کتاب قاتل در باران
معرفی کتاب قاتل در باران
کتاب قاتل در باران نوشتهٔ ریموند چندلر و ترجمهٔ امید نیک فرجام است. نشر چشمه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر داستانیْ یکی از کتابهای مجموعهٔ «جهان کلاسیک» است.
درباره کتاب قاتل در باران
داستان قاتل در باران مانند ۷ داستان دیگر از ریموند چندلر حاوی تعلیق و خشونت و یک تراژدی است. در این داستان هم با شوالیهای همراه میشویم که به زندگی انسانها اهمیت میدهد. در داستان قاتل در باران با ۲ قاتل که بیمار روانی هستند، روبهرو میشویم. چندلر زمانی که قاتل در باران، چهارمین داستانش را در سال ۱۹۳۵ منتشر کرد، هنوز داشت شخصیت اصلی آثارش، یک راوی اولشخص بینامونشان را ورز میداد. این راوی در ۳ داستان از ۸ داستان کارآگاهی است بهنام «کارمادی» و در ۳ داستان دیگر فردی بهنام «جان دالماس».
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب قاتل در باران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی امریکا و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره ریموند چندلر
ریموند تورنتون چندلر، زادهٔ ۲۳ جولای ۱۸۸۸ بود. او ۲۶ مارس ۱۹۵۹ درگذشت. او فیلمنامهنویس و رماننویسی امریکایی بود که در شیکاگو به دنیا آمد و سالهای ابتدایی زندگیاش را بههمراه والدین، خاله و داییاش در نبراسکا گذراند. چندلر بهخاطر شرایط سخت مالی در دورهٔ رکود بزرگ اقتصادی، برای امرارمعاش به نویسندگی روی آورد و رماننویسی را بهصورت خودآموز فرا گرفت. ریموند چندلر در طول عمر خود ۲۳ داستان کوتاه منتشر کرد؛ بااینحال کتابخوانها از میان این آثار نسبتاً اندک تنها ۱۵ داستان را میشناسند. ۸ داستان دیگر که از جمله بهترین آثار او هستند نزدیک به یک ربع قرن در میان صفحات کاهی مجلههای پالپ (عامهپسند) مدفون بودند (این ۸ داستان عبارتند از «قاتل در باران»، «مردی که سگها را دوست داشت»، «پرده»، «دختر را محاکمه کن»، «سنگ یشم ماندارین»، «بیسیتی بلوز»، «بانوی دریاچه» و «جنایتی در کوهستان رخ نداده»). ریموند چندلر در سال ۱۹۵۰ مجموعهٔ داستانهای کوتاه خود را با عنوان «هنر بیدردسر قتل» منتشر ساخت، اما این کتاب هیچیک از ۸ داستان منتشرنشدهاش را شامل نمیشود.
بخشی از کتاب قاتل در باران
«مغازه دو قسمت شده بود و نیمهٔ دیگر آن در دستِ جواهرفروشی خوشنام بود. جواهرفروش دمِ در مغازهاش ایستاده بود، یهودی هیکلدار و سفیدمو و چشمسیاهی بود که کمِکم نه قیراط الماس به دستهایش داشت. هنگامیکه از کنارش میگذشتم تا وارد مغازهٔ استاینر شوم، لبخندی محو و حاکی از آشنایی بر لبانش نشست.
سرتاسر مغازهٔ استاینر را فرشی آبیرنگ و ضخیم پوشانده بود. چند صندلی راحتی چرمی آبیرنگ هم آنجا بود که کنار هر کدام یک زیرسیگاری پایهبلند گذاشته بودند. چند سری کتاب جلد چرمی روی میزهای باریک قرار داشت. بقیهٔ کتابها را هم پشت شیشه گذاشته بودند. پاراوانی با یک در قسمت عقب مغازه را از باقی آن جدا کرده بود و در کنار این پاراوان زنی پشت میز تحریری کوچک با یک چراغ مطالعه نشسته بود.
زن بلند شد و بهطرف من آمد، طوری راه میرفت که رانهای لاغرش در لباسی تنگ از پارچهای تیره که نور را اصلا منعکس نمیکرد تاب میخورد. موهای مش داشت با چشمهای سبز و مژههایی که زیر ریمل فراوان سنگینی میکردند. به گوشهایش گوشوارهای از کهربای سیاه و درشت آویزان بود؛ موهایش با ظرافت پشت این گوشها موج برداشته بود. به ناخنهایش لاک سفید زده بود.
لبخندی تحویلم داد که خودش فکر میکرد نشانهٔ خوشامدگویی است، ولی بهنظر من چیزی نبود جز دهنکجی حاکی از تنش و عصبیت.
«چیزی میخواستین؟»
کلاهم را تا روی چشمهایم پایین کشیدم و اینپا و آنپا شدم. گفتم: «استاینر؟»
«امروز نمیآن. من میتونم...»
گفتم: «من اومدم چیزی بفروشم. یه چیزی که خیلی وقته دنبالشه.»
ناخنهای سفید حلقهٔ موی روی یک گوش را لمس کردند. «آه، فروشندهاین... خب، پس فردا بهتره، فردا بیاین.»
با لحنی حاکی از امیدواری گفتم: «مریضه؟ میتونم برم خونهش. مطمئنم دوست داره چیزی رو که دارم ببینه.»
این حرف شوکهاش کرد. لحظهای نفسش بالا نیامد. اما وقتی بالا آمد، صدایش به اندازهٔ کافی آرام و طبیعی بود.»
حجم
۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه