داستان آگهیها و پرواز» (۱۹۴۹)، «کسی مثل تو» (۱۹۵۳)، «ببوس ببوس» (۱۹۶۰)، «۲۹ بوسه از طرف رولد دال» (۱۹۶۹)، «داستانهای چشمنداشتنی» (۱۹۷۹)، «داستانهای چشمنداشتنی دیگر» (۱۹۸۰)، «بهترین داستانهای رولد دال» (۱۹۷۸)، «داستانهای ارواح» (۱۹۸۳)، «مینیبوس رولد دال» (۱۹۸۶) و «آه راز شیرین زندگیام» (۱۹۸۹) نام مجموعههایی هستند که داستانهای کوتاه دال ذیل آنها به انتشار درآمد. دال کتابهای غیرداستانی نیز نوشته است.
درگذشت و قدردانیها پس از مرگ او
رولد دال در سال ۱۹۹۰ و در سن ۷۴ سالگی بر اثر سرطان خون درگذشت. او در قبرستان کلیسای سنت پیتر در باکینگهامشایر به خاک سپرده شد. همراه با او تجهیزات بازی اسنوکرش را همراه چند بورگندی، شکلات، مداد و ارهبرقی دفن کردند تا خاکسپاریاش نیز مانند داستانهایش خاص و عجیب باشد. کودکان هنوز هم به یادش کنار مقبرهی او گل و اسباببازی میگذارند. از دال تا سالها پس از مرگش به طرق گوناگون تجلیل شد. در سال ۱۹۹۶ یک گالری برای کودکان و به نام رولد دال در باکینگهامشایر افتتاح شد، در همین سال سیارکی که توسط آنتونین مارکوس کشف شده بود به افتخار او رولد دال نام نهاده شد. در سال ۲۰۰۸ موسسهی خیریهي مستقل بریتانیایی بوک تراست، جایزهای سالانه به نام رولد دال برای نویسندگان داستانهای طنز کودکانه پایهگذاری کرد.
موزه رولد دال کجاست؟
اگر عبارت موزه رولد دال را سرچ کرده باشید، احتمالا تصویری از یک صندلی راحتی دیدهاید که کنار میزی قرار دارد و جای دلپذیری برای نشستن، کتابخواندن و داستاننوشتن است. این ساختمان که حالا به اسم موزه رولد دال شناخته می شود، موسسه خیریهای است که هدفش، آموزش هنر ادبیات به همه است. در این موزه، قصهگوهای ماهر، با کمک داستانهای رولد دال شنوندگانشان را شگفتزده میکنند و کارگاهها و برنامههای آموزشی مختلفی نیز دارند. علاوه بر این، درآمد این موزه، صرف کمک به خانوادههای کودکانی میشود که بیماریهای خونی و عصبی دارند. جالب است بدانید موزه رولد دال، همان کلبهای است که او برای نوشتن به آنجا میرفت و برایش حکم یک آشیانه مقدس را داشت.
روز رولد دال چه روزی است؟
زندگینامه رولد دال در روز سیزدهم سپتامبر شروع میشود: روزی که او به دنیا آمد. این روز هرسال بهعنوان روز رولد دال گرامی داشته میشود و نشانهای از قدردانی برای تلاشهای او در زمینه ادبیات کودکان است. در سال ۲۰۰۸ موسسه خیریه بوک تراست به کمک مایکل روزن، جایزه رولد دال را نیز بنیان نهاد که به نویسندگان کتابهای خندهدار کودکان، داده میشود.
ویژگی بارز قصه های رولد دال چیست؟
اگر داستانهای رولد دال را خوانده باشید، حتما متوجه شدهاید که او چقدر ماهرانه خیالپردازیهای مشترک را به قالب قصه درآورده است. یکی از دغدغههای او این است که روزی برسد که کتابی باقی نماند و سروکله این دغدغه در کتاب ماتیلدا پیدا می شود. از طرف دیگر، در داستانهای او همیشه با بچههایی روبرو هستیم که جسور، شجاع و خلاقاند و به خوبی در برابر حرف زور ایستادگی میکنند. کودکان قصههای رولد دال، کودکانی هستند که نمیپذیرند باید ساکت باشند، صدایشان شنیده نشود و دیده نشوند. ویژگی بارز دیگر قصههای او، این است که تخیل انسان را به چالش میکشد و محدودیتهای ذهنی را کنار میزند. کنارهم قرار گرفتن تمام این مزیتها سبب شده تا متخصصان در حوزه ادبیات کودکان، کتابهای او را در فهرست کتابهایی قرار دهند که هر کودکی باید بخواند.
این ایدههای عجیب چطور راهشان را به قصههای او باز کردند؟
رولد دال در کتاب پسر، از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود نوشته است. همان زمانی که برای درس خواندن به یک مدرسه شبانهروزی رفت. اتفاقاتی که در آن مدرسه افتاد، بعدها دستمایه نوشتن یکی از مشهورترین کتابهای او شد: چارلی و کارخانه شکلاتسازی؛ کارخانه شکلاتسازی که کنار آن مدرسه بود، هر هفته یک بسته از شکلاتهای جدیدش را برای بچهها میفرستاد و از آنها میخواست درباره خوشمزه بودن یا نبودن آن نظر بدهند. واقعا چه گروه مخاطبانی بهتر از بچههای مدرسهای؟ یا در همان دورانی که بهعنوان خلبان در نیروی هوایی ارتش کار می کرد و یا زندگیاش در آفریقا، بعدها تبدیل به کتابهای دیگری به نامهای پرواز، سفر تکنفره و سال من شد. داستانهای او جذابیتهای بسیاری داشتند و از روی بسیاری از آنها اقتباسهای انیمیشنی و سینمایی موفقی هم صورت گرفته است.
خواندن آثار رولد دال را از کدام کتابها شروع کنیم؟
ماتیلدا
ماتیلدا را شاید بتوان مشهورترین اثر رولد دال دانست که در سال ۱۹۹۹ برنده جایزه کتاب سال کودکان شد و به فهرست بهترین رمانهای بریتانیا هم راه پیدا کرد.
این داستان درباره دختری به نام ماتیلدا است که یک نابغه تمامعیار است اما متاسفانه در خانواده عجیبی به دنیا آمده است که ارزشی برای او قائل نیستند. در خانه آنها خبری از کتاب نیست، پدر که به حرفه کلاهبرداری در پوشش خرید و فروش اتومبیل مشغول است، حسابی به خود میبالد و مادر هم تنها کار مهم دنیا را بازی کردن، آرایش کردن و ازدواج کردن میداند. اگر فکر میکنید که سرنوشت ماتلیدا در این خانواده، محکوم شدن به یک شکست ابدی است، سخت در اشتباهید!
جادوگرها
در گذشته دور باورهای بسیاری مبنی بر واقعی بودن جادوگرها وجود داشت. آن هم جادوگرهایی که اصلا مهربان نیستند، از بچهها متنفرند و خوراکشان، بچههای خوشمزه و تمیز است. البته جای نگرانی نیست چون کارآگاههای حرفهای هم هستند که کارشان شکار این جادوگرهاست. به هرحال، خانوادهها همیشه باید به بچهها درباره وجود این جادوگرها هشدار بدهند و مراقبشان باشند که مبادا بچهها به دست این جادوگرها بیفتند! اما خب، اگر پای یک تعطیلات با مادربزرگ در یک هتل وسط باشد، میشود کمی از سختگیریها را کمتر کرد. با این امید که جادوگرها سراغ این هتل نیایند.
اگر شما هم این داستان بامزه را خواندهاید و دوست داشتید، حتما برایتان جالب است بدانید که رولد دال برای آفریدن شخصیت مادربزرگ در قصه جادوگرها، از مادربزرگ خودش الهام گرفته است.
غول بزرگ مهربان
هرچیزی از غولها برمیآید. حمله کردن به انگلستان و خوردن بچهها که چیزی نیست. یک شب که صوفی در تختخوابش در یتیمخانه غلت و واغلت میزند، بیخیال خوابیدن میشود و سراغ پنجره میرود. پرده را کنار میزند ولی چیزی که جلوی چشمهایش میبیند، چیزی نیست که اصلا انتظارش را داشته باشد. یک غول بزرگ هشت متری کنار پنجره ایستاده است و میخواهد صوفی را با خود ببرد. باید دید که آیا صوفی شانس میآورد یا نه؟
چارلی و کارخانه شکلاتسازی
شکلات خوراکی محبوب همه بچههاست. واقعا چه کسی است که دلش نخواهد از یک کارخانه شکلاتسازی جذاب دیدن کند و از آنجا برای خودش به اندازهای که تا آخر عمرش کافی باشد، شکلات و آبنبات بردارد؟ آقای ویلی وانکا که مالک یک کارخانه شکلاتسازی خیلی مشهور است، یک ایده طلایی دارد. او درون بسته پنج شکلات، بلیطهای طلایی قرار میدهد که هرکس برنده آن باشد، یک سفر به کارخانه شکلاتسازی هدیه میگیرد. و ظاهرا آن روز، روز شانس چارلی است. چارلی در خانواده فقیری به دنیا آمده است و فقط یک روز در سال که روز تولدش باشد، میتواند شکلات بخرد! آن هم دقیقا همان شکلاتی که بلیط طلایی در آن است!
چارلی و آسانسور خارقالعاده شیشهای
سفر کردن با یک آسانسور بزرگ شیشهای حسابی هیجانانگیز است. اما اگر این آسانسور از جو زمین خارج شود و شما را به یک هتل فضایی ببرد، جذابیتش دوبرابر میشود. رولد دال نوشتن داستان چارلی باکت را از همانجا که در کتاب قبلی، به پایان رسانده بود، ادامه داد و این داستان خلق شد. قسمت سوم این ماجرا، چارلی و کاخ سفید، به دلیل مرگ رولد دال، ناتمام ماند.
این هم جور دیگر
افسانههای معروفی که دوران کودکی بسیاری از ما را پر کردهاند، داستانهایی مانند سیندرلا، سفیدبرفی، جک و لوبیای سحرآمیز، موطلا و سه بچه خرس، شنل قرمزی و و سه بچه خوک، احتمالا امروز جذابیت چندانی برای بچهها ندارند. اما اگر نویسندهای پیدا شود و این داستانها را یک طور دیگر بازنویسی کند چطور؟ این همان کاری است که رولد دال در کتاب این هم جور دیگر انجام داده است. یک روایت خندهدار، بامزه و حسابی متفاوت با آن چیزی که انتظارش را داشتید.
رولد دال و بزرگسالان
داستانهایی که تا اینجا معرفی کردیم، همگی داستانهای معروف و مشهور رولد دال بودند. او برای کودکان کتابهای زیادی نوشته است: جیمز و هلوی غولپیکر، آقای روباه شگفتانگیز، انگشت جادویی، داروی شگفتانگیز جرج، تشپ کال، آدمکوچولوها و… تصویرگری این کتابها برعهده کوانتین بلیک بوده و الحق که کار را به زیبایی هرچه تمامتر انجام داده است. اما رولد دال برای بزرگسالان هم داستانهایی نوشته است. زن صاحبخانه، پیشخدمت، بانوی من قمری من و دیروز زیبا بود، داستانهایی هستند که او برای بزرگسالان نوشته است. ماجراهایی که شما را به دنیای دیگری میبرد و دنیا را به شکل دیگری نشانتان میدهد.
«اگر میخواهید بدانید که دنیا از دید کودکان به چه شکل است، روی زمین زانو بزنید و به آدم بزرگهایی که بالای سرتان به شما امر و نهی میکنند، نگاه کنید». این دیدگاه رولد دال درباره بچهها و نوشتن از منظر چشم آنان بود و احتمالا رمز موفقیت او هم همین بود. او بچهها را خوب میشناخت!