دانلود و خرید کتاب ۱۴ آبان روز آتش روبرت صافاریان
تصویر جلد کتاب ۱۴ آبان روز آتش

کتاب ۱۴ آبان روز آتش

معرفی کتاب ۱۴ آبان روز آتش

کتاب ۱۴ آبان روز آتش نوشتهٔ روبرت صافاریان در نشر مرکز چاپ شده است. این کتاب با عنوان فرعی گفت‌و‌گو با انقلاب مجموعه‌ای است از سرگذشت و خاطرات تاریخی ایران در سال ۵۷.

درباره کتاب ۱۴ آبان روز آتش

چهاردهم آبان ۱۳۵۷ روز عجیبی بود؛ بین سیزدهم آبان ــ روز تیراندازی به روی دانش‌آموزان در دانشگاه تهران که بعدها شد «روز دانش‌آموز» و پانزدهم آبان که شاه در نطق رادیوتلویزیونی مشهور خود اعلام کرد که «صدای انقلاب مردم را شنیده است». روزی که دولت نظامی سر کار آمد. اما مهم‌تر از همه، روزی که تهران به آتش کشیده شد. نویسنده که خود آن روز در خیابان بود، رویدادها را به یاد می‌آورد تا فیلمی درباره‌ٔ آن‌ها بسازد، با این پرسش که «چه کسی تهران را به آتش کشید؟» اما به‌تدریج خود این پرسش و اعتبار سپرده‌های حافظه‌اش مورد پرسش قرار می‌گیرند. کتاب ۱۴ آبان روز آتش شرح وقایع آن روز است.

کتاب ۱۴ آبان روز آتش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به تاریخ سیاسی ایران پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب ۱۴ آبان روز آتش

«چند قدم مانده به حمام، نبش کوچهٔ سراشیبی، جلوی گل‌فروشی چند نفر ایستاده‌اند و با هم حرف می‌زنند. در چهره‌هایشان آن هیجانی را نمی‌بینم که در تماشاگران آتش در میدان می‌دیدم. هیچ‌کدام جوان نیستند. همسن‌وسال‌های پدرم هستند. صاحب گل‌فروشی را می‌شناسم. از پشت شیشه می‌بینم پشت میز کوچکی ایستاده و رادیو ترانزیستوری کوچکی دستش گرفته است. معمولاً قرارهایمان را جلوی همین گل‌فروشی می‌گذاشتیم، بغل باجهٔ تلفنی که الان یکی از توش آمد بیرون. می‌رسم به مغازه، می‌پرسم چه خبر؟ ساعت حکومت نظامی را جلو کشیده‌اند. از ۱۲ شب به ۹ شب. حالا از ۹ شب تا ۵ صبح کسی حق ندارد در خیابان باشد. به حرف‌هایشان گوش می‌دهم. یکی‌شان می‌گوید «کار خودشونه. این کارها را کردن که نظامی‌ها را بیارن رو کار». یکی دیگر می‌گوید «فیلم دانشگاه را دیدی دیشب تلویزیون پخش کرد. کی تلویزیون از این کارها می‌کرد. دارن مردمو تحریک می‌کنن!» به ساعتم نگاه می‌کنم. هنوز ساعت چهار هم نشده. دیر نیست. خیالم راحت می‌شود. آسوده‌تر به طرف بالا، طرف میدان شعاع می‌روم. خیابان‌ها از همیشه خلوت‌تر است. نبش میدان چند نفر جلوی نانوایی بربری در صف ایستاده‌اند. سربالایی کوچه‌مان را بالا می‌روم. مادرم و عمویم جلوی در منزل ایستاده‌اند. همسایه‌ها هم همه بیرون‌اند. سر کوچه شلوغ است. سلامی به مادرم و عمویم می‌دهم و به طرف سر کوچه می‌روم. خیابان سنایی راه‌بندان شده است.

روزها و هفته‌های اول ورودم به تهران شهر آرام بود. به کتاب‌فروشی‌های روبه‌روی دانشگاه رفتم و آن طرف‌ها را گشتم. فرق زیادی با یک سال پیش‌اش نداشت. بعد به میدان شاهپور و میدان شوش رفتم و در میان جمعیت قدم زدم. مردم همه عادی. انگار نه انگار هفده شهریوری بوده، مردم را به گلوله بسته‌اند. انگار نه انگار حکومت نظامی است. همه سر در گریبان مشغول خرید و سوار تاکسی شدن و به اداره رفتن. اما بعد یواش یواش شروع شد. خبرهای اعتصابات. تظاهرات خیابانی و شعار «مرگ بر شاه». صبح از خانه بیرون می‌رفتم و تو خیابان‌ها راه می‌افتادم ببینم کجا تظاهراتی هست. دیگر معلوم بود سربازها رو به جمعیت شلیک نمی‌کنند. این سو و آن سوی شهر گروه‌هایی از آدم‌های همسن‌وسال خودم یا قدری مسن‌تر راه می‌افتادیم و شعار می‌دادیم. دیگر راحت می‌شد فریاد زد «مرگ بر شاه». باورکردنی نبود! می‌گفتیم «بگو مرگ بر شاه!» و دستمان را در هوا تکان می‌دادیم. وقتی سربازها را می‌دیدیم برمی‌گشتیم و پا به فرار می‌گذاشتیم و تو کوچه‌های باریک می‌پیچیدیم. وقتی پشت به سربازها می‌دویدم و صدای گلوله‌ها را از پشت سر می‌شنیدم فکر می‌کردم هر آن ممکن است گلوله‌ای به سرم بخورد یا به پشتم بخورد و از سینه‌ام بیرون بیاید و تمام.»

مهدی ساداتی
۱۴۰۲/۱۲/۱۹

منم اون روزا یادمه و کوچک بودم ولی حیف اون همه خون که به اینجا رسیدیم که مثل آب خوردن اختلاس میکنن و بازهم مردم رو سرکوب میکنن و به جای آمریکا نوکر روسیه شدیم ، حیف از اون همه

- بیشتر

حجم

۵۴۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۵۴۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۳۳,۰۰۰
تومان