دانلود و خرید کتاب چشم اندازی از پل آرتور میلر ترجمه حسن ملکی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب چشم اندازی از پل اثر آرتور میلر

کتاب چشم اندازی از پل

معرفی کتاب چشم اندازی از پل

چشم اندازی از پل کتاب چهارم از مجموعه آِثار آرتور میلر است که با ترجمه حسن ملکی در نشر بیدگل به چاپ رسیده است.

مجموعه‌نمایشنامه‌های بیدگل، مجموعه‌ای منحصربه‌فرد از نمایشنامه‌هایی است که تابه‌حال به فارسی ترجمه نشده‌اند و یا ترجمهٔ مجددی از نمایشنامه‌هایی خواهد بود که از هر جهت لزوم ترجمهٔ مجدد آنها حس می‌گردد. این مجموعه تاحدامکان می‌کوشد تا تأکید خود را به‌جای ادبیات متن نمایشی، بر ویژگی اجرایی آن بگذارد و بدین‌ترتیب به نیازهای اجرایی متون نمایشی پاسخ گوید.

معرفی جهان‌های متفاوت نمایشی، از اهداف اصلی این مجموعه خواهد بود؛ جهان‌هایی که تابه‌حال برای خوانندگان فارسی ناگشوده مانده‌اند یا سیاست‌های فرهنگی خاص، مانع از گشوده‌شدن آنها شده است. این مجموعه برای اینکه حداکثر آثار نمایشی را پوشش دهد، خود به حوزه‌های کوچک‌تر زیر تقسیم شده است: کلاسیک‌ها، کلاسیک‌های مدرن، آمریکای لاتین، بعد از هزاره، تک‌پرده‌ای‌ها، چشم‌انداز شرق، نمایشنامه‌های ایرانی، نمایشنامه‌های آمریکایی، نمایشنامه‌های اروپایی. برای درک بهتر خواننده از دنیای نویسنده و متن او، هر نمایشنامه با یک مقاله یا نقد همراه خواهد شد.

 درباره کتاب چشم‌اندازی از پل

 چشم‌اندازی از پل یکی از احساسی‌ترین نمایشمامه‌های میلر است. داستان آن در دهه ۱۹۵۰ در یکی از محله‌‌های ایتالیایی‌نشین در نزدیکی پل برکلین در نیویورک می‌گذرد.

 ادی کاربن عاشق کاترین، خواهرزاده یتیم همسرش است. این احساس ادی را بسیار درگیر خود کرده و باعث بیدار شدن حسادت نیز در او شده است. همه چیز عادی است تا این که دو نفر از خواهرزاده‌های دیگر همسر ادی، که غیرقانونی از ایتالیا مهاجرت کرده‌اند از راه می‌رسند. یکی از این خواهرزاده‌ها هم عاشق کاترین می‌شود و تلاطم از همین‌جا آغاز می‌شود.

رازهایی برملا می‌شوند، حسادت و نگرانی‌ تمام وجود ادی را به خود مشغول می‌کند و ادی به واسطه خشونت بیش از حدی که گریبانش را گرفته، دست به خودویرانگری‌هایی می‌زند و اخلاقیات را زیر پا می‌گذارد. 

خواندن کتاب چشم اندازی از پل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کتاب چشم اندازی از پل برای تمام علاقه‌مندان به ادبیات نمایشی جذاب خواهد بود

درباره آرتولر میلر 

آرتور اشر میلر، نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و مقاله‌نویس آمریکایی متولد ۱۷ اکتبر ۱۹۱۵  و درگذشته ۱۰ فوریه ۲۰۰۵ است. آرتور میلر تعداد زیادی نمایش‌نامه  را در طول ۶۰ سال نوشت و نقش مهمی در ادبیات و سینمای آمریکا پیدا کرد، میلر همچنان یکی از پرآوازه‌ترین نمایشنامه‌نویسان معاصر دنیا است. مشهورترین اثر او نمایش‌نامه مرگ فروشنده است که بارها در صحنه‌های گوناگون اجرا شده‌است. آرتور میلر هم‌چنین مدتی کوتاه همسر مریلین مونرو بازیگر مشهور آمریکایی بود.

بخشی از کتاب چشم‌اندازی از پل

صدای سوت کشتی از دور.

اِلفیری می‌آید، وکیلی چهل‌پنجاه‌ساله که موهایش جوگندمی شده؛ تنومند، خوش‌برخورد و دقیق است. از جلوی لوییز و مایک که می‌گذرد، با سر به او سلام می‌دهند. به‌طرف میزش می‌رود، کلاهش را برمی‌دارد، و دست در موهایش می‌کند، رو به تماشاگران پوزخندی می‌زند و می‌گوید:

اِلفیری: فکر نمی‌کنم متوجه شده باشین، اما همین الان اتفاق جالبی افتاد. دیدین اونها با چه اکراهی به من سلام کردن؟ علتش اینه که من وکیلم. و تو این محله بر  خوردن به یه وکیل یا کشیش یعنی بدبیاری. اینها فقط وقتی یاد ما می‌افتن که بدبختی گریبانشون رو بگیره، ترجیح می‌دن زیاد نزدیک ما نشن.

اغلب فکر می‌کنم پشت این سلامِ مختصرِ مشکوکِ اونها سه هزار سال بدگمانی خوابیده. وکیل یعنی قانون، و تو سیسیل، که اجداد اینها ازش اومدن اینجا، قانون از زمان شکست یونانی‌ها به این‌طرف، چیز دوستانه‌ای نبوده.

من دوست دارم تو هرچیزی خرابی‌ها رو ببینم، شاید برای اینکه تو ایتالیا به دنیا اومدم. ... بیست و پنج سالم بود که اومدم اینجا. اون روزها آل کاپون،‌ بزرگ‌ترین کارتاژن روی زمین، داشت روی این سنگ‌فرش‌ها درس می‌گرفت و خود فرانکی ییل هم گوشهٔ خیابون یونیون، یکی‌دو ساختمون اون‌طرف‌تر، با مسلسل، از کمر دونصف شد. اینجا خیلی‌ها به‌حق به دست آدم‌های نابه‌حق کشته شدن. حق و عدالت اینجا خیلی مهمه.

اما اینجا رِدهوکه، نه سیسیل. محلهٔ کثیفی روبه‌روی خلیجی که طرفِ روبه‌دریای پل بروکلینه. دروازهٔ نیویورک که عوارض بارِ دنیا رو می‌بلعه. ما هم دیگه حسابی متمدن شدیم، آمریکایی تمام‌عیار. دیگه می‌شه گفت اینجا جا افتادیم، و من این رو بیشتر دوست دارم. دیگه تو کشوی کمدم اسلحه نگه نمی‌دارم.

حرفه‌م هم رمانتیک‌بازی بر نمی‌داره.

زنم می‌گه نکن، دوستانم هم همین‌طور؛ به من می‌گن آدم‌های این محله بویی از ذوق و ظرافت نبردن. آخه مگه سروکار من با چه‌جور آدم‌هاییه؟ یه مشت کارگر بندر، زن‌هاشون، پدرهاشون، پدربزرگ‌هاشون؛ پرونده‌هام چیه؟ ادعای غرامت، دعواهای خانوادگی‌از همین مشکلات حقیر مردم فقیر دیگه‌بااین‌حال، هر چند سال یه  بار موردی پیش می‌آد که، همون موقع که طرفین دعوا دارن مسئله رو برام می‌گن، یه‌دفعه هوای بی‌روح دفترم رو رایحهٔ سبز دریا می‌شوره و گردوغبار فضا پاک می‌شه و می‌رم تو این فکر که در دوران قیصر هم، تو کالابریا شاید، یا روی دماغهٔ سیراکوس، وکیل دیگه‌ای، با لباسی کاملا متفاوت، شکایتی مثل این رو شنیده و مثل من کاری از دستش بر نیومده و نشسته به تماشا که این ماجرای خونین چطوری اتفاق می‌افته.

ادی آمده و با مردهای دیگر به شیر  یا  خط مشغول شده. مردی است چهل‌ساله‌باربری تنومند و کمی چاق.

اسم این مرد اِدی کَربونه، باربر بندر بود و تو باراندازهای فاصلهٔ پل بروکلین تا اون موج‌شکن، یعنی تا جایی که دریا شروع می‌شد، کار می‌کرد.

اِلفیری به تاریکی می‌رود.

ادی: (از پله‌های جلوی در ورودی بالا می‌رود.) خب، بعداً می‌بینمتون، بچه‌ها.

کاترینا از آشپزخانه وارد می‌شود، به‌طرف پنجره می‌آید و به پایین می‌نگرد.

لوییز: فردا کار می‌کنی؟

ادی: آره، کشتیه یه روز دیگه کار داره. خداحافظ، لوییز.

ادی داخل خانه می‌شود. همان موقع چراغ آپارتمان روشن می‌شود. کاترینا برای لوییز دست تکان می‌دهد و به‌طرف ادی برمی‌گردد.

کاترینا: سلام، ادی!

ادی خوش‌خوشانش شده و از این بابت از خودش خجالت می‌کشد. کلاه و ژاکتش را آویزان می‌کند.

ادی: کجا کفش و کلاه کردی؟

کاترینا: (به دامنش دست می‌کشد.) تازه خریدمش. خوشت می‌آد؟

ادی: آره، قشنگه. موهات چی شد؟

کاترینا: مدلش رو عوض کردم. خوشت می‌آد؟ (رو به آشپزخانه) اومد، بی.

ادی: قشنگه. بچرخ پشتت رو ببینم. (کاترینا می‌چرخد.) اوه، مادرت باید زنده بود و تو رو الان می‌دید! باورش نمی‌شد.

کاترینا: خوشت می‌آد، هان؟

ادی: مثل دختردبیرستانی‌ها شدی. کجا می‌خوای بری؟

کاترینا: (دست او را می‌گیرد.) صبر کن بی بیاد تا یه چیزی برات بگم. بیا اینجا بشین. (او را به‌طرف صندلی دسته‌دار می‌برد. رو به بیرون صحنه:) زود باش، بی!

ادی: (می‌نشیند.) جریان چیه؟

کاترینا: الان یه آب‌جو برات می‌آرم، باشه؟

ادی: اِ، بگو ببینم چی شده. بیا اینجا تعریف کن ببینم.

کاترینا: می‌خوام صبر کنی بی هم بیاد. (کنار او سر پنجه می‌نشیند.) حدس بزن چقدر بالای این دامن دادیم.

ادی: به نظر من خیلی کوتاهه، نیست؟

کاترینا: (سرپا می‌ایستد.) نه. وقتی می‌ایستم کوتاه نیست.

ادی: آره، اما گاهی وقت‌ها هم مجبوری بشینی.

کاترینا: ادی، الان این‌جوری مُده. (راه می‌رود تا او خوب تماشا کند.) منظورم اینه که آدم که داره تو خیابون راه می‌ره که...

ادی: ببین، این‌طوری تو خیابون راه بری، آدم‌ها یه طوری‌شون می‌شه، منظورم اینه.

کاترینا: برای چی؟

ادی: کاترینا، نمی‌خوام اذیتت کنم، اما تو قِر می‌دی راه می‌ری.

کاترینا: قر می‌دم راه می‌رم؟

ادی: اعصاب من رو خرد نکن، کتی، قر می‌دی راه می‌ری! خوشم نمی‌آد تو شیرینی‌فروشی اون‌جوری نگاهت کنن. با اون کفش‌های جدید پاشنه‌بلند تو پیاده‌روتلق تلق تلق. سرها عین چرخ آسیاب برگردن.

کاترینا: اما خودت خوب

نظرات کاربران

Mahdi Movahedi
۱۴۰۰/۱۲/۱۶

تلاش نویسنده برای حرکت بر روی یک مرز تعلیقی در شخصیت قهرمان، کشش لازم رو ایجاد کرد. زیبا بود اما نه به زیبایی مرگ فروشنده و در اخر کمی شعار داد

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۵ صفحه

حجم

۷۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۵ صفحه

قیمت:
۴۰,۲۵۰
تومان