دانلود و خرید کتاب ادبیات در مخاطره تزوتان تودوروف ترجمه محمدمهدی شجاعی
تصویر جلد کتاب ادبیات در مخاطره

کتاب ادبیات در مخاطره

انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۲.۴از ۲۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ادبیات در مخاطره

کتاب ادبیات در مخاطره نوشته تزوتان تودوروف، فیلسوف، مورخ و نشانه‌شناس بلغاری-فرانسوی است.

درباره کتاب ادبیات در مخاطره

 تزوتان تودوروف در این کتاب از ادبیات و نظریه‌های آن و چیستی آن سخن می‌گوید. این که ادبیات در عصر کنونی چقدر مغفول مانده، چقدر نادرست درک شده و در مدارس دنیا چه بر سرش آمده است. او می‌گوید : «طی قرن گذشته، تدریس ادبیات در دانشگاه‌ها زیر سلطهٔ تام و تمام تاریخ ادبیات بوده است، بدین معنا که تدریس ادبیات اساسا متمرکز بوده است بر مطالعهٔ دلایل ظهور اثر» و مطالعه معنای اثر به حاشیه رانده شده است.

 تودوروف که خودش یک نظریه پرداز فرمالیست محسوب می‌شد و به تفاسر ساختارگرایانه از ادبیات شهره بود در این کتاب دست از نظرات پیشینش شسته و از لذت ادبیات و معنایی که به زندگی انسان می‌دهد حرف می‌زند. او درواقع در این کتاب به نقد خود و همفکرانش می‌پردازد و به نوعی عصیان می‌کند.

کتاب ۷ بخش دارد که همه درباره ادبیات و زیبایی‌شناسی است: ادبیات فروکاسته به آبسورد، فراتر از مدرسه، تولد زیباشناسی مدرن، زیباشناسی عصر روشنگری، از رمانتیسم تا آوانگارد، ادبیات به چه کار می‌آید؟، گفت‌وگویی پایان‌ناپذیر. 

تودوروف در این بخش‌ها چندین موضوع مهم را مطرح می‌کند تا از لذت ناب از خاطر رفته ادبیات و معنایی که این هنر به زندگی انسان می‌دهد سخن بگوید. نقد رویکردهایآاموزشی در تدریس ادبیات، کارکرد ادبیات و سهم ادبیات از فهم جهان از مباحثی هستند که تودوروف در این کتاب به آنها پرداخته است.

 خواندن کتاب ادبیات در مخاطره را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه عاشقان ادبیات و دنیای ادبیات به ویژه پژوهشگران این حوزه مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب ادبیات در مخاطره

زیباشناسی عصر روشنگری که به درجات مختلف در آثار شافتسبری، ویکو، باومگارتن، لسینگ، کانت، ژرمن دواستال و بنژامن کنستان تجلی یافته است، توانست این توازن ناپایدار را حفظ کند، زیرا از یک سو و برخلاف نظریه‌های کلاسیک که بر تقلید متمرکز بودند، نقطهٔ ثقل را زیبایی قرار داد و بر خودآیینی اثر هنری تأکید کرد و، از سوی دیگر، هرگز رابطهٔ آثار با جهان واقع را نفی نکرد، زیرا بر این باور بود که آثار هنری ما را در شناخت جهان واقع یاری می‌دهند و به نوبهٔ خود بر آن تأثیر می‌گذارند. هنر همواره متعلق به جهان مشترک انسان‌هاست. از این منظر، زیباشناسی رمانتیک، که از آغاز قرن نوزدهم همه‌گیر شد، گسست قابل توجهی در زیباشناسی (عصر روشنگری) پدید نیاورد. در نظر رمانتیک‌های نخستین ــ مادام دواستال و کنستان، برادران شلگل، شلینگ و نوالیس ــ هنر همچنان راهی برای شناخت جهان بود. اگر نوآوری‌ای هم در کار بود، مربوط می‌شد به نوع ارزشیابی‌شان از شیوه‌های مختلف شناخت جهان واقع. در نظر آنان، شناختی که هنر به ما می‌دهد متعالی‌تر از شناختی است که از راه علم به دست می‌آید. رمانتیک‌ها شیوه‌های رایج شناخت عقلانی را کنار گذاشتند و راه وجد را در پیش گرفتند، زیرا باور داشتند وجد ما را به نوع دیگری از واقعیت (واقعیتی ثانوی) راهبر می‌شود که حواس و عقل را بدان راهی نیست. این واقعیتْ بنیادی‌تر یا ژرف‌تر از واقعیتی است که شناخت عقلانی در اختیار ما می‌گذارد. بااین حال، باید به اعتلای شگفت‌انگیز شأن و منزلت علم در این برهه هم توجه داشت. به همین سبب، تعجبی ندارد که جامعهٔ معاصر به آرای رمانتیک‌ها وقع چندانی نمی‌نهد.

ضمنآ نباید آموزهٔ «هنر برای هنر» را، که از تفکرات رمانتیک‌های آلمانی نشأت گرفته و در آن مقطع در سراسر اروپا گسترش یافته بود، بسیار محدود در نظر گرفت. مثلا بودلر، که در نیمهٔ دوم قرن نوزدهم سخنگوی هنر برای هنر شده بود، شعر را راهی برای شناخت جهان نمی‌دانست و ازهمین‌رو بود که نوشت: «هدف شعر (...) حقیقت نیست؛ هدف شعر خودش است. برای اثبات حقیقت شیوه‌های دیگری (به غیر از شعر) وجود دارد و در حوزه‌هایی دیگر باید به دنبالشان بود. حقیقت هیچ ارتباطی با ترانه ندارد.» 

بااین حال، دیدگاه بودلر معنایی عمیق‌تر از این دارد. او فقط می‌خواهد شاعر باشد و شاعربودن برایش رسالتی است متضمن «تکالیف متعالی». دلیل آن‌که شعر نباید به جست‌وجوی حقیقت و خیر تن دهد آن است که خود شعر حامل حقیقت و خیری متعالی‌تر از حقایق بیرون از آن است. بودلر به کانت وفادار باقی می‌ماند، آن‌جا که در نامه‌ای به توسنل می‌نویسد: «تخیل علمیترین قوه است، چراکه فقط این قوه قادر به فهم قیاس کلی است.» یا آن‌جا که می‌نویسد «تخیلْ ملکهٔ امر حقیقی است». اثر هنرمند در شناخت جهان مشارکت دارد. به همین دلیل است که بودلر ظرفیت اثر هنری «برای شناخت وجوه طبیعت و موقعیت انسان» را می‌ستاید. نیز به همین دلیل است که نقاشان و شاعران معاصرِ خود را ملزم می‌کند که «مدرن» باشند، که خود را شاعرانه «با کراوات‌ها و چکمه‌های ورنی بیارایند» و خود نیز در اشعارش به دنبال تحقق این هدف است. این جست‌وجوی حقیقت تمامآ در یک شعر به ظهور نمی‌رسد (در شعر «به ضرباهنگ و مراعات‌نظیر و مُفاجات (شگفت‌زدگی)»  هم نیاز است)، ولی به‌هرحال جست‌وجوی حقیقت به هیچ چیز دیگری فروکاستنی نیست و از دید خود بودلر هدف آغازین شعر است.

اگر حقیقتآ رسالت شاعران پرده‌برداشتن از قوانین نامکشوف جهان است، دیگر نمی‌توان گفت حقیقت هیچ ربطی به اشعارشان ندارد. البته این بدین معنا نیست که بودلر ضدونقیض می‌گوید. هنر و شعر با حقیقت پیوند دارند، اما ماهیت این حقیقت از سنخ حقیقت علوم نیست. هنگامی که بودلر از حقیقت دفاع می‌کند، منظورش حقیقت در شعر است و آن‌گاه که بر حقیقت می‌تازد، حقیقت مطرح در علوم را در نظر دارد. صدق و کذب گزاره‌های علمی هنگامی آشکار می‌شوند که آن‌ها را با اموری که توصیف می‌کنند مقابل بگذاریم. گزارهٔ «بودلر گل‌های شر را نوشته است» به همان میزان صادق است که گزارهٔ «آب در ۱۰۰ درجه می‌جوشد»، حتی اگر تفاوت‌هایی منطقی میان این دو گزاره وجود داشته باشد. این صدق و کذب از سنخ صدق نسبت حکمیه است و تطابق با واقع. اما وقتی بودلر می‌گوید «شاعر به شاهزادهٔ ابرها می‌مانَد»، یعنی همچون مرغ دریایی است و سنجش صدق گزاره‌اش ناممکن. اما بودلر یاوه نمی‌گوید. او بر آن است که از هویت شاعر پرده بردارد. این‌جا او در حال وهوای حقیقتِ انکشافی۸۰ سیر می‌کند و می‌کوشد ماهیت یک موجود، یک موقعیت و یک جهان را مکشوف کند. در هر شعر، میان کلمات و جهان رابطه‌ای شکل می‌گیرد، گرچه این دو حقیقت با هم درنمی‌آمیزند. بودلر در جایی دیگر معیاری به ما می‌دهد تا دو شیوهٔ شناخت را از هم بازشناسیم. او در توصیف کار هنرمند می‌گوید:

«کار او نه گرته‌برداری که تفسیر است، تفسیری به زبانی ساده‌تر و درخشان‌تر.» در جایی دیگر هم می‌گوید شاعر صرفآ «مترجم و رمزگشاست». بنابراین، تفاوت در گرته‌برداری (یا توصیف) و تفسیر است.

می‌توان از این گفته‌ها چنین نتیجه گرفت که نه‌تنها هنر ما را به شناخت جهان رهنمون می‌شود، بلکه درعین حال از وجود حقیقتی پرده برمی‌دارد که ماهیت متفاوتی دارد. درواقع، این نوع حقیقت در انحصار هنر نیست و به افق سایر گفتمان‌های تفسیری نظیر تاریخ، علوم انسانی و فلسفه نیز شکل می‌دهد. زیبایی نه مفهومی ابژکتیو است (که به لطف نشان‌های مادی بتوان بدان دست یافت) و نه سوبژکتیو (که به داوری و ارزشیابی دلبخواهی افراد متکی باشد). زیبایی مفهومی بیناذهنی است و به جامعهٔ بشری تعلق دارد.

پس زیبایی یک متن ادبی چیزی نیست مگر حقیقتش؛ معنای بند معروف کیتس نیز همین است: «زیبایی حقیقت است و حقیقت زیبایی.»

MahedBook.ir
۱۴۰۳/۰۳/۱۹

حرف تودوروف این است که ادبیات در مخاطره است. ولی این خطر از ناحیۀ مردم کم‌سواد نیست، بلکه از جانب متخصصان ادبیات است. این کارشناسان، ادبیات را به‌مثابۀ ادبیات نمی‌بینند، بلکه آن را تحویل می‌کنند به چیزی که دیگر از

- بیشتر
ادبیات بسیار به کار می‌آید. وقتی افسردگی به ستوهمان آورده، دستمان را می‌گیرد و نزد انسان‌های اطرافمان می‌برد، جهان را بهتر به ما می‌شناساند و یاری‌مان می‌دهد بهتر زندگی کنیم. چنین نیست که ادبیات پیش از هرچیز مرهم روح باشد، بلکه راهی برای کشف جهان است و می‌تواند از درون متحولمان کند. ادبیات نقشی حیاتی دارد، اما برای ایفای این نقش لازم است معنای گسترده و قدرتمند آن را در نظر آوریم، معنایی که تا اواخر قرن نوزدهم در اروپا تفوق داشت و امروز به حاشیه رانده شده و جای به مفهومی از ادبیات داده است که به طرزی پوچ محدود و محصور است.
محمد
مسئلهٔ پیچیدهٔ توازن میان رابطهٔ اثر با جهان، که در قرن هجدهم و نوزدهم کم وبیش به آن توجه شده بود، دوباره مغفول ماند و به‌سرعت حوزهٔ ادبیات را نیز تحت تأثیر قرار داد و گسستی بی‌سابقه به وجود آورد. بدین ترتیب، درهٔ عمیقی شکل گرفت میان ادبیات عامه‌پسند (تولیداتی که مستقیمآ به زندگی روزمرهٔ خوانندگان می‌پردازند) و ادبیات فضلا (که حرفه‌ای‌ها ــ منتقدان، استادان، نویسندگان ــ آن را می‌خوانند و فقط به شگردهای تکنیکی مؤلفان توجه دارند). یک طرف موفقیت اقتصادی و طرف دیگر ویژگی‌های ناب هنری؛ گویی این دو جنبه بالذات مغایر یکدیگرند، تا بدان‌جاکه اقبال چشمگیر خوانندگان به یک اثر نشانهٔ ضعف هنری آن است و بی‌توجهی یا سکوت منتقدان را به دنبال دارد.
محمد
این‌ها که گفتم بدین معنا نیست که تدریس شیوه‌های تحلیل ادبی باید یکسره میدان را برای تدریس آثار ادبی خالی کند، بلکه هرکدام باید جای خود را داشته باشند. تدریس رویکردها، مفاهیم و روش‌ها (نیز) در دانشگاه لازم است. سرفصل دروس مدرسه، که مخاطبش عمومند و غیرمتخصصان، نباید با دانشگاه یکی باشد. مخاطب ادبیات همگانند، اما مطالعات ادبی نه. پس تدریس ادبیات بر مطالعات ادبی مقدم است. دبیر وظیفهٔ سنگینی بر دوش دارد، زیرا باید آنچه را در دانشگاه فراگرفته است به شیوه‌ای نامحسوس در درس‌هایش به کار گیرد و از تدریس مستقیم آن‌ها خودداری کند. آیا این انتظار بیجا نیست که از دبیر بخواهیم کاری را انجام دهد که استادانش هم از پس آن برنمی‌آیند؟ پس جای تعجب نیست که دبیر ادبیات همیشه به نتایج مطلوبی نمی‌رسد.
محمد
اگر چنین غایتی را برای آموزش ادبیات در نظر بگیریم، غایتی که دیگر صرفآ در خدمت بازتولید استادان ادبیات نباشد، به‌راحتی می‌توانیم دربارهٔ فضای حاکم بر آموزش ادبیات به توافق برسیم: باید آثار ادبی را در دل گفت‌وگوی گستردهٔ میان انسان‌ها گنجاند، گفت‌وگویی که از ازل آغاز شده و هرکدام از ما سهمی اگرچه ناچیز در آن داریم.
محمد
و درنتیجه، چه تمهیدی بهتر از این برای ورود به مشاغلی که بنیانشان بر روابط انسانی است؟ اگر چنین تصوری از ادبیات داشته باشیم و آن را در تدریس به کار بندیم، کمک ارزشمندی به دانشجویان آیندهٔ حقوق و علوم سیاسی، مددکاران اجتماعی و روان‌درمانگران، تاریخدانان و جامعه‌شناسان کرده‌ایم! چه چیز بهتر از تلمذ نزد استادان یگانه‌ای چون شکسپیر، سوفوکلس، داستایفسکی و پروست؟ آیا جز این است که پزشک آینده، برای مهارت در شغلش، از چنین استادانی بیش‌تر می‌آموزد تا از کنکورهای ریاضی سرنوشت‌سازی که امروز پیش رویش قرار دارند؟
محمد
وقتی موضوع ادبیات وضعیت بشر باشد، آن‌که ادبیات می‌خواند و آن را می‌فهمد به متخصص تحلیل ادبی بدل نمی‌شود، بلکه نسبت به وجود انسان معرفت می‌یابد. برای شناخت خلقیات و هیجانات انسان چه مقدمه‌ای بهتر از غرقه‌شدن در آثار نویسندگان بزرگی که هزاران سال است پیشه‌شان همین بوده؟
محمد
نویسنده با پرداختن به یک موضوع، حادثه یا شخصیت، نظریه‌پردازی نمی‌کند، بلکه خواننده را وامی‌دارد خود به این نظریه برسد. کار ادبیات بیش‌تر پیشنهادکردن است تا تحمیل، بنابراین خواننده را آزاد می‌گذارد؛ گرچه درعین حال او را به فعالیت بیش‌تر برمی‌انگیزد. اثر ادبی از تداعی لغات بهره می‌جوید، به داستان‌ها، نمونه‌ها و موارد جزئی ارجاع می‌دهد و بدین ترتیب آشوبی در حوزهٔ معنا به پا می‌کند، پایه‌های قوهٔ تفسیر نمادین ما را می‌لرزاند، قوای همزادپنداری‌مان را بیدار می‌کند و جنبشی برمی‌انگیزد که طوفان تأثیرش تا مدت‌های مدید پس از اولین برخورد باقی می‌ماند.
محمد
خوانندهٔ معمولی که در پی معنابخشیدن به زندگی خویش است، حق دارد مخالف استادان، منتقدان و نویسندگانی باشد که به او می‌گویند ادبیات فقط از خودش حرف می‌زند و چیزی جز ناامیدی به ما نمی‌آموزد. اگر این حق را از او سلب کنیم، درواقع نقطهٔ پایانی بر خواندن گذاشته‌ایم. کارکرد ادبیات، همچون فلسفه و علوم انسانی، تفکر است و شناخت دنیای ذهنی و اجتماعی‌ای که در آن ساکنیم. واقعیتی که ادبیات در پی فهم آن است به بیان ساده عبارت است از فهم تجربهٔ بشری، هرچند چیزی پیچیده‌تر از آن نیز وجود ندارد. به همین دلیل است که می‌توان گفت دانته یا سروانتس، دست‌کم به اندازهٔ بزرگ‌ترین جامعه‌شناسان و روان‌شناسان، نکاتی را در باب وضعیت بشری به ما می‌آموزند. شناختی که از ادبیات حاصل می‌شود با آنچه جامعه‌شناسان و روان‌شناسان می‌آموزند مغایرتی ندارد.
محمد
گسست قاطع ادبیات و جهان در آغار قرن بیستم رخ داد. این گسست تا حدی نتیجهٔ آرای افراطی نیچه بود، زیرا او حتی وجود هرنوع واقعیت و حقیقتِ مستقل از تفسیر را هم زیر سؤال می‌برد. از این پس، دیگر نه‌تنها ادعای ادبیات مبنی بر عرضهٔ نوعی شناخت از جهان مشروعیت ندارد، بلکه گفتمان‌های فلسفی و علمی نیز در مظان همان شک و تردید قرار می‌گیرند.
محمد
«زندگی از هنر تقلید می‌کند، بسی بیش‌تر از آن‌که هنر از زندگی.» هنر ترجمان جهان است و به آنچه فرم ندارد فرم می‌بخشد. فقط کافی است تربیتمان کند تا وجوه مغفول جهان و موجودات پیرامونمان را کشف کنیم. ترنر مه‌آلودگی لندن را ابداع نکرده، اما اولین کسی بوده که آن را این‌گونه دیده و در تابلوهایش نشانمان داده و به یک معنا چشمانمان را گشوده است. ادبیات نیز چنین است؛ بالزاک شخصیت‌هایش را پیدا نکرده، بلکه آن‌ها را «خلق» کرده است. اما این شخصیت‌ها، پس از خلق‌شدن، پا به جامعهٔ معاصرشان گذاشته‌اند و تا به امروز نیز در کنارمان حضور دارند. جهانْ فی‌نفسه «به طرز وحشتناکی عاری از فرم» است و نقش هنر از همین‌جا آغاز می‌شود: «کار ادبیاتْ آفرینش به کمک مواد خام دنیای واقعی است؛ آفرینش دنیایی جدید که سِحرآمیزتر و پایدارتر و حقیقی‌تر از دنیایی است که چشمان عوام می‌بیند.»
محمد
تا اواسط قرن نوزدهم، تدریس ادبیات هنوز بر فن بلاغت (ریطوریقا) استوار بود (می‌آموختیم چگونه بنویسیم)، و تازه پس از آن بود که بر تاریخ ادبیات متمرکز شد (یاد می‌گرفتیم چگونه بخوانیم).
محمد
پس جای تعجب نیست که دبیرستانی‌ها یاد می‌گیرند ادبیات هیچ نسبتی با بقیهٔ جهان ندارد و فقط روابط متقابل عناصر درونی اثر را بررسی می‌کند. این موضوع بی‌تردید سهمی بسزا در بی‌علاقگی روزافزون دانش‌آموزان به رشتهٔ ادبیات داشته است. طی چند دهه، تعداد دانش‌آموزانی که رشتهٔ ادبی را انتخاب می‌کنند از ۳۳ درصد به ۱۰ درصد کاهش یافته است! به‌راستی چرا باید ادبیات خواند وقتی ادبیات همهٔ توش وتوانش را مصروف تشریح روش‌های لازم برای تحلیل ادبی می‌کند؟ دانشجویان ادبیات، در پایان مسیر، مقابل دوراهی دردناکی قرار می‌گیرند: یا استاد شوند و یا به خیل بیکاران بپیوندند.
محمد
خوانندهٔ غیرحرفه‌ای امروز، مثل گذشته، عمومآ آثار ادبی را نه به قصد تسلط بیش‌تر بر یک روش خوانش می‌خواند و نه به هدف استخراج اطلاعاتی در باب جامعه‌ای که آثار در آن تولید شده‌اند، بلکه او آثار را می‌خواند تا معنایی را در آن‌ها بازیابد و به لطف آن انسان و جهان را بهتر بشناسد و زیبایی‌ای را کشف کند که وجودش را غنا می‌بخشد و ابزاری می‌شود برای شناخت بهتر خویش. شناخت ادبیات غایتی فی‌نفسه نیست، بلکه یکی از شاهراه‌هایی است که به کمال فرد می‌انجامد. مسیری که امروز تدریس ادبیات در آن گام برمی‌دارد از این افق روی گردانده است
محمد
ادبیات به ما امکان می‌دهد با دیگران تعاملی نامحدود داشته باشیم و نتیجتآ بر غنایمان می‌افزاید. احساساتی بی‌بدیل برایمان به ارمغان می‌آورد که دنیای واقعی‌مان را پرمعناتر و زیباتر می‌کند. ادبیات نه یک سرگرمی ساده است و نه تفریحی مختص فضلا؛ فرصتی است پیش روی همگان تا رسالت انسانی‌شان را بهتر و شایسته‌تر محقق کنند.
محمد

حجم

۶۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۹۰ صفحه

حجم

۶۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۹۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان