دانلود و خرید کتاب دست های آلوده ژان پل سارتر ترجمه جلال آل احمد
تصویر جلد کتاب دست های آلوده

کتاب دست های آلوده

نویسنده:ژان پل سارتر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دست های آلوده

کتاب دست‌ های آلوده، نمایشنامه در هفت مجلس از ژان‌ پل سارتر با ترجمه جلال آل‌ احمد است. این نمایشنامه در قالب داستانی جذاب با دیالوگ‌های عمیق و تکان دهنده، زشتی و کثیف بودن سیاست را نشان می‌دهد.

درباره کتاب دست‌ های آلوده

دست های آلوده یکی از نمایشنامه‌های جذابی است که با گذشت سال‌ها، هنوز تر و تازه مانده است و هنوز عمیق است و هر بخش آن، هر مکالمه‌ای تکان دهنده است. ماجرا از این قرار است: مردی به نام هوگو، به دستور حزب باید جان یکی از رهبران را بگیرد؛ هودرر که خط مشی‌‎اش مبتنی با اتحاد با بورژوازی است. هوگو در حالیکه گرفتار این ماموریت شده است، به همسر هودد دل می‌بازد. اما ماموریتش را به پایان می‌رساند و به زندان می‌افتد. 

حالا خط مشی حزب تغییر می‌کند و با این تغییر، هودرر به یک قهرمان ملی بدل می‌شود. هوگو هم از زندان آزاد می‌شود ولی دنیایش، از زمانی که پا به زندان گذاشته تا امروز، حسابی تغییر کرده است. او در جایی می‌‎گوید: «نمیدانم هودرر را برای چه کشته‌ام ولی می‌دانم برای چه می‌‎بایست او را بکشم...»

کتاب دست‌ های آلوده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از طرف‌داران ادبیات نمایشی هستید، خواندن کتاب دست های آلوده تجربه خوبی برای شما رقم می‌زند.  

درباره ژان پل سارتر 

ژان-پل شارل ایمار سارْتْرْ در سال ۱۹۰۵ به دنیا آمد و در ۱۹۸۰ از دنیا رفت. او، فیلسوف و نویسنده فرانسوی و یکی از مهمترین فیلسوفان اگزیستانسیالیسم و یکی از رهبران اصلی فلسفه در قرن بیستم در فرانسه بود. سیمون دوبووار، فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی همراه و همدم مادام‌العمر سارتر بود. او پس از آشنایی با سارتر به شدت دلبسته‌اش شد و تا آخر عمر همراه وی می‌ماند؛ هر چند این دو نفر هرگز ازدواج نکردند و این رابطه در سال‌های پایانی عمر سارتر تا حدودی ضعیف شد.

سارتر علاقه فراوانی به نوشتن داشت، اما نوشته‌هایش را هیچ ناشری قبول نمی‌کرد. سرانجام با نوشتن کتاب «تهوع» در سال ۱۹۳۸، موفق شد به شهرتی فراگیر دست یابد. در این رمان تکان دهنده، از دلهره وجود و بیهودگی ذاتی هستی با جسارتی بی‌سابقه سخن گفته است. سارتر از طرفداران کمونیسم بود، هرچند هرگز به‌طور رسمی به عضویت حزب کمونیست فرانسه درنیامد. وی بیش‌تر عمر خویش را صرف مطابقت دادن ایده‌های اگزیستانسیالیستی‌اش کرد.

سارتر معتقد بود انسان باید خود سرنوشتش را تعیین کند. وی همچنین، مطابق با اصول کمونیسم، باور داشت که نیروهای اقتصادی-اجتماعی جامعه که از کنترل انسان خارج هستند، نقشی حیاتی در تعیین مسیر زندگی اشخاص دارند.

در ۱۹۶۴ جایزه ادبی نوبل به او تعلق گرفت، ولی از پذیرفتن این جایزه سر باز زد.

درباره جلال آل احمد 

جلال آل ‌احمد، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم و روشنفکر ایرانی در تاریخ ۲ آذر ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد و ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در اَسالِم، گیلان از دنیا رفت. او همسر سیمین دانشور بود. آل ‌احمد در دهه ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی گذاشت. نویسندگانی چون نادر ابراهیمی و غلامحسین ساعدی از او تأثیر گرفتند.

جلال در در خانواده‌ای مذهبی متولدش شده بود و از اقوام سید محمود طالقانی بود. پدرش او را به نجف فرستاد تا علوم دینی بیاموزد اما کمی بعد به تهران بازگشت و به حزب توده پیوست. او آثار و نوشته‌های بسیاری دارد که از میان آن‌ها می‌توان به مدیر مدرسه، نون والقلم، سه‌تار، از رنجی که می‌بریم، نیما چشم جلال بود و خسی در میقات اشاره کرد. خسی در میقات سفرنامه او از سفر مکه است. علاوه بر این سفرنامه‌های دیگری مانند سفر روس و سفر آمریکا هم دارد که به دلیل توجه زیاد او به جزئیات و بیان مطالب بسیار، در زمره آثار مهم ادبی به شمار می‌آیند.

سبک نوشتاری او، جملاتی کوتاه و مقطع است. سبکی که بر بسیاری از نویسندگان دوران خود تاثیر گذاشت و امروزه نیز به عنوان معیار در نوشتار فارسی به شمار می‌آید. جشنواری ادبی به یاد او، با جایزه جلال هرساله برگزار می‌شود. این جایزه با صد و ده سکه بهارآزادی، گران‌ترین جایزه ادبی ایران است. 

بخشی از کتاب دست‌ های آلوده

لویی: دلم می‌خواست همانطور که هست او را می‌دیدی. تو همیشه در مقابل او ضعف داشته‌ای.

اولگا: و تو هم علیه او ضعف داشته‌ای. (پس‌از یک لحظه) لویی، من نگفتم بیایی که از ضعفهامان حرف بزنیم. من به‌خاطر حزب با تو حرف می‌زنم. از وقتی که آلمانها آمده‌اند اینجا، خیلی از اعضای حزب را ازدست داده‌ایم. دیگر نمی‌توانیم به خودمان اجازه کشتن این جوان را بدهیم، آن هم قبل‌از اینکه امتحانش بکنیم و ببینیم که آیا علاج‌پذیر هست یا نه.

لویی: علاج‌پذیر؟ این پسره آنارشیست هرج و مرج طلب و غیرتشکیلاتی، یکی از آن روشنفکرهایی است که فقط در فکر بامبول‌زدن و ایرادگرفتن هستند. یکی از آن بورژواها که هروقت عشقش کشید کار می‌کند و هر کاری را تا بگویی بالای چشمت ابرو است، ول می‌کند.

اولگا: با وجود این، همین جوان وقتی ۲۰ ساله بود «هوده‌رر» را جلوی چشم تمام نگهبانهایش کشت و کار را هم جوری ترتیب داد که جنایت سیاسی را به‌عنوان جنایت عاشقانه جا زد.

لویی: یعنی راستی جنایت سیاسی بود؟ این قضیه هنوز هم که هنوز است روشن نشده.

اولگا: خیلی خوب. درست است. این داستان را همین حالا باید روشن کرد.

لویی: داستان مضحکی است. من ابدآ نمی‌خواهم خودم را بهش آلوده کنم و تازه به هر صورت، وقت این را هم ندارم که بتوانم او را امتحان کنم.

اولگا: من وقتش را دارم. (لویی قیافه می‌گیرد) لویی، می‌ترسم بیش از اندازه احساسات را در این قضیه دخالت بدهی.

لویی: اولگا من هم می‌ترسم تو بیشتر از من احساسات را در آن دخالت بدهی.

اولگا: هیچوقت دیده‌ای که من در مقابل او احساس ضعف نشان بدهم؟ من نمی‌خواهم تو بی‌هیچ قرار و مداری زنده‌اش بگذاری. گور پدرش هم کرده. من فقط می‌گویم قبل از سربه‌نیست‌کردنش باید سنجید که آیا «حزب» می‌تواند دوباره او را بپذیرد یا نه؟

لویی: حزب دیگر نمی‌تواند او را بپذیرد. حالا دیگر نمی‌تواند. تو خودت هم خوب می‌دانی.

اولگا: با نام مستعار کار خواهد کرد و هیچکس هم او را نخواهد شناخت جز «لوران» که مرده و «درسدن» که در جبهه است. می‌ترسی که چیزی بروز بدهد؟ اگر خوب بپاییمش چیزی بروز نخواهد داد. روشنفکر و آنارشیست است؟ درست است، اما در عین حال یک آدم نومید و وازده هم هست. اگر خوب اداره‌اش کنیم، به‌عنوان یک آدم کاری به‌درد هر خرحمالی که بهش رجوع کنیم می‌خورد. این مطلب را قبلا هم ثابت کرده.

لویی: خوب؟ چه پیشنهادی داری؟

معرفی نویسنده
عکس ژان پل سارتر
ژان پل سارتر
فرانسوی | تولد ۱۹۰۵ - درگذشت ۱۹۸۰

در ۲۱ ژوئن سال ۱۹۰۵ در پاریس به دنیا آمد. حاصل ازدواج و رابطه یک افسر نیروی دریایی فرانسه با زنی از طبقه ممتاز؛ اما ژان پل سارتر فرصت چندانی برای درک حضور پدر نداشت. سوغات پدر در یکی از سفرهایش به هند و چین، تب بود. تبی عجیب که دست آخر باعث مرگ او شد تا پسرک عزیزدردانه پانزده‌ماهه بماند و مادری که بعد از این اتفاق تصمیم به ترک پاریس گرفت.

حسین خواجه ویس
۱۴۰۱/۰۵/۰۵

از خوندنش به شدت لذت بردم...به معنای واقعی کلمه فوق العاده بود

علی
۱۴۰۰/۰۵/۲۱

نمایشنامه‌ای برآمده از سیاست‌های حزبی...

نمی‌دانم شما ملتفت شده باشید یا نه. جوان‌بودن کار آسانی نیست.
علی دائمی
خیال می‌کنی با کمال معصومیت و دور از هر گناهی می‌شود حکومت کرد؟
علی دائمی
اما من آدمها را همانطور که هستند دوست دارم. با تمام کثافتها و با تمام حقه‌بازیها و بدیهاشان. من صدای آنها را، دستهای گرمشان را و پوست بدنشان را دوست دارم. لخت‌ترین پوستها را دوست دارم. نگاههای مضطربشان را و مبارزه نومیدانه‌ای را که هرکدامشان درمقابل مرگ و رنج می‌کنند دوست دارم. از نظر من اینکه در تمام دنیا یک آدم کمتر باشد یا زیادتر، حساب است. قیمتی است؛ اما تو؟ پسرجان تو را خوب می‌شناسم. تو مخربی. آدمها مورد تنفرت هستند؛ چون تو از خودت متنفری. منزه‌بودن تو درست شبیه مرگ است و انقلابی که تو در مغز می‌پروری، انقلاب ما نیست. تو نمی‌خواهی دنیا را تغییر بدهی. تو می‌خواهی دنیا را بترکانی.
علی
بدیها و خوبیها، عادلانه تقسیم نشده‌اند.
علی دائمی
هوگو: آدمهای بدی نیستند. هان؟ ژسیکا: خوشمزه‌اند. هوگو: و می‌بینی چه هیکلی دارند؟ ژسیکا: مثل جرز! آهاه! به‌زودی سه‌تایی رفیق خواهید شد. شوهرم آدم‌کشها را خیلی دوست دارد. خیلی دلش می‌خواست این‌کاره بشود. سلیک: بهش نمی‌آد. برای میرزابنویسی خلق شده. هوگو: بس است. با هم راه می‌آییم. من مغز خواهم بود، ژسیکا چشم و شما دوتا عضلات. دست بزن به بازوهاش، ژسیکا! (خودش دست می‌زند.) مثل آهن است. دست بزن!
علی
هوگو: خیال می‌کنید که تنها من این عقاید را دارم؟ مگر نه برای خاطر همین عقاید بود که رفقای ما به‌دست پلیس نایب‌السلطنه کشته شدند؟ فکر نمی‌کنید که اگر حزب را در راه تبرئه جلادهای رفقای خودمان به‌کار ببریم، به آنها خیانت کرده‌ایم؟ هوده‌رر: گور پدر مرده‌ها. درست است که آنها به‌خاطر حزب مرده‌اند؛ اما حزب هم هرطور دلش بخواهد می‌تواند تصمیم بگیرد. من سیاست زنده‌ها را تعقیب می‌کنم و برای زنده‌ها. هوگو: و گمان هم می‌کنید که زنده‌ها این ساخت و پاخت شما را بپذیرند؟ هوده‌رر: آرام آرام به حلقشان فرومی‌کنیم. هوگو: با دروغ و دونگی که بهشان می‌گویید؟ هوده‌رر: آره، گاهی هم با دروغ و دونگ.
علی
اشتها چیزی است که من اصلا معنی‌اش را نمی‌دانم. اگر تو غذاهای بی‌گوشت بچگی مرا دیده بودی! نصفش را می‌گذاشتم می‌ماند. چه اسرافی! آن‌وقت می‌آمدند دهانم را باز می‌کردند و می‌گفتند یک قاشق برای خاطر بابا. یک قاشق برای مامان. یک قاشق دیگر هم برای خاطر خاله‌جان «آنا» و قاشق را تا بیخ حلقم فرو می‌کردند و با این تصور بزرگ هم می‌شدم؛ اما چاق نمی‌شدم. تصورش را بکن! همین وقتها بود که مرا وادار کردند بروم سلاخ‌خانه خون تازه بخورم. چون خیلی زردمبو بودم و از همین سربند بود که اصلا دیگر به گوشت لب نزدم. پدرم هر شب می‌گفت: «این پسره گرسنه‌اش نیست...» هر شب. می‌فهمی؟ بهم می‌گفتند: «بخور هوگو، بخور. اگر نخوری ناخوش می‌شوی.» مجبورم می‌کردند روغن ماهی بخورم و این دیگر آخرین حد تفنن بود. یک شیشه شربت اشتهاآور!
علی
هوگو: اگر کسی را جای من بفرستند، من از حزب استعفا می‌دهم. اولگا: مگر چه خیال می‌کنی؟ خیال می‌کنی از حزب می‌شود استعفا داد؟ ما درحال جنگیم هوگو؛ و رفقا هم شوخی سرشان نمی‌شود. حزب را وقتی می‌شود ترک کرد که نعش آدم روی زمین افتاده باشد.
haniyeh
چرا تو که می‌خواهی گذشته‌ات را فراموش کنی، دفن کنی، آن را توی این چمدان به دندان گرفته‌ای و با خودت این‌ور و آن‌ور می‌کشی؟
haniyeh
وقتی از زندان آزاد شدی، هیچ از خودت نپرسیدی چه خواهی کرد؟ هوگو: به این مطلب فکر نمی‌کردم. اولگا: پس به چه چیز فکر می‌کردی؟ هوگو: به آنچه که کرده‌ام. خیلی سعی کردم بفهمم چرا آن کار را کردم؟
haniyeh

حجم

۱۴۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۴۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان