دانلود و خرید کتاب نیمه فراری بریت بنت ترجمه یاسمن ثانوی
تصویر جلد کتاب نیمه فراری

کتاب نیمه فراری

معرفی کتاب نیمه فراری

کتاب نیمه فراری نوشته بریت بنت است و با ترجمه یاسمن ثانوی منتشر شده است. نیمۀ فراری اولین کار این نویسنده است که به فارسی ترجمه و منتشر شده است. . شبکۀ HBO نیز مشغول ساخت مینی‌سریالی بر اساس این رمان است.

درباره کتاب نیمه فراری

داستان دختران دوقلو را روایت می‌کند که در جنوب جدا شده بزرگ می‌شوند. آنها در شهری زندگی می‌کنند که رنگارنگ در آن سیاه پوستان روشن زندگی می‌کنند. هر دو خواهر، به روش خود، علیه سخت گیری‌های شهر شورش می‌کنند.

خواهران دوقلوی ویگن همیشه مانند هم خواهند بود. اما پس از بزرگ شدن با هم در یک جامعه کوچک و سیاهپوست جنوبی در ۱۶ سالگی تصمیم به فرار می‌گیرند. اما حقیقت این است که فقط شکل زندگی روزمره آنها در بزرگسالی نیست که متفاوت است، بلکه همه چیز مانندخانواده، جوامع، هویت نژادی آن‌ها با هم تفاوت دارد.. سال‌ می‌گذرد و دو خانواده سرنوشت متفاوتی دارند، یک خواهر با دختر سیاه‌پوستش در همان شهر جنوبی زندگی می‌کند که زمانی سعی کرد از آن فرار کند. دیگری مخفیانه به دنبال چیز دیگری می‌رود او با شوهر سفیدپوستش زندگی می‌کند او از گذشته او چیزی نمی‌داند. با این حال، حتی با صدها مایل‌ فاصله و به همان اندازه دروغ، سرنوشت دوقلوها همچنان در هم تنیده شده است. این کتاب درباره انتخاب‌ها و شرایط است. 

بریت بنت با در هم تنیدن چندین رشته و نسل‌های یک خانواده، از جنوب عمیق تا کالیفرنیا، از دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۹۰، داستانی را می‌سازد که در عین حال یک داستان خانوادگی هیجان‌انگیز و یک داستان معمایی درخشان در تاریخ آمریکا است. با نگاهی فراتر به موضوع نژاد خانواده می‌پردازد. 

خواندن کتاب نیمه فراری را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

درباره بریت بنت

بریت بنِت، نویسندۀ جوان آمریکایی (متولد ۱۹۹۰)، در لس‌آنجلس زندگی می‌کند و فارغ‌التحصیل دانشگاه‌های استنفورد و میشیگان است. رمان اول او، مادران، در سال ۲۰۱۶ منتشر شد و خیلی زود به فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز راه یافت. «نیمۀ فراری» دومین رمان این نویسنده است و در سال ۲۰۲۰ منتشر شده است. این رمان در زمان کوتاهی پس از انتشارش شهرت و موفقیتی چشمگیر به دست آورده و به زبان‌های گوناگون ترجمه شده و عنوان «بهترین رمان تاریخی» گودریدز را کسب کرده است.

بخشی از کتاب نیمه فراری

در رستوران اِگ‌هاوس بحث‌های مختلفی به‌راه افتاد. سرآشپز مطمئن نبود که او دزیره باشد، چون لو در ماه مه وارد شصت‌سالگی شده بود و هنوز هم برای زدن عینک طبی‌اش لجبازی می‌کرد. گارسون زن گفت که او حتماً خودش است؛ حتی یک آدم کور هم می‌توانست دختر خانوادهٔ وین را تشخیص بدهد و قطعاً آن دخترکی که همراهش بود، نمی‌توانست عضوی از آن خانواده باشد. کسانی که در رستوران بودند، سنگ‌ریزه‌های رهاشده روی زمین، و تخم‌مرغ‌های روی پیشخوان هیچ اهمیتی به حماقت آن وین‌ها نمی‌دادند. یعنی آن بچهٔ سیاه‌پوست چه کسی بود؟ یعنی آن دختر می‌توانست بچهٔ دزیره باشد؟

لو گفت: «خب، غیر از اون کی می‌تونست باشه؟» یک مشت دستمال از جادستمالی برداشت و پیشانی عرق‌کرده‌اش را پاک کرد.

«شاید یه بچهٔ یتیم باشه که پیداش کرده.»

«اصلاً نمی‌فهمم چطور ممکنه دزیره چنین بچه‌ای زاییده باشه.»

«به‌نظرت به دزیره نمیاد که کسی رو به فرزندی قبول کنه؟»

البته که نه. او دختر خودخواهی بود. اگر کسی از دزیره چیزی به‌خاطر می‌آورد، همین بود و بیشتر مردم چیزی بیشتر از این یادشان نمی‌آمد. این دوقلوها چهارده‌سال ناپدید شده بودند، تقریباً به‌اندازهٔ مدت‌زمانی که مردم آن‌ها را می‌شناختند. بعد از مراسم رقص روز مؤسس ناپدید شدند، درست زمانی که مادرشان در انتهای همان سالن خوابیده بود. یک روز صبح، دوقلوها جلو آینهٔ حمام ایستاده بودند، چهار دختر درست عین هم با موهایشان ور می‌رفتند. روز بعد، تخت خالی بود و ملافه‌ها مثل هر روز کشیده شده بود. ملافهٔ استلا همیشه صاف و مرتب بود و تخت دزیره پرچین‌وچروک. کل شهر تمام صبح را به دنبال آن‌ها گشتند، اسمشان را در جنگل صدا زدند، مثل احمق‌ها فکر می‌کردند شاید آن‌ها دزدیده شده‌اند. مفقود شدن آن‌ها مانند خلسه‌ای ناگهانی بود، تمام عاصیان مالارد را پشت سر به جا گذاشت.

البته، حقیقت ماجرا نه ناخوشایند بود و نه اسرارآمیز؛ دوقلوها خیلی زود به نیواورلئان رسیدند، دخترهای خودخواهی که هیچ‌چیز از مسئولیت‌پذیری سرشان نمی‌شد. نمی‌توانستند زیاد دور بمانند. پرسه در شهر خسته‌شان می‌کرد. پولشان تمام می‌شد و دوباره با بی‌میلی جلو ایوان خانهٔ مادرشان ظاهر می‌شدند. اما آن‌ها هیچ‌وقت برنگشتند. درعوض، بعد از یک سال از هم جدا شدند و زندگی‌شان مثل یک تخم‌مرغ به دونیم شد. استلا سفیدپوست شد و دزیره با سیاه‌ترین آدمی که می‌توانست پیدا کند ازدواج کرد.

حالا برگشته بود و فقط خدا دلیلش را می‌دانست. شاید دلتنگ خانه شده بود یا بعد از این همه سال دلش برای مادرش تنگ شده بود یا می‌خواست دختر سیاه‌پوستش را به رخ بکشد. در مالارد هیچ‌کس با سیاه‌پوست‌ها ازدواج نمی‌کرد. هیچ‌کس هم آنجا را ترک نکرده بود، اما دزیره این کار را کرده بود. ازدواج با مردی سیاه‌پوست و همراه شدن با بچه‌ای سیاه مثل ذغال در آن شهر قدمی فراتر از همه چیز بود.

در رستوران اِگ‌هاوس مردم متفرق شدند، سرآشپز تور روی سرش را قاپید، گارسون سکه‌های پنج سنتی را روی میز می‌شمرد، مردها با لباس کارهای یکسره‌ای که به تن داشتند، قبل از راهی شدن به سمت تصفیه‌خانه قهوه‌شان را سر می‌کشیدند. لو به پنجرهٔ کثیف و دودگرفته تکیه داد و به خیابان خیره شد. باید با اَدل وین۹ تماس می‌گرفت. به‌نظر می‌رسید که درست نیست بعد از آن بلایی که سرش آمده بود این‌گونه از آمدن دخترش غافلگیر شود. حالا دزیره با یک بچهٔ سیاه آمده بود. خدایا. گوشی را برداشت.

سرآشپز پرسید: «فکر می‌کنی اون‌ها قراره موندنی بشن؟»

zohreh92
۱۴۰۱/۰۳/۱۱

خیلی کتاب دوست داشتنی بود روایت زندگی دو خواهر که هر کدوم سرنوشت متفاوتی براشون رقم میخوره 💙

دختر خوانده پروفسور اسنیپ فقید 🐍💚
۱۴۰۱/۰۳/۰۷

چند سوال توی ذهنم باقی موند از خوندن این کتاب. اول اینکه دخترها چه رنگ پوستی داشتن؟ چرا وقتی دزیره برگشت، همه تعجب میکردن که دخترش سیاه پوسته. درحالی که دوقلوها همش سعی میکردن مثل سفید پوست ها باشن. من

- بیشتر
کاربر ۳۷۳۶۸۵۸
۱۴۰۲/۱۲/۱۵

کتاب رو دوست داشتم . جذابیت و کشش رو در داستان دوست داشتم

گاهی هویت واقعی آدم به چیزهای کوچکی وابسته می‌شد.
n re
می‌توانید از یک شهر فرار کنید، اما نمی‌توانید خون درون رگ‌هایتان را عوض کنید.
n re
می‌توانید از یک شهر فرار کنید، اما نمی‌توانید خون درون رگ‌هایتان را عوض کنید.
n re
یک ازدواج مزخرف هیچ‌وقت دوام نداره.
n re
به‌اشتراک‌گذاشتن خبرهای خوب با کسانی که برای آدم خوشحال نمی‌شوند چه فایده‌ای دارد؟
n re

حجم

۳۶۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۶۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان