کتاب اول شخص مفرد
معرفی کتاب اول شخص مفرد
کتاب اول شخص مفرد، نوشته هاروکی موراکامی، مجموعه داستانی جذاب است که با ترجمه سمانه تیموریان منتشر شده است. ویژگی این داستانها این است همه از زبان اول شخص روایت میشوند.
درباره کتاب اول شخص مفرد
خامه، بر بالشی سنگی، چارلی پارکر بوسا نووا مینوازد، با بیتلز، اعترافات میمون شیناگاوا، کارناوال، چکامه پرستوهای یاکولت و اول شخص مفرد، نام داستانهای این مجموعه است.
اول شخص مفرد مجموعه هشت داستان کوتاه از موراکامی، نویسنده مشهور ژاپنی است. موراکامی نویسندهای مشهور است که توانسته رسالیسم جادویی و ادبیات مدرن که ریشه در روزمرگی دارد را با هم بیامیزد و اثری متفاوت خلق کند. این نویسنده توانا با داستانهایش از تمام مرزها رد میشود و ادبیاتی جهان شمول خلق میکند که هر خوانندهای را شیفته خود میکند.
خواندن کتاب اول شخص مفرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب اول شخص مفرد، را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی، نویسنده مشهور و پرفروش ژاپنی ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو، ژاپن به دنیا آمد. او برای رمانها و داستانهایش که به زبانهای بسیاری هم ترجمه شده و در سراسر دنیا خوانده میشوند، جوایز بسیاری مانند جایزه جهانی فانتزی، جایزه بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزه فرانتس کافکا و جایزه اورشلیم را از آن خود کرده است.
پدر و مادرش هر دو استادان ادبیات ژاپنی بودند و شاید همین مساله هم یکی از دلایل علاقهمندی او به ادبیات بود. او در دوران کودکی، مثل کوبوآبه، تحت تاثیر فرهنگ غربی و ادبیات روسیه بود و با خواندن آثار فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، کورت وونهگات، فیودور داستایوفسکی، ریچارد براتیگان و جک کرواک روزهایش را میگذراند.
از هاروکی موراکامی تا به حال کتابهای بسیاری منتشر و به فارسی ترجمه شدهاند، جنگل نروژی، به آواز باد گوش بسپار، تعقیب گوسفند وحشی، IQ۸۴ و کافکا در ساحل از جمله کتابهای محبوب او در زبان فارسی است.
بخشی از کتاب اول شخص مفرد
وقتی آن قطعه را با هم مینواختیم، هر وقت نُتی را اشتباه میزدم نگاهی غضب آلود به سمتم حواله میکرد. نسبت به من پیانیست بهتری بود، بنابراین وقتی کنار هم مینشستیم و مینواختیم، شدیداً مضطرب میشدم و خیلی از نتها را خراب میکردم. گاهی هم آرنجام به دستش برخورد میکرد. قطعهٔ چندان سختی نبود، بعلاوه اینکه بخش آسانترش به عهده من بود. هر وقت مینواختم یک "ما رو گرفتی" خاصی در چهرهاش موج میزد. نُچ نچی میکرد – نه خیلی بلند، اما آنقدر بلند که بتوانم بشنوم. حتی همین حالا نیز میتوانم صدایش را بشنوم. احتمالا همین صدا باعث شد تصمیم بگیرم پیانو را کنار بگذارم.
به هر حال، رابطه من با او فقط در این حد بود که بطور کاملا اتفاقی به یک مدرسه پیانو میرفتیم. اگر آنجا بطور گذرا با هم روبرو میشدیم فقط یک سلام و احوالپرسی رد و بدل میکردیم، اما به یاد ندارم هیچ برخورد و رابطه شخصیای با هم داشته باشیم. بنابراین دریافت یک دعوتنامه برای تکنوازی (نه تکنوازی انفرادی، که گروهی متشکل از سه پیانیست) مرا کاملا شگفتزده کرد، در حقیقت گیج کرد. اما چیزی که آن سال به وفور در اختیار داشتم، زمان بود، بنابراین کارت پستالی برایش فرستادم و گفتم در اجرایش شرکت خواهم کرد. یکی از دلایل پذیرش دعوتش این بود که بسیار کنجکاو بودم بدانم چه چیزی پشت این دعوت نهفته است– البته اگر واقعا، علت و انگیزه خاصی وجود داشت. چرا بعد از این همه مدت دعوتی غیرمنتظره برایم ارسال کرده است؟ شاید پیانیستی بسیار ماهر شده و میخواهد این را به رخم بکشد. شاید هم انگیزهای شخصی در کار است و امید دارد به این طریق آن را برایم فاش کند. به عبارت دیگر، هنوز داشتم فکر میکردم چطور از حس کنجکاویام به بهترین شکل ممکن استفاده کنم و در این مسیر چه تلاشهای بیهودهای که ننمودم.
تالار اجرا بر بلندای یکی از کوههای کوبه قرار داشت. سوار اولین قطار خط هانکیو شدم، سپس با یک اتوبوس سربالاییِ بادخیز جاده را پیمودم. در ایستگاهی نزدیکی قلهٔ کوه پیاده شدم و بعد از یک پیادهروی کوتاه به سالن کنسرتی با اندازه متوسط، که تحت تملک و مدیریت یک مجموعهٔ تجاری عظیم بود رسیدم. نمیدانستم در این منطقه یک سالن کنسرت وجود دارد، آن هم در چنین نقطهٔ پرتی، بالای یک کوه، در یک منطقه مسکونی ساکت و مرفه. همانطور که میشود حدس زد، چیزهای فراوانی در دنیا وجود داشت که چیزی در موردشان نمیدانستم.
حجم
۱۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۱ صفحه
حجم
۱۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۱ صفحه