دانلود و خرید کتاب صوتی تب
معرفی کتاب صوتی تب
کتاب صوتی «تب» نمایشنامهای از والاس شان، نمایشنامهنویس آمریکایی است. این اثر را رادیو گوشه با ترجمهٔ بهرنگ رجبی و گویندگی مانی حقیقی منتشر کرده است. نمایشنامههای والاس شان بهخاطر جنبههای سیاسیای که دارند، همیشه با جنجالهایی روبهرو بوده است.
درباره کتاب صوتی تب
نمایشنامهٔ تب از زبان فردی روایت میشود که بهدنبال عدالت به نقاط مختلف جهان سفر میکند اما در نهایت به این نتیجه میرسد که دنیا و مناسباتش آنقدرها هم ساده نیست و نمیتوان همیشه فقر و بدبختی دیگران را به انسانهای قدرتمندتر و یا ثروتمندتر نسبت داد. همچنین راوی که میتواند هرکدام ما باشد درمییابد که برای بهترشدن دنیا ابتدا باید از خودش شروع کند.
کتاب صوتی تب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به مطالعهٔ نمایشنامه و آثار انتقادی پیشنهاد میشود.
درباره والاس شان
والاس شان در سال ۱۹۴۵ در نیویورک به دنیا آمد. به سبب شغل پدرش که سردبیری هفتهنامهٔ «نیویورکر» بود از کودکی با اهل قلم معاشرت داشت. در دانشگاه، تاریخ و فلسفه و اقتصاد خواند. اولین نمایشنامهاش با نام «آخر شب ما» در ۱۹۷۵ اجرا شد و تا امروز ۸ نمایشنامهٔ دیگر نوشتهاست. بعد از اجرای نمایشنامهٔ چهارمش «مری و بروس» توجه منتقدان و مخاطبان را جلب کرد. از آثار دیگر او می توان به «عمه دن و لمون»، «عزادار اجیر»، «تب»، «علفهای هزار رنگ» و «شب در رستوران تاکهاس» اشاره کرد. نمایشنامههای شان همیشه اعتراضآمیز و منتقد بیمحابای قدرتمندان در همهجای دنیا بودهاند و گاهی به همین دلیل توقیف میشدند.
بخشی از کتاب تب
«من نمیتونم تحمل کنم مردم اینجوری میگن که «وقتی بچه بودم فیل دوست داشتم»، «وقتی بچه بودم بادکنک دوست داشتم». سعی میکنن بگن اگه امروز وایسن یه بادکنک یا یه فیلو نگاه کنن، دیگه دوستش ندارن؟ چرا دوستش نداشته باشن؟ من که فکر میکنم ما هنوز هم چیزهاییو که همیشه دوست داشتیم، دوست داریم. چهطور ممکنه نداشته باشیم؟ یکی از چیزهایی هم که من همیشه دوست داشتم تو فکرم شما هم داشتهین یا نه اون شکلِ معرکهای بود که چیزهای کوچیکِ قیمتی هدیههای کریسمس و هدیههای تولدی که بزرگها همیشه به همدیگه میدادن کادوپیچ میشدن، بستهبندی میشدن. مثلاً هدیههه یه فنجونِ چینیِ کوچولو بود یا نعلبکی یا یه گلدونِ چینیِ ریزهمیزه. خب اول میرفتن از اون مغازههه که از سرووضعش برمیاومد باید توش اسبِ چوبیِ اسباببازی یا سهچرخه داشته باشه جعبهی مقواییِ قهوهای میگرفتن، چون جعبههه خیلی گُنده بود فقط اینکه اگه بلندش میکردی همیشه یهجورِ باورنکردنی و غیرطبیعیای سبُک بود آدم همیشه فکر میکرد اون جعبهی قهوهایِ گُنده رو یهجور کارگرهای صنعتیِ عظیمالجثه و ماهیچهداری که محتویاتِ جعبه هیچ براشون مهم نبوده، بستهبندی و چسبکاری کردهن. بعد یه کسی با چاقو چسبنواریِ قهوهایِ بالای جعبه رو میبُرید و بعد وقتی دوتا نصفهی بالای جعبه رو از هم جدا میکردن، همیشه یهجور صدای بلندِ تِقّی میداد که محصولهای صنعتی میدن. بعد توی اون جعبهی مقواییِ گُنده یه جعبهی دیگه میدیدی که با کاغذِ زرقیبرقیِ ضخیم بستهبندی شده و روبانِ باریکِ ضخیمی که رنگش شاد بود، دورشو گره زده بود که برا بسته نگه داشتنِ جعبههه واقعاً هم احتیاجی بهش نبود؛ طبیعتاً خیال میکردی این بسته توییه رو یه خانومِ خیلی آدمحسابی و قیافهمعمولیای بستهبندی کرده که دستهاشو یه کِرِم خوشبویی نرم کرده بوده، یه خانومی که هرچی تو جعبههه هست، قطعاً خیلی براش مهم بوده. بعد کاغذه و روبانه که باز و پاره میشدن، خودِ جعبههه با اون جنسِ نرمش که رنگِ شیرِ زلال بود، بالأخره معلوم میشد و یکی سرپوشِ جعبه رو برمیداشت و همون لحظه بود که یه صدای ریزِ خشخش یا جیهجیهی میشنیدی عینِ صدای یه همستِری که داره تو قفسش راه میره؛ صدائه مالِ همهی اون خردهکاغذهای ریزریزی بود که چپونده بودن تو هم و جعبه رو باهاشون پُر کرده بودن و سرپوشِ جعبه رو که برمیداشتی، یهجور صدای هاهِ آرومی ازشون میاومد انگار یههو یه صدای نفس کِشیدنِ اضافیای بهشون دادهن.»
زمان
۱ ساعت و ۵۰ دقیقه
حجم
۲۵۳٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱ ساعت و ۵۰ دقیقه
حجم
۲۵۳٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
نمایشنامه یا یک بیانیه سیاسی خالی از هر داستانگویی؟!
آقای حقیقی خوب اجرا کردهاند.
مورد علاقه من نبود ای کاش تو انتخاب گوینده دقت کنید