دانلود و خرید کتاب تب والاس شان ترجمه بهرنگ رجبی
تصویر جلد کتاب تب

کتاب تب

نویسنده:والاس شان
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تب

«تب» نمایش‌نامه‌ای از والاس شان، نویسنده آمریکایی متولد ۱۹۴۵ نیویورک است. او به سبب شغل پدرش که سردبیری هفته نامه «نیویورکر» بود از کودکی با اهل قلم معاشرت داشت. در دانشگاه، تاریخ و فلسفه و اقتصاد خواند. اولین نمایش‌نامه‌اش با نام «آخر شب ما» در ۱۹۷۵ اجرا شد و تا امروز ۸ نمایش‌نامه دیگر نوشته‌است. بعد از اجرای نمایش‌نامه چهارمش «مری و بروس» توجه منتقدان و مخاطبان را جلب کرد و پس از آن، اجرای هر نمایش‌نامه از وی اتفاقی در دنیای تئاتر انگلیسی‌زبان بود. نمایش‌نامه‌های شان همیشه اعتراض‌آمیز و منتقد بی‌محابای قدرتمندان در همه‌جای دنیا بوده‌اند. راوی بی‌نام این اثر در جستجوی عدالت، جهانی را زیر پا می‌گذارد تا در انتها دریابد دنیا و مناسباتش آن‌قدرها هم ساده نیست که بشود به‌صرف خوش‌اقبالی و کمک به دیگران، گناه تیره‌روزی و فقر آنها را از دست‌ها شست و تقصیرها را یکسره گردن قدرتمندان و دارایان انداخت. راوی این گفتار پرتنش که می‌تواند هرکدام ما باشد در مسیری که می‌پیماید، می‌فهمد، نخستین کسی که می‌باید برای بهترشدن این دنیا خلع سلاح شود، خودش است. آیا شهامتش را دارد به جبهه مظلومان بپیوندد؟ بخشی از این اثر: تو هتل ضیافتی بود. همه بشقاب‌های گُنده‌ی غذا داشتن: خوک، میگو، خرچنگ، گوشتِ شکار. من بیرون واستادم و یه دختری بود شاید شونزده‌ساله که رو پله‌ها نشسته بود و خیلی از من فاصله نداشت. یه دخترِ دهاتی‌ای بود، پابرهنه، پاهاش از زیرِ یه دامنِ رنگ‌ورورفته‌ای بیرون زده بود. دوروبرِ چشم‌هاش لک داشت، انگار شلاق خورده باشه. منتظرِ یه چیزی بود، گوشه‌ی پله‌های سنگیِ اون‌جا به یه حالتِ بی‌اندازه باوقار و ملیحی جا خوش کرده بود. یه‌هو یه مردی به ریخت و قیافه‌ی احمق‌ها که کت‌وشلوار هم تنش بود، از هتل اومد بیرون. رفت سمتِ دختره رو پله‌ها و از شکلِ دست تکون دادنش برا دختره فهمیدم دختره احتمالاً یکی از پیشخدمت‌های خونوادگی‌شون باشه. یه بشقابِ ریزه‌میزه‌ی کوچولویی گرفت جلو دختره که چندتا دونه لوبیا توش بود. ناهارِ دختره بود. خب، دختره یه لبخندی زد که یعنی بابتِ این غذای هدیه ممنونه و واکنشِ من درجا این بود که دلم می‌خواست با مُشت بکوبم تو صورتِ جوونه و پرتش کنم وسطِ بوته‌ها. واقعاً خیلی بامزه بود. فکر کرده بودم کی‌اَم، چریکِ رادیکالِ این هفته‌ی شهر؟
Afshin Hezaveh
۱۳۹۹/۰۵/۰۲

نمایش‌نامه‌ای کلیشه‌ای و شعارزده. اما قسمت نقد و بررسی آثار والاس شان انتهای این‌ نمایش‌نامه بسیار مفید بود.

تو یه هتلِ گرونِ عجیب‌غریبی ساکن بودم و به‌نظرم بستنی‌هاش عینِ مخدر بودن خیلی سبُک بودن خوشمزه، عالی... از اون بستنی‌های معرکه سیر نمی‌شدم. یه روزنامه‌نگاریو دیدم که ساکنِ همون هتله بود و برام توضیح داد معنی نداره آدم یه انقلابیو به‌خاطرِ بستنیش تحسین کنه، چون واقعاً برا یه انقلاب اصلاً عیب محسوب می‌شه که منابعِ کشور صرفِ ساختنِ بستنی بشن، وقتی هنوز یه آدم‌هایی هستن که غذای کافی برا خوردن ندارن. حرفش موجه بود، ولی نکته رو نمی‌گرفت: بستنیه دل می‌بُرد.
Mostafa F
نباید آدم‌ها برقصن و همدیگه رو سِفت بغل کنن؟ نباید میزهامونو از کِیک و هدیه پُر کنیم؟ چرا، ولی نمی‌تونیم تو همون اتاقی جشن‌هامونو بگیریم که توش گروه‌گروه آدم دارن شکنجه می‌شن، گروه‌گروه آدم دارن کُشته می‌شن. ما باید بدونیم کجاییم و کَس‌هایی که دارن شکنجه و کُشته می‌شن، کجان؟
سپیده
باید بیاد اتاقِ منو تمیز کنه و خودش تو کثافت بخوابه. نه این‌که قرار باشه اون امروز بیاد اتاقِ منو تمیز کنه و من هم فردا اتاقِ اونو تمیز کنم یا سالِ دیگه اتاقشو تمیز کنم ها. نه این‌که قرار باشه اون امشبو تو کثافت بخوابه و من هم فردا شب یا یه شبِ دیگه‌ای تو کثافت بخوابم ها. نه. حکمه می‌گه اون خدمتِ منو می‌کنه و بعد فرداش باز اون خدمتِ منو می‌کنه و بعد همین‌طور اون و اون، درست تا زمانِ مُردنش.
الف.ژ
فنجونِ قهوه تاریخِ کشاورزهاییو هم تو خودش داره که دونه‌ها رو چیده‌ن، این‌که چه‌طور بعضی‌هاشون از گرمیِ آفتاب غَش کرده‌ن، بعضی‌هاشون کتک خورده‌ن، بعضی‌هاشون تیپا خورده‌ن.
سپیده
احساسِ همدردی‌ای که تو دلم با فقرا دارم، زندگیِ فقرا رو تغییر نمی‌ده. اعتقادِ سِفت‌وسختِ من به تغییرِ تدریجی زندگیِ فقرا رو تغییر نمی‌ده. پدر و مادرهایی که ارزش‌های خوبو به بچه‌هاشون یاد می‌دن، زندگیِ فقرا رو تغییر نمی‌دن. هنرمندهایی که آثارِ هنری‌ای خلق می‌کنن که همدردی و ارزش‌های خوبو به آدم‌ها القا می‌کنه، زندگیِ فقرا رو تغییر نمی‌دن. شهروندهایی که هنرمندها و پدر و مادرها بهشون القا کردن ارزش‌های خوبو بپذیرن و حسِ همدردی نسبت به فقرا داشته باشن و به سیاستمدارهای روراستی رأی بدن که اعتقادِ سِفت و سخت به تغییرِ تدریجی دارن، زندگیِ فقرا رو تغییر نمی‌دن، چون سیاستمدارهای روراستی که اعتقادِ سِفت وسخت به تغییرِ تدریجی دارن، زندگیِ فقرا رو تغییر نمی‌دن.
kosar
زندگی‌ای که من می‌کنم یه‌جورِ درست‌نشدنی‌ای فاسد و متعفنه. هیچ توجیهی نداره. همه‌ش فکر می‌کنم یه توجیهی هست که یه جایی نوشته‌مش، رو یه تیکه‌کاغذِ کوچولویی، یادم نمی‌آد چی رو تیکه‌کاغذه نوشته بودم ولی توی کشوی یه میزی تو یه اتاقی تو یه جایی بود که من قدیم‌ها زندگی می‌کردم. ولی راستش اینه که اون تیکه‌کاغذِ کوچولو رو هیچ‌وقت پیدا نمی‌کنم، چون تیکه‌کاغذی نیست، وجود نداره.
kosar
ولی وحشتناک اینه که فقرا دارن عینِ خزه، عینِ علف، همه‌جا رشد می‌کنن. ما هم هیچ‌وقت نمی‌تونیم زمانیو فراموش کنیم که اون‌ها صاحبِ زمین بودن. هیچ‌وقت نمی‌تونیم مردنِ خونواده‌هاشونو فراموش کنیم، اون قسم‌های انتقامیو که تو اتاق‌های غرقِ خون نعره کِشیدن. فقرا هم نمی‌تونن فراموش کنن. با عصبانیت‌شونه که زندگیو ادامه می‌دن. عصبانیت‌شونو می‌خورن. می‌خوان پا شن و کارِ ما رو بسازن، به‌محضِ این‌که بتونن ما رو از رو زمین محو کنن. برا همینه که تو دنیای یه‌جا ثابت‌شده‌ی ما، دنیای ساکت‌مون، مجبوریم با فقرا حرف بزنیم. حرف بزنیم، گوش کنیم، وضعیتو روشن کنیم، توضیح بدیم. اون‌ها می‌خوان اوضاعْ متفاوت از اینی باشه که هست. تغییر می‌خوان. برا همین هم ما می‌گیم آره. تغییر. ولی تغییرِ خشن و حاد نه. دزدی نه، شورش نه، انتقام نه. عوضش دل بده به ایده‌ی تغییرِ تدریجی. تغییری که تو رو کمک می‌کنه، ولی ما رو هم اذیت نمی‌کنه. اخلاق. قانون. تغییرِ تدریجی
kosar
ما به فقرا احتیاج داریم. بدونِ فقرایی که میوه رو از رو درخت‌ها بچینن، که فضولاتو بکنن زیرِ زمین، که بچه‌هامونو روزِ به دنیا اومدن‌شون بشورن، ما نمی‌تونستیم وجود داشته باشیم. بدونِ فقرا که کارهای گَند و افتضاحو بکنن، ماها باید عمرمونو می‌ذاشتیم پای کارهای گَند و افتضاح کردن. اگه فقرا فقیر نبودن، اگه به فقرا همون‌جوری پول می‌دادن که به ماها پول می‌دن، ما دیگه از پسِ خریدنِ یه دونه سیب و یه دونه پیرهن هم برنمی‌اومدیم، از پسِ یه سفر رفتن برنمی‌اومدیم، از پسِ یه شب سَر کردن تو یه مهمونخونه‌ی یه شهرِ نزدیک هم برنمی‌اومدیم
kosar
کَس‌هایی که پول دارن معلوم می‌کنن چه کارهایی بشه پولشونو می‌ذارن برا کارهایی که دل‌شون می‌خواد، هرکدوم بر اساسِ مقدار پولی که دارن هر بخشی از این پوله یه قسمتی از فعالیت‌هاییو که هر روز می‌شه، تعیین می‌کنه، در نتیجه اون‌هایی که کم پول دارن، کم تعیین می‌کنن و اون‌هایی که زیاد پول دارن زیاد تعیین می‌کنن و اون‌هایی که هیچ‌چی ندارن، هیچ‌چیو تعیین نمی‌کنن. بعد هم دنیا تا جایی که شدنی باشه دستورعمل‌های پولو اطاعت می‌کنه و بعد ماجرا متوقف می‌شه
kosar
ولی سؤال سؤال اینه واقعاً مهم بود اگه عوضِ باب، فرِد اعتقاد داشت اگه همه‌ی انواعِ دیگه رو بذاری کنار، دموکراسی بدترین نوعِ دولته؟ چی می‌شد اگه فرِد اتفاقاً یه روز صبح از خواب پا می‌شد و فکر می‌کرد اعتقادش اینه، یادش می‌رفت که در واقع این اعتقادِ دوستش باب بوده؟
سپیده

حجم

۷۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

حجم

۷۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان