
بریدههایی از کتاب چشم اندازی از پل
۳٫۸
(۸)
فقط یادت باشه، بچه، یه میلیون پول از کفِت بپره راحتتر برمیگرده تا یه حرف که از دهنت پریده.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
فقط یادت باشه، بچه، یه میلیون پول از کفِت بپره راحتتر برمیگرده تا یه حرف که از دهنت پریده.
Mephisto
از من بشنو، کتی، به احدی اعتماد نکن تا هیچوقت پشیمون نشی.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
قانون یعنی طبیعت. قانون فقط یه واژهس برای اون چیزی که حق داره اتفاق بیفته. هروقت قانون غلط میشه، برای اینه که اون چیز غیرطبیعیه. اما تو این پرونده، جریان طبیعیه، اگر هم خلاف جریان شنا کنی، رودخونه میبردت.
سپیده اسکندری
بهترین تمرین، کار عملیه دیگه.
سپیده اسکندری
فقط یادت باشه، بچه، یه میلیون پول از کفِت بپره راحتتر برمیگرده تا یه حرف که از دهنت پریده.
سپیده اسکندری
کی میدونه بعدها چی میشه؟ ادی کربن نمیدونست چه سرنوشتی در انتظارشه. خب آدم کار میکنه، خونواده تشکیل میده، بولینگ میره، میخوره، سنوسالی ازش میگذره، بعدش هم میمیره.
سپیده اسکندری
این روزها اغلب ما از نیمهٔ ضرر برمیگردیم، و به نظر من این بهتره. ولی، حقیقت مقدسه؛
سپیده اسکندری
من دوست دارم تو هرچیزی خرابیها رو ببینم،
Mephisto
ادی: کاترینا، یه لطفی به من بکن، میکنی؟ تو دیگه دختر بزرگی شدی. باید بیشتر ملاحظه کنی. دیگه نباید با اینواون اینطور گرم بگیری دختر.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
من دلم میخواد تو با یه تیپ آدمهای دیگه سروکار داشته باشی. دلم میخواد تو یه دفتر حسابی کار کنی. مثلا تو دفتر وکیلی چیزی، یه جایی تو نیویورک، تو یکی از اون ساختمون قشنگها. منظورم اینه که اگر قراره بری یه جای دیگه، واقعاً برو یه جای دیگه؛ نه جایی که آدمهاش باز هم از همین تیپ آدمها باشن.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
از گریهٔ او متأثر شده، اما احساس خود را در پس لبخند پنهان میکند.
کاترینا: (در جای خود مینشیند.) من فقط (به هقهق میافتد.) میخوام با اولین حقوقم بشقابهای نو بخرم! (آن دو بهگرمی میخندند.) جدی میگم. سروسامونی به این خونه میدم. یه قالیچه میخرم!
ادی: بعد هم میذاری میری.
کاترینا: نه، ادی!
ادی: (با نیشخند) چرا نه؟ زندگی همینه. میری یکشنبه به یکشنبه میآی دیدنمون، بعد ماه به ماه، آخرش هم کریسمس به کریسمس، عید به عید.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
ادی: (لبخندزنان ولی آزرده) فقط یه چیزی ازت میخوامبه هیچکس اعتماد نکن. خالهٔ خوبی داری، منتها زیادی دلرحمه، بدچیزهایی ازش یاد گرفتی. باور کن.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
تو همهٔ عمرت تو خونه بودی، چه میدونی؟ تو عمرت کار نکردی.
بئاتریچه: خب آدمها رو دوست داره. این چه عیبی داره؟
ادی: عیبش اینه که بیشتر آدمها آدم نیستن. میخواد بره سر کار؛ یه مشت لولهکش؛ حواسش نباشه، درسته قورتش میدن.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
بئاتریچه یکی از همین روزها سنگهام رو باهات وا میکَنم.
بئاتریچه: دیگه سنگی نمونده وا بکَنی. همهچی مرتبه. حالا دیگه انگارنهانگار اتفاقی افتاده، تمام.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
اِلفیری: فکر نمیکنم متوجه شده باشین، اما همین الان اتفاق جالبی افتاد. دیدین اونها با چه اکراهی به من سلام کردن؟ علتش اینه که من وکیلم. و تو این محله بر خوردن به یه وکیل یا کشیش یعنی بدبیاری. اینها فقط وقتی یاد ما میافتن که بدبختی گریبانشون رو بگیره، ترجیح میدن زیاد نزدیک ما نشن.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
ادی: ببینم، مگه من از تو پول خواستم؟ اینهمه وقت خرجت رو دادم، چند صباح دیگه هم روش. بیا و یه لطفی به من بکن، باشه؟ من دلم میخواد تو با یه تیپ آدمهای دیگه سروکار داشته باشی. دلم میخواد تو یه دفتر حسابی کار کنی. مثلا تو دفتر وکیلی چیزی، یه جایی تو نیویورک، تو یکی از اون ساختمون قشنگها. منظورم اینه که اگر قراره بری یه جای دیگه، واقعاً برو یه جای دیگه؛ نه جایی که آدمهاش باز هم از همین تیپ آدمها باشن.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
گاهی وقتها آدم میخواد اعلام خطری بکنه، اما هیچ اتفاقی نیفتاده.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
کاترینا: نخند؛ بهم نخند؛ من یه عمر اینجا زندگی کردم... هر روز میدیدمش، صبح که میرفت و شب که برمیگشت. فکر میکنی آدم میتونه به همین راحتی برگرده و به یکی بگه: هی! دیگه هیچ ارزشی برام نداری؟
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
کاترینا: نمیدونم. ما فقط... باهم گردش رفتیم، همین. (بهطرف او برمیگردد.) تو چه بدیای ازش دیدی، ادی؟ تو رو خدا، به من بگو، چی دیدی؟
ادی: اون احترام تو رو نگه نمیداره.
کاترینا: چرا؟
ادی: کتی... اگه تو پدر داشتی، اون، پیش از اینکه به اینجور گردشها ببردت، ازش اجازه نمیگرفت؟
کاترینا: خب، آخه فکر نمیکرد برات مهم باشه.
ادی: میدونه که برام مهمه، منتها اهمیت نمیده برام مهم باشه، خودت متوجه نیستی؟
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
حجم
۷۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه
حجم
۷۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان