کتاب جناب مارتینی
معرفی کتاب جناب مارتینی
کتاب الکترونیکی «جناب مارتینی» نوشتهٔ پیترو گروسی با ترجمهٔ بنفشه شریفی خو در نشر چشمه چاپ شده است. گروسی آثار فیتزجرالد را از جمله زیباترین آثار ادبیات داستانی برمیشمارد و سلینجر را، نه علیرغم تناقضهایش بلکه دقیقاً بهخاطر همین تناقضها، دوست دارد. او در نگارش جناب مارتینی از این دو نویسنده تأثیر گرفته است.
درباره کتاب جناب مارتینی
در این کتاب رد پای دو نویسندهٔ محبوب گروسی بهخوبی مشهود است: جی. دی. سلینجر، نویسندهٔ امریکایی که بخشی از داستان کتاب از زندگی او الهام گرفته شده، و اسکات فیتزجرالد که به گفتهٔ خود گروسی «اگر بهخاطر تأثیرات آن نویسنده نبود، شاید رمان جناب مارتینی هرگز نوشته نمیشد.»
جناب مارتینی بر روابط دنیای درونی نویسنده با آنچه در دنیای پُرهیاهوی اطرافش میگذرد تمرکز دارد. اضطراب شهرت که مانند کاردی دولبه همیشه نویسندگان را به خود جلب کرده و درعینحال وحشت مقبول واقع نشدن آثارشان را به دل آنها انداخته، از درونمایههای مهم این اثر است. شخصیت مارتینی پیچیدگیها و نقاط مبهمی دارد که باعث میشود هر خواننده برداشت خاصی از او و داستان زندگیاش داشته باشد. گروسی در پاسخ به این سؤال که عاقبت مارتینی چه میشود میگوید: «به نظر من، مارتینی همچنان علاقهاش را دنبال میکند، هرچند بهدوراز چشمهایی که مشتاقانه او را دنبال میکردند.»
از دیگر آثار گروسی میتوان آفرین و مجموعه داستان مشتها را نام برد که جمله جایزهٔ ادبی پیهرو کیارا و جایزهٔ بهترین اثر داستانی نویسندگان زیر چهل سال را از بنیاد ادبی فیهزوله به ارمغان آورد و نیز نامزد دریافت برخی از مهمترین جوایز ادبی از جمله جوایز اِسترهگا و ویارجّو شد. رمان افسون نیز در سال ۲۰۱۲ برندهٔ جایزهٔ ادبی ملی پیزا شد. رمان آغاز، مرد درون گنجه، گذرگاه و وحشت از جمله رمانهای دیگر این نویسنده هستند.
کتاب جناب مارتینی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات ایتالیا پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب جناب مارتینی
«سرِ راه خانه به مغازهٔ کوچکی رفتم که از قبل میشناختم و قاب چوبی کوچکی به رنگ قهوهای تیره خریدم و به محض رسیدن به خانه یادداشت مارتینی را در آن جا دادم. با دو ضربهٔ خشک و کوتاهِ چکشْ قاب را بالای میزی که گهگاه پشتش مینشستم و چند خطی سیاه میکردم آویزان کردم و از آن به بعد هم در هر خانهای که زندگی کردهام، قاب را نزدیک میز کارم به دیوار زدهام. حتی همین حالا هم آن یادداشت در همان قاب چوبی تیرهای که از آن مغازهٔ کوچک خریده بودم روبهرویم به دیوار است.
من و مارتینی تا مدتها بعد دیگر همدیگر را ندیدیم. یادداشتش که به دستم رسید فکر کردم شاید بد نباشد خبری از خودم بدهم، یا کمی صبر کنم و بعد پیشنهاد بدهم با هم قهوهای بخوریم. اما بعد فکر کردم عاقبت اینجور ماجراها، چیزی جز فراموشی تدریجی نیست و بیخیالش شدم.
چند سال بعد بود که دوباره دیدمش. آن وقت دیگر محل کارم را عوض کرده بودم و برای یک روزنامهٔ بزرگ مطلب مینوشتم. از طرفی چون کمی فرانسه بلغور میکردم و از طرف دیگر چون اخیراً تقاضای اضافهحقوقم رد شده بود، سردبیر تصمیم گرفت پوشش خبری فستیوال فیلم ریویهرا را به من محول کند.
شبهایی که همه برای رفتن به جشنهای پُر از ستارههای پُرزرقوبرق سینما سرودست میشکستند، من که حوصلهام تا سرحد مرگ سر میرفت طاقت نمیآوردم و اغلب زودتر جشن را ترک میکردم. برمیگشتم به هتل، پاپیون لباس رسمی را از گردنم باز میکردم و تقریباً همیشه تکوتنها پشت پیشخان چوبی واکسخورده و براقِ بار هتل مینشستم. پیشخدمت استخوانی بار پشت پیشخان مثل تکهای سنگ مرمر بود؛ هیچوقت صدایی ازش درنمیآمد. با دقت و چیرهدستیِ یک استادکار نوشیدنیها را آماده میکرد و من هم همان جا مینشستم، چند لیوانی سر میکشیدم و یکی دوتایی سیگار دود میکردم و خودم را در آن میل شدید و کاهلانه به تنهایی غرق میکردم که همیشه به نوعی در زندگی باعث دردسرم بوده.»
حجم
۵۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۱ صفحه
حجم
۵۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۱ صفحه
نظرات کاربران
چقدر کتابش قشنگ و خوب بود! نسبت به ترس مارتینی احساس همزاد پنداری میکنم. چرا کتابای قشنگ جلدای تیره و افسرده دارن؟