کتاب بنویس من زن عرب نیستم
معرفی کتاب بنویس من زن عرب نیستم
کتاب بنویس من زن عرب نیستم گردآورنده سمیه آقاجانی است. این کتاب نوشتۀ جمعی از نویسندگان عرب است. کتاب بنویس من زن عرب نیستم را انتشارات ماهی منتشر کرده است.
درباره کتاب بنویس من زن عرب نیستم
زنان عرب از میانه سدۀ بیستم میلادی توجه گستردهای به داستاننویسی نشان دادند و گفتن از خویش را پیگیرتر از گذشته آغاز کردند. آنچه آنها در دو دهه پنجاه و شصت سده بیستم نگاشتند به زندگینامه خودنوشت نزدیکتر بود. آنها برای نخستینبار زنانی را به تصویر کشیدند که از بند سنت رستهاند و طرحی نو در زندگی خویش و سپاس جامعه درانداختهاند. از دهه هفتاد به اینسو، هنر داستاننویسی زنان عرب گسترش چشمگیری یافته است و نویسندگان با بهرهگیری از شگردهای نو داستاننویسی آثاری پدید آوردهاند که زندگی سراسر رنج و تناقض انسان عرب و بهویژه زنها را نشان میدهد. در این گزیده، داستانهایی از زنان نامدار عرب ترجمه شده است، چهرههایی چون غاده السمان و حنان الشیخ و هدی برکات و رضوی عاشور و عالیه ممدوح و لیلی عثمان و هیفاء بیطار و آمال مختار و علویه صبح.
نویسندگان کتاب که زاده کشورهای گوناگون عرب همچون لبنان و سوریه و مصر و تونس و عراق و کویت هستند، وضعیت اجتماعی کشور خود را در داستانهایشان بازتاب دادهاند. در داستانهای این مجموعه از بیروت میخوانیم و بازتاب جنگ داخلی لبنان بر زندگی مردم و مهاجرت لبنانیها به کشورهای دیگر و توصیف زندگی آنها در فرانسه و افریقا. بدین ترتیب میتوان گفت این داستانها در گونه ادبیات مهاجرت هم جای میگیرند. بهعلاوه، در این مجموعه به زبان طنز از قاهره میخوانیم و چه کنم چه کنم مردم این شهر، از کویت میخوانیم و از سنتهای پدرسالارانه و نگاه واپسگرا به زن و... درونمایه بیشتر داستانهای این کتاب که در دهههای هشتاد و نود قرن بیستم رخ میدهند، مسائل زنانه است. زندگی تهی از ارزشهای انسانی زن عرب و مقایسه آن با زندگی زن فرانسوی، به رسمیت شناختن حق مادری، قتلهای ناموسی و مسئله طلاق از درونمایههای اصلی داستانهای این کتاب هستند. یکی از دو شخصیت اصلی مرد این کتاب نیز از روابطش با زنان میگوید و نگاه سنتیاش به زن را عریان میسازد.
خواندن کتاب بنویس من زن عرب نیستم را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
خواندن این کتاب به تمام زنان پیشنهاد میشود.
درباره غاده السمان
غاده السمان یکی از برجستهترین نویسندگان زن عرب است که از دهه شصت قرن بیستم دست به قلم برده است. او در سال ۱۹۴۲ به دنیا آمده و تاکنون بیش از چهل رمان، دیوان شعر، مجموعه داستان و مقاله به چاپ رسانده است. دو داستان پیشرو را از مجموعه داستان ماه چهارگوش (القمر المربع) برگزیدهام. این کتاب نخستینبار در سال ۱۹۹۴ چاپ شده است.
بخشهایی از کتاب بنویس من زن عرب نیستم
من تاوان نویسنده شدنم را میدهم. بیشتروقتها از زیر زبان مردم حرف میکشم تا از زندگیشان برایم بگویند. سراپاگوش میشوم و به کلمه، کلمه حرفهایشان دقت میکنم، به این امید که روحشان را بدزدم و آن را در داستان یا رمانی جای بدهم. اما آنها خیال میکنند وقتی من پای حرفهایشان مینشینم، آنها هم حق دارند در زندگیام سرک بکشند. با من طوری رفتار میکنند که گویی جادوگر روستا یا روانپزشک باشم. باید هروقت که آنها دلشان میخواهد به درد دلهایشان گوش بدهم، حتی اگر ساعت سه و بیست دقیقه صبح باشد. باید چاره دردهایشان را پیدا کنم، حتی اگر این دردها زیر سر ارواح باشد. من تابهحال نه در روزنامه و نه در هیچ کتابی یک خط هم چاپ نکردهام و جز خودم هیچکس از نویسندگیام خبر ندارد، اما از بس سالها با کنجکاوی به داستانهای گلوریا گوش دادهام، خیال میکند حقی به گردنم دارد.
نگهبان فرانسوی برجی که من و شوهرم در آن آپارتمانی اجاره کردیم گفت گلوریا را میفرستد تا خانه را تروتمیز کند. کار او تمیزکردن راهپلهها و آسانسور ساختمان است و خودش هم در طبقه چهارم زندگی میکند که مخصوص کارگرهاست. بدین ترتیب گلوریا به خانه ما آمد، دختری هجده ساله و خوش برورو. زیبایی و زندگی از پوست سفیدش میبارید و آفتاب لابهلای موهای طلاییاش میرقصید. آرام بود، دوستداشتنی و خونگرم. برخلاف بیشتر زنهای فرانسوی، در برخورد اول دیرجوش نبود و خیلی زود با من گرم گرفت. کمکم من را یاد گرمای دخترم انداخت. اول شیفته خانه بیاثاثیهام شد. وقتی از آن بالا چشمانداز زیبای پاریس را دید، انگشتبهدهان ماند. انگار اولینبار بود چشمش به پاریس و برج ایفل میافتاد، چشماندازی قد برافراشته در قاب پنجرههای بزرگ خانه من. انگار همه دیوارهای خانهام شیشهای هستند: وقتی آسمان پاریس بارانی است، خانه به یک کشتی هوایی بدل میشود، شناور در فضایی آبی. شهر، تن شسته در نور پریدهرنگ زمستان، زیر این کشتی آرام و مهربان مینماید.
بعدها گلوریا با اثاث خانهام رفاقتی به هم زد. به هر وسیله تازهای که از راه میرسید خوشامد میگفت و با هرکدام که چشمش را میگرفت باظرافت حرف میزد، انگار آن وسیله جان دارد و میشنود و شاد یا غمگین میشود، درست مثل گلهایی که نازشان را میکشید. گلوریا تنهایی وسایل خانه را شکست و به زندگی درونی و پنهانشان شادی بخشید، زندگی ای که چهبسا به گمان او واقعی بود. تنهایی من در غربت را هم کمرنگ کرد. در گرماگرم کار، تا یک کلمه فرانسوی را جابهجا میگفتم، به من میخندید. مذکر را که مؤنث میکردم و مثلاً میگفتم این آینه را پاککن، تصحیحش میکرد و میگفت اینه در زبان فرانسوی مذکر است و وقتی میپرسیدم چرا، مات و مبهوت میماند. بدین ترتیب سالبهسال به هم نزدیکتر شدیم. خیلی از پیراهنهای قیمتیام را به او بخشیدم و پای درد دلهایش نشستم. اما هروقت او میخواست از زیر زبانم حرفی بکشد، زبان به کام میگرفتم.
حجم
۱۲۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۲۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
نظرات کاربران
داستانهای این کتاب مارو با سبک زندگی اسلام افراطی که امام ازش صحبت کرده بودن تقریبا آشنا میکنه که متاسفانه در بعضی از شهرهای ایران هم جولان میده اما خیلی از داستانهاش نگاه یک طرفه به موضوع داشت و نویسنده با
جالب نبود.