کتاب روان شناسی توده ای و تحلیل اگو
معرفی کتاب روان شناسی توده ای و تحلیل اگو
کتاب روان شناسی توده ای و تحلیل اگو نوشتهٔ زیگموند فروید و ترجمهٔ سایرا رفیعی است و نشر نی آن را منتشر کرده است. فروید کتاب روانشناسی تودهای و تحلیل اگو را در سال ۱۹۲۱ نوشت، دوازده سال پیش از بهقدرترسیدن هیتلر و پیش از شکلگیری جنبش نازیسم در آلمان. بااینحال، این کتاب را میتوان نوعی پیشگویی حیرتآور از ظهور فاشیسم و نازیسم در اروپا دانست. فروید در روانشناسی تودهای با دقتی استادانه پیوندهایی را که منجر به شکلگیری و تداوم توده میشود ترسیم کرده است.
درباره کتاب روان شناسی توده ای و تحلیل اگو
فروید در ابتدای روانشناسی تودهای و تحلیل اگو وجود تمایز میان روانشناسی فردی و روانشناسی تودهای را رد میکند و سراسر مقاله نمونهای درخشان از بهکارگیری مفاهیم روانکاوانه در توضیح پدیدهای اجتماعی است. این همان کاری است که فروید در کتابهای دیگر نظیر موسی و یکتاپرستی، تمدن و ناخرسندیهای آن، توتم و تابو و آیندهٔ یک توهم نیز انجام میدهد. اما صورتبندی آگاهانهٔ استفاده از مفاهیم روانکاوانه برای پدیدههای اجتماعی نخستینبار در روانشناسی تودهای بهروشنی طرح شده است. فروید خود در نامهای که بههمراه نسخهای از کتاب برای رومن رولان ارسال کرده مینویسد: «این کتاب را بهطور خاص موفقیتآمیز نمیدانم. اما گمان میکنم راهی باز میکند که میتواند از تحلیل فرد به فهم جامعه برسد.»
فروید نهفقط برای فهم پدیدهای اجتماعی چون همبستگی گروهی از روانکاوی بهره میجوید، بلکه به تأثیر امر اجتماعی در حیات درونی فرد نیز معترف است. درهمآمیختگی امر اجتماعی و امر فردی در روانکاوی که در این کتاب به آن اشاره میشود بیانگر آن است که از نگاه فروید فهم روانشناسی فرد بدون درنظرگرفتن زمینهٔ اجتماعی ممکن نیست. هرچند نقدهای بسیاری به خود فروید وارد شده که نگاهی تاریخی ندارد، پاراگراف نخستین روانشناسی تودهای حاکی از اهمیت روابط اجتماعی و در نتیجه تاریخی در شکلگیری روانشناسی فردی است. چنین تأکیدی راه را برای استفادههای جامعهشناختی از روانکاوی باز میکند.
روانشناسی تودهای در مجموعه آثار فروید و از دید تاریخ روانکاوی نیز جایگاه خاصی دارد. مفهوم اگوایدئال که بعدها فروید آن را سوپراگو نام نهاد برای نخستینبار در «دربارهٔ خودشیفتگی» و بهشکلی بسیار فشرده و مختصر طرح شد. این مفهوم در روانشناسی تودهای بسط پیدا کرد و بنیانی شد برای نظریهٔ ساختاری ذهن ــ متشکل از اید، اگو و سوپراگوــ که در تحلیلها جایگزین نظام توپوگرافیک ذهن شامل ناخودآگاه، پیشآگاه و خودآگاه شد و فروید تا پایان عمر از آن استفاده کرد.
این کتاب زمینهٔ استفادهٔ نظریهپردازان اجتماعی گوناگون را از روانکاوی فراهم ساخت. مکتب فرانکفورت از رابطهٔ دوجانبهٔ روابط اجتماعی و روانشناسی فردی که روانکاوی فرویدی مطرح ساخت بهرهٔ بسیار گرفت. مقالهٔ «نظریهٔ فرویدی و الگوی تبلیغات فاشیستی» آدورنو مبتنی بر روانشناسی تودهای است و نمونهای درخشان از استفاده از مقولات روانکاوانه برای تحلیل پدیدهای تاریخی و اجتماعی است. سایر پژوهشهای آدورنو از جمله تحقیق «شخصیت اقتدارگرا» و نیز مقالهٔ «جامعهشناسی و روانشناسی» نیز بر لزوم ترکیب دیدگاههای روانشناختی و جامعهشناختی تأکید میکند؛ ترکیبی که کار فروید خود مقدمات آن را فراهم کرده است. از سوی دیگر، جامعهشناسانی چون تالکوت پارسونز نیز که بر لزوم استفاده از روانکاوی در مطالعات جامعهشناختی تأکید داشتند، مفهوم سوپراگو را نقطهٔ تلاقی جامعهشناسی و روانکاوی دانستهاند؛ مفهومی که همانطور که گفته شد برای نخستینبار در این کتاب شرح و بسط پیدا کرد. بنابراین، کتاب حاضر میتواند در مطالعات جامعهشناختی بسیار کارآمد باشد.
اگر دانش روانشناسی که گرایشها، محرکهای غریزی، انگیزهها و مقاصد فرد را تا تبلور آنها در کنشهایش و تا روابط فرد با نزدیکانش پیگیری میکند، وظیفهاش را بهطور کامل به انجام رسانده باشد و پیوندهای متقابل آنها را روشن کرده باشد، ناگهان خود را با وظیفهای جدید و انجامنشده روبهرو خواهد دید. روانشناسی ناچار به توضیح این واقعیت شگفتیآور خواهد بود که فردی که روانشناسی مورد بررسی قرار داده و شناخته است، در شرایط خاصی کاملاً دور از انتظار احساس و فکر میکند و دست به کنش میزند. این شرایط همانا ملحق شدن به تودهای از مردم است که ویژگیهای تودهٔ روانشناختی را به خود گرفتهاند. اما توده چیست و چگونه توان تأثیرگذاریای تا این حد تعیینکننده را بر زندگی ذهنی افراد بهدست میآورد، و دگرگونی ذهنیای که بر افراد تحمیل میکند در چه چیزی نهفته است؟
خواندن کتاب روان شناسی توده ای و تحلیل اگو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران حوزههای روانشناسی، جامعهشناسی و فلسفه پیشنهاد میکنیم.
درباره فروید
زیگموند شلومو فروید (۱۸۵۶ - ۱۹۳۹)، عصبشناس اتریشی و پدر علم روانکاوی است. برای روبهرو شدن با علم آسیبشناسی روانی از طریق گفتوگو بین بیمار و روانکاو، فروید تکنیکهایی را مثل استفاده از «تداعی آزاد» (به روشی گفته میشود که در آن بیمار هر آنچه را به ذهنش خطور میکند، بیان مینماید) و همچنین کشف انتقال (فرایندی که در آن بیمار و روانشناس خاطرات کودکی خود را با هم در میان میگذارند) و همچنین فرایند تحلیلی روانشناسی ارائه کرد.
بازتعریف فروید از تمایلات جنسی که شامل اشکال نوزادی هم میشد به او اجازه داد که عقده ادیپ (احساسات جنسی بچه نسبت به والدین جنس مخالف خود) را به عنوان اصل مرکزی نظریه روانکاوی درآورد.
تجزیه و تحلیل فروید از خود و رویاهای بیمارانش، به عنوان یک آرزوی تحقق یافته، او را به یک مدل برای تجزیه و تحلیل علائم بالینی و سازوکار سرکوب رهنمون شد و همچنین برای بسط نظریهاش مبنی بر اینکه ناخودآگاه یک مرکز برای ایجاد اختلال در خودآگاه است از آن استفاده کرد.
فروید وجود زیستمایه (لیبیدو) را قطعی میدانست. به نظر او لیبیدو انرژی روانی-جنسی است و منبع آن اروس، یعنی مجموع غرایز زندگی، است.
لیبیدو با مرگ میجنگد و میکوشد انسان را در هر زمینه به پیروزی برساند؛ این نیرو را شهوت نیز مینامند.
متأسفانه سوءتفاهم بسیاری در مورد اغلب مفاهیم فرویدی وجود دارد. از جمله مفهوم «لیبیدو» که با شهوت یکی دانسته شده است.
یعنی به فروید این طور نسبت میدهند که گویی او همه چیز را بر اساس سکس میدانسته در حالی که فروید به جای واژه عشق، واژه سکسوالیته را انتخاب کرد.
بخشی از کتاب روان شناسی توده ای و تحلیل اگو
«هنگام بررسی ریختشناسی تودهها نباید فراموش کنیم که گونههای متفاوت توده و نیز روندهای متعارض شکلگیری آنها را میتوان از هم متمایز کرد. تودههایی وجود دارند که عمرشان بسیار کوتاه و بعضی از آنها عمرشان بسیار طولانی است. برخی همگناند و از افراد مشابهی تشکیل شدهاند برخی ناهمگن؛ برخی طبیعیاند برخی تصنعی، تودههای تصنعی به برخی اجبارهای خارجی نیز نیاز دارند تا آنها را منسجم سازند؛ برخی بدویاند برخی ساختارمند و به بهترین نحو سازماندهیشده. باوجوداین، بنا به دلایلی که باید شرح داده شوند، ما اهمیت خاصی برای تمایز میان تودههای بدون رهبر و تودههای دارای رهبر قائلایم؛ تمایزی که مطالعات موجود به آن بهای اندکی میدهند. بررسی ما کار را در تقابل آشکار با روال معمول از فرایند نسبتاً سادهٔ شکلگیری توده شروع نمیکند، بلکه از بررسی تودههای با سازماندهی مستحکم، پایدار و تصنعی آغاز میکند. جالبتوجهترین نمونههای چنین ساختهایی کلیسا بهعنوان جماعت مؤمنان و نیروهای مسلحاند.
کلیسا و ارتش تودههایی تصنعیاند، به این معنا که فشاری بیرونی به کار گرفته شده تا از فروپاشیشان جلوگیری کند و تغییرات درون ساختشان را مهار کند. معمولاً از فرد پرسیده نمیشود و او هم مختار نیست بگوید آیا میخواهد به چنین تودهای بپیوندد یا نه. هر اقدامی برای ترک این تودهها ناپسند شمرده شده یا با تنبیه سختی روبهرو میشود، و خروج از آنها تحت شرایط کاملاً ویژهای صورت میگیرد. اینکه چرا این اشکال جامعهپذیری اینچنین به پاسداری خاص نیاز دارند در حال حاضر دغدغهٔ ما نیست. آنچه برای ما جالب توجه است این واقعیت است که در این تودههای با سازماندهی مستحکم، که اینچنین در برابر فروپاشی محافظت میشوند، شرایطی بهوضوح دیده میشوند که در سایر جاها از نظر بسیار پنهانترند.
اگرچه این دو از سایر جهات با هم بهشدت متفاوتاند، هم کلیسا (بهنفع ماست که کلیسای کاتولیک الگویمان باشد) و هم ارتش را این توهم سامان میدهد که رهبری والامقام وجود دارد (در کلیسای کاتولیک، مسیح؛ در ارتش، فرمانده) که با عشقی یکسان به تکتک افراد توده عشق میورزد. همهچیز به این توهم بستگی دارد. چنانچه این توهم از بین برود، کلیسا و ارتش، هر دو، تا جایی که اجبارهای بیرونی مختص آنها اجازه دهد، بهسرعت فرومیپاشند. در مورد مسیح این عشق یکسان آشکارا بیان شده است. «هر آنچه به یکی از این برادران کوچکترین من کردید به من کردهاید.» مسیح برای افراد درون تودهٔ مؤمنان حکم برادر بزرگتر رئوف را دارد؛ او برای آنان حکم پدر را دارد. هر آنچه از فرد خواسته میشود از همین عشق مسیح منتج میشود. رگههایی از دموکراسی در کلیسا وجود دارد، دقیقاً ازآنرو که از چشم مسیح همه برابرند، همه سهم یکسانی از عشق مسیح دارند. بیسبب نیست که شباهت میان اجتماع مسیحی و خانواده همواره گوشزد میشود، و اگر مؤمنان یکدیگر را برادر دینی خطاب میکنند، منظور آنها برادری از طریق عشقی است که مسیح به همهٔ آنها دارد. هیچ شکی در این مورد وجود ندارد: آنچه افراد را به مسیح پیوند میدهد همان چیزی است که افراد را به یکدیگر پیوند میدهد. در مورد ارتش هم همینگونه است: فرمانده پدری است که به همهٔ سربازانش به یک اندازه عشق میورزد، و این همان چیزی است که آنها را با هم همقطار میکند. ارتش تفاوتی ساختاری با کلیسا دارد و آن این است که ارتش متشکل است از هرمی سلسلهمراتبی از این تودهها. هر سروانی فرمانده و پدر یگان خود است، همان وضعی که هر گروهبان در قبال دستهٔ خود دارد. مسلم است که سلسلهمراتب مشابهی در کلیسا نیز شکل گرفته است، اما از آنجا که تصور بر این است که مسیح در قیاس با فرمانده عشق و علاقهٔ وسیعتری به افراد دارد، این سلسلهمراتب در کلیسا نقش «اقتصادی» یکسانی ایفا نمیکند.»
حجم
۱۰۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۱۰۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
نظرات کاربران
روانشناسی مدّتهاست از فروید عبورکرده.