کتاب دیوار
معرفی کتاب دیوار
در کتاب دیوار ۷ داستان کوتاه از نویسندگان بزرگ جهان را با انتخاب و ترجمه صادق هدایت. نویسنده نام دار ایرانی میخوانید.
درباره کتاب دیوار
اولین داستان این مجموعه که نام این کتاب هم با عنوان این داستان انتخاب شده، دیوار اثر ژان پلسارتر نویسنده فرانسوی است. موضوع این داستان یک شب از زندگی زندانیانی است که محکوم به اعدام شدهاند. کاراکتر اصلی داستان که راوی هم هست، یک انقلابی است که علیه دولت فاشیست اسپانیا به مبارزه برخاسته و به این مرام خود پایبند و وفادار است اما وقتی حکم قطعی اعدامش را میشنود، زندگی در نظرش پوچ و احمقانه میآید؛ چنانکه دربرابر این حکم نه خوشحال است و نه میتواند اندوهگین باشد؛ تنها احساس خشمی از زندگی به او دست میدهد و زندگی و زندهبودن هر موجودی برایش مضحک و خندهآور میشود. او حتی نسبت به همبندهای خود هم احساس تنفر و خشم دارد و وقتی آنها را اعدام میکنند، نهتنها برایشان دل نمیسوزاند؛ بلکه منتظر است تا او را هم اعدام کنند؛ اما برخلاف انتظارش از او میخواهند که جای همرزم دیگرش را لو دهد و به او قول میدهند که با این کار میتواند زندگی کند.
داستانواره دوم اثری از فرانتس کافکا نویسنده بزرگ چک است. این داستانواره درواقع اعتراض و تمسخری است نسبت به قوانین جاری که گرچه برای مردم وضع شده اما هیچکس نمیتواند وارد آن و چون همه این را میدانند کسی به سراغ قانون نمیرود تنها مردی دهاتی و از همهجا بیخبر میخواهد به حریمش راه یابد که با پاسبان جلو در (زور و فشار) مانع ورودش میشوند و ...
این تمثیلی است از مردم اجتماعی که تن به قوانینی بیرحمانه دادهاند و هیچ حرکتی نمیکنند درحالیکه اگر بخواهند میتوانند سرنوشت خود و قوانین غیرعادلانه را عوض کنند درصورتیکه به آگاهی کامل دست یافته و در راه هدف خود جنبشی از خود نشان داده و دست به تحولی عظیم بزنند.
داستان بعدی، شغال و عرب اثر دیگری از کافکا است. در این داستان شغالها سمبل ملتی هستند که سالها زیر سلطه حاکمان خود با بیچارگی زندگی میکنند و با آنکه خشم و تنفر عمیقی نسبت به اربابان خود دارند، رام و خدمتکاران آن هستند. ملتی که منتظر فرصتی است تا خشم خود را به اربابانش نشان دهد؛ اما چون از آنها میترسند منتظر ناجیانی هستند که آنها را از قید و بند اربابان نجات دهد غافل از اینکه اگر هم با کمک چنین ناجیای از قید این اربابان رهایی یابند زیر سلطه اربابان تازهای که خود بهعنوان ناجی آنها را شناختهاند، خواهند رفت!
کلاغ پیر داستانی از الکساندر لانژکیلاند، نویسنده نروژی است. شخصیت اصلی؛ یعنی کلاغ پیر نماینده انسانهایی است که بیتحرکی و رکود ناشی از پیری و کهولت سن آنها را به انزوا کشانده و در این انزوا به دوران جوانی و جنبش و گستاخی خود فکر میکنند و از اینکه شور و هیجان جوانی از وجودشان رخت بربسته و دیگر توانایی کارهای گذشته را ندارند، خشمگیناند و نسبت به زندگی احساس تنفر دارند.
تمشک تیغدار یکی از داستانهای آنتوان چخوف نویسنده بزرگ روس است. این داستان به زمان قبلاز انقلاب روسیه مربوط میشود؛ یعنی روزگار حکومت تزارهای روسی که در روستاها سیستم ارباب رعیتی حکفرما بود. در این داستان، نویسنده بزرگ روس نوک تیز قلم را بهسوی اشراف و جماعت مرفه و بیدرد و اربابان و زمینداران میگرداند و از اینکه مردم تن به زندگی در زیر فشار اربابان داده اندوهگین است و راه نجات را در این میداند که یک نفر با زنگولهای این جماعت درخودفرورفته را بیدار کند.
مرداب حبشه داستانی کوتاه از گاستون شرو، رماننویس معروف فرانسوی است. در این داستان که نگارشی هنرمندانه از طبیعت و قانون تنازع بقا است، نویسنده با نگارشی مایوسانه جامعهای را توصیف میکند که افراد ضعیف و مولد توسط آدمهای کریه و زورگو و تنپرور بلعیده میشوند.
کور و برادرش آخرین داستان از مجموعه دیوار، اثر آرتور شنیتسلر نویسنده معروف اتریشی است. در این داستان به شخصیت دو برادر پرداخته شده که یکی از آن دو خود را مسبب کوری برادرش میداند و برای همین، زندگی خود را وقف برادر کورش کرده تا به او ادای دین کند؛ اما بعد از بیستسال درمییابد که برادرش نسبت به او بدگمان است و خیال میکند که او از کوریش سوءاستفاده کرده و از پولهایش میدزدد. برادر بینا که با دریافت این موضوع نزدیک است به نهایت جنون برسد، حاضر است هر کاری بکند تا نظر برادر کورش را تغییر دهد.
در تمام داستانهای این مجموعه که هدایت از نویسندگان مختلف ملیتهای گوناگون برگزیده بهگونه بارزی نوعی همخوانی و تفاهم موضوعی و عقیدتی بهچشم میخورد. همه این نویسندگان از فقر و آدمهای بدبخت حرف میزنند و شخصیت اصلی داستانشان را چنین افرادی تشکیل میدهند. همه حقایق اجتماعی را بازمیتابانند که خود شاهد و ناظر آن هستند. تمام این موضعگیریهای اجتماعی بهشکل آشکاری در آثار هدایت نیز احساس میشود و شاید علت انتخاب این داستانها نیز همین همفکری و نزدیکی احساسات انساندوستانه تمام این نویسندگان بوده باشد.
مجموعه دیوار، شاهکارهای جاودانه نویسندگان بزرگی است که باید برجستهترین داستاننویس ایران؛ یعنی هدایت آنها را به فارسی برمیگرداند؛ زیرا او نیز باوجود آنکه از خانواده متمولی بود، دردهای اجتماع را در زندگی خصوصیش لمس کرد و آنها را در نوشتههایش منعکس کرد و هرچه گفت از درد گفت و مشکلاتی که گریبان انسانهای محروم و ضعیف را گرفته بود و هرگز حاضر نشد تا انسانهای بیدرد را مدح کند و قلمش را آلوده سازد.
خواندن کتاب دیوار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستان های کوتاه خارجی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب دیوار
تمشک تیغدار
آنتوان چخوف نویسنده روسی (۱۹۰۴ ـ ۱۸۶۰)
از صبح زود تکههای بزرگ ابر روی آسمان را پوشانده بود. هوا ملایم، نیمگرم و کسلکننده بود؛ مانند روزهای خفه که پساز مدتی ابرها وعده باران میدهند و بالاخره نمیبارند. این هوا روی کشتزار سنگینی میکرد. ایوان ایوانیچ بیطار و پروفسور بورگین، نفسزنان راه میرفتند و کشتزار بهنظرشان بیپایان میآمد. از دور به دشواری آسیاهای بادی میرونوسیستکو را میشد تشخیص داد. دست راست یکدسته تپههای پست ممتد میشد که در افق پشت دهکده ناپدید میگردید. این دونفر شکارچی میدانستند که در آنجا کنار رودخانه، چمنزار، بیدهای سبز و خرم و خانههای اشرافی وجود دارد. از بالای یکی از تپهها، یک کشتزار دیگر به همان بزرگی دیده میشد، با تیرهای تلگراف و یک قطار راهآهن که مانند کرم میخزید و میگذشت. روزهایی که هوا خوب است، شهر هم دیده میشود؛ اکنون در آرامش بهنظر میآمد که همه طبیعت فرمانبردار و اندیشناک است. ایوان ایوانیچ و بورگین حس میکردند که عشق این کشتزار به سرشان زده بود و هردو آنها فکر میکردند که مملکت آنها چقدر بزرگ و زیباست.
بورگین گفت: «دفعه پیش در انبار کدخدا پروکفی میخواستید حکایتی برایم نقل بکنید.»
ـ آری حکایت برادرم را میخواستم بگویم.
ایوان ایوانیچ آه بزرگی کشید و چپق خود را آتش زد تا حکایتش را شروع بکند؛ ولی درست در همین وقت باران گرفت و پنجدقیقه بعد باران درشت و سنگینی شد؛ بهطوریکه نمیشد پیشبینی کرد که کی بند خواهد آمد.
ایوان ایوانیچ و بورگین اندیشناک ایستادند. سگها که خیس شده بودند، دمها را بین پاهایشان گرفته با حالت غمناکی به آنها نگاه میکردند.
بورگین گفت: «باید به جایی پناهنده بشویم. برویم پیش آلیوخین، دور از ما نیست.»
ـ برویم.
کمرشان را سفت کردند و همینطور از روی مرزهای دروشده، راه جلو خودشان را درپیش گرفتند، تا اینکه از جادهای سردرآوردند. ناگهان درختهای تبریزی یک باغ و بعد بامهای سرخ انبارها پدیدار شد. رودخانه نمایان گردید و چشمانداز تا روی بندآب پهنی با یک آسیا و یک دستگاه حمام سفید کرده ممتد میشد. اینجا سوفینو جایگاه آلیوخین بود.
آسیا که کار میکرد، صدای باران را خفه کرده بود. بندآب موج میزد پهلوی ارابهها اسبهای ترشده با سرهای خمیده انتظار میکشیدند؛ درصورتیکه یک دسته کارگر که کیسه روی کولشان بود میآمدند و میرفتند. منظرهای گلآلود، اندوهناک و غمانگیز بود و بندآب حالت سرد و موذی داشت. ایوان ایوانیچ و بورگین حالا خودشان را تروتلیس، چرک و ناراحت حس کردند. پاهای آنها از تپله سنگین شده بود و زمانی که راه جاده را پیش گرفتند و بهسوی انبارها بالا میرفتند، ناگهان خاموش شدند مثل اینکه میانشان شکرآب شده بود.
در یکی از انبارها یک آسیا تق وتق خرمن باد میداد، از در باز آن خاک و خاشاک بیرون میزد. جلو آستانه آن، خود آلیوخین ایستاده بود. مردی بود چهلساله بزرگ، تنومند با موهای بلند که بیشتر به یک هنرمند یا دانشمند شبیه بود تا به خداوند ده. پیراهن سفیدی داشت که خیلی وقت پوشیده بود. یک کمربند از ریسمان، یک زیرشلواری بهجای شلوار و به کفشهای او گل و کاه چسبیده بود؛ بینی او مانند چشمهایش از گرد و غبار سیاه شده بود؛ ایوان ایوانیچ و بورگین را شناخت، اظهار شادمانی کرد.
با لبخند گفت: «آقایان! بفرمایید منزل. همین الان خدمت میرسم.»
خانه او بزرگ و دوطبقه بود. آلیوخین طبقه پایین در دو اتاق با سقف طاقی و پنجرههای کوچک که پیشاز این اتاق صاحب ملک بود با دم و دستگاه ساده و مختصری که داشت منزل کرده بود. بوی نان چاودار، ودکا و یراق درشکه در آنجا پراکنده بود. آلیوخین بهندرت در اتاقهای بالا میرفت آن هم وقت پذیرایی. یک خدمتکار جوان و خیلی خوشگل که مهمانها از دیدن او ایستادند و بههم چشمک زدند از دونفر شکارچی پذیرایی کرد.
حجم
۸۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۸۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه