دانلود و خرید کتاب اعترافات فرنی لنگتون سارا کالینز ترجمه محمد جوادی
تصویر جلد کتاب اعترافات فرنی لنگتون

کتاب اعترافات فرنی لنگتون

معرفی کتاب اعترافات فرنی لنگتون

کتاب اعترافات فرنی لنگتون نوشتهٔ سارا کالینز و ترجمهٔ محمد جوادی است و نشر نون آن را منتشر کرده است. این کتابْ داستانی جنایی با قهرمانی سیاه‌پوست است که به دلیل حافظهٔ ضعیف و رنگ پوستش مشکلات بیشتری متحمل می‌شود.

درباره کتاب اعترافات فرنی لنگتون

کتاب اعترافات فرنی لنگتون همان‌طور که از نامش پیداست دربارهٔ زنی به نام فرنی لنگتون است که از سال ۱۸۱۲ تا ۱۸۲۵، در مزرعهٔ جان لنگتون کار می‌کند و به‌نوعی بردهٔ او محسوب می‌شود؛ به همین دلیل، فامیل او را یدک می‌کشد. تا اینکه یک روز محصولات مزرعه در آتش می‌سوزند. بعد از این حادثه، مالکیت زمین به همسر لنگتون و برادرش می‌رسد. بنابراین، جان لنگتون مجبور می‌شود به همراه فرنی به لندن بازگردند. او به محض رسیدن به شهر و به دلیل بدهی‌ای که دارد، فرنی را به عنوان خدمتکار به یکی از دوستان خود به نام جورج بنهام و همسرش مگ می‌بخشد. 

داستان اصلی اعترافات فرنی لنگتون تازه از اینجا آغاز می‌شود: بنهام و مگ به قتل می‌رسند. چون فرنی خدمتکار آن‌ها و سیاه‌پوست بوده، دستگیر می‌شود. فرنی حافظهٔ ضعیفی دارد. نمی‌تواند گذشته را خوب به یاد آورد و از خودش دفاع کند. از این به بعد، او مسیر سختی دارد تا بی‌گناهی خودش را ثابت کند. البته اگر واقعا بی‌گناه باشد!  

کتاب اعترافات فرنی لنگتون داستان سختی‌های طبقهٔ محروم، فقیر و مهاجر در انگلستان قرن نوزدهم است. فرنی در ماجرایی جنایی وارد می‌شود که تمام مردم انگلستان به‌نوعی درگیر آن می‌شوند. 

خواندن کتاب اعترافات فرنی لنگتون را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های جنایی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اعترافات فرنی لنگتون

«محاکمه‌ام همان‌طوری آغاز می‌شود که زندگی‌ام آغاز شد: توفانی از تنه زدن و هل دادن و تف انداختن. من را از محل نگه‌داری زندانی‌ها به راهرو، پایین پله‌ها، می‌برند و از جلوی میزی پر از وکلای مدافع و منشی‌ها می‌گذرانند. اطرافم زمزمه‌های رودخانهٔ طغیان‌کردهٔ چهره‌ها اوج می‌گیرد و با نجوای وکلا ادغام می‌شود؛ صدایی مانند وزوز زنبورها در شاخ‌وبرگ بوته‌ها. با ورود من سرها به طرفم برمی‌گردد؛ هر نگاه مانند سیخی تیز در بدنم می‌رود.

سرم را پایین می‌گیرم، به چکمه‌هایم نگاه می‌کنم، دستانم را به هم چنگ می‌زنم تا لرزش وحشتناکشان را متوقف کنم. به نظر می‌رسد تمام لندن اینجا جمع شده‌اند، البته این شهر بیشتر از هر چیزی به داستان‌های قتل علاقه دارد. همهٔ آن‌ها با حالتی یکسان متورم شده‌اند، هیجان‌زده از احساسی که با وحشیانه‌ترین قتل‌ها برانگیخته شده. این‌ها کلمات مورنینگ کرانیکل بودند که خودش این احساس را مانند محصولی به سیاهی جوهر برداشت می‌کرد. عادت ندارم چیزهایی را بخوانم که روزنامه‌ها راجع به من می‌نویسند. روزنامه‌ها مانند آینه‌ای هستند که یک بار در بازار مکاره نزدیک استرند دیدم، همان که تصویرم را مانند آلت شکنجه کشید و دو سر اضافه به من داد و تقریباً خودم را نشناختم. اگر این‌قدر بدشانس بوده باشید که چیزی در موردتان نوشته باشند، متوجه منظورم می‌شوید.

اما در نیوگیت زندانبان‌هایی هستند که با هدف تفریح این مطالب را برایتان می‌خوانند. کار زیادی برای فرار از دستتان برنمی‌آید.

وقتی متوجه می‌شوند حرکت نمی‌کنم، با کف دست من را به جلو هل می‌دهند و با وجود گرما می‌لرزم و از پله‌ها سکندری می‌خورم.

قاتل! این کلمه همراهم است. قاتل! قاتل دورگه.

مجبورم تندتر قدم بردارم تا از زندانبان‌ها عقب نمانم و با سر سقوط نکنم. وقتی من را داخل جایگاه محکوم هل می‌دهند، ترس از گلویم با سرعت بالا می‌آید. وکلا در خرقه‌های غم‌انگیزشان در سستی و کندی به گله‌ای گاو شبیه هستند. از پشت میزشان بالا را نگاه می‌کنند. حتی آن خرحمال‌های پیری که هر چیزی را به چشم دیده‌اند هم خواهان دیدن قاتل دورگه هستند. حتی قاضی چاق و فربه، در ردای مخصوص قاضی‌ها، که صورتی به نرمی و سفیدی سیب‌زمینی مانده دارد خیره است، تا وقتی که چشمانش را روی من قفل می‌کند و به منشی‌اش که موهای بی‌حالتی دارد اشاره می‌کند کیفرخواست را بخواند.

فرانسیس لَنگتون، ملقب به فرَنِ سیاه‌سوخته و فرَنِ سیه‌چرده، متهم به قتل عمد جورج بنهام و مارگریت بنهام، به‌این‌ترتیب که در بیست و هفتمین روز ژانویه در سال ۱۸۲۶ بعد از میلاد مسیح، به‌صورت مجرمانه و با سوءنیت قبلی، به جورج بنهام و مارگریت بنهام، اتباع ارباب ما شاه، حمله کرده، به این صورت که هر دوی آن‌ها را از حدود قسمت بالایی و میانی سینه با چاقو مضروب کرده تا اینکه هر دو مرده‌اند. اجساد آن‌ها را یوستاشیا لینوکس، خدمتکار خانه، اهل خیابان مانت‌فورت لندن کشف کرده است.

آقای جسوپ دادخواهی را اجرا می‌کنند.

سالن دادگاه شلوغ است، همه نوع آدم سطح بالا و عادی و اراذل‌واوباش داخل چپیده‌اند. دادگاه یکی از معدود مکان‌هایی است که این گروه‌های مختلف در آن این‌طور دمخور می‌شوند. ابریشم پادواسوی در کنار شال‌های کشمیر و روسری‌ها. وول خوردن پشتشان روی چوبْ بویی شبیه بوی شیر ترشیده می‌دهد، مثل ورقهٔ گوشت خوکی که یک بار فیبا فراموشش کرد و زیر ایوان مانده بود. از آن بوها که زبان را به گلو می‌چسباند. برخی از آن‌ها پوست پرتقال آب‌نباتی از کیف‌هایشان بیرون آورده‌اند و سق می‌زنند و فکشان مثل پارو حرکت می‌کند. بانوان؛ آن‌ها که تاب تحمل بوی خالص را ندارند. با امثال آن‌ها آشنا هستم.

جسوپ ردایش را با شست‌هایش قلاب می‌کند و بلند می‌شود. صدایش مثل صدای برخورد آب با تنهٔ کشتی می‌پیچد. بسیار نرم. انگار در حال گپ زدن کنار شومینه‌اش است. خودش هم همین را می‌خواهد، باعث می‌شود آن‌ها به جلو خم شوند و توجه کنند.»

دختر خوانده پروفسور اسنیپ فقید 🐍💚
۱۴۰۲/۰۸/۲۷

پر بود از جملات و توصیفات نامفهوم و داستان از هم گسسته. خط اصلی داستان هم تقریبا از اواسط کتاب معلوم بود. مخصوصا روابط بین ادم ها. واقعیتش اینه که من نژاد پرست نیستم😂 ولی داستان هایی که درمورد رنگین

- بیشتر
کاربر 5535472
۱۴۰۲/۰۴/۰۴

به نظرم که خوب بود در واقع در مورد نژاد پرستی هست داستان

توفنده متیو (؛
۱۴۰۲/۰۹/۰۹

فوق‌العاده. داستان در مورد اعترافات مکتوب یک محکوم به قتل در قرن هجدهمه که به توضیح زندگیش و اینکه چطور به اینجا رسید میپردازه. راوی درواقع به دنبال کشفِ جرمشه، چراکه خودش هم به یاد نداره اون شب کذایی دقیقا

- بیشتر
روشنک
۱۴۰۲/۰۱/۰۸

پر از جملات نامفهوم

هیچ‌کس بدترین کاری را که می‌تواند از خودش سر بزند نمی‌داند تا اینکه انجامش دهد.
اِلی
هیچ‌کس بدترین کاری را که می‌تواند از خودش سر بزند نمی‌داند تا اینکه انجامش دهد.
اِلی

حجم

۳۸۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۸۵ صفحه

حجم

۳۸۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۸۵ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان