رضا قاسمی
زندگینامه و معرفی کتابهای رضا قاسمی
رضا قاسمی (Reza Ghassemi) متولد سال ۱۳۲۸، نویسنده، داستاننویس، آهنگساز، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر ایرانی است. از او در مقام نویسنده شاهکاری چون «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» خلق شده و در مقام آهنگساز قطعات درخشانی همچون «الا یا ایها الساقی» با صدای شهرام ناظری.
بیوگرافی رضا قاسمی
بسیاری از اوقات گفته میشود که هنرمندان، بهخصوص نویسندگان وقتی از وطن دور میشوند چشمهی خلاقیتشان خشک میشود و گویی در زمان متوقف شده و در گذشته سیر میکنند، اما رضا قاسمی از جمله افرادی است که خلاف این موضوع را ثابت کرده است. رضا قاسمی نمایشنامهنویس، کارگردان تئاتر و نوازندهای است که سالهای زیادی است از ایران مهاجرت کرده و در فرانسه زندگی میکند. رمان همنوایی ارکستر شبانهی چوبها نوشتهی اوست و جوایز زیادی کسب کرده است.
رضا قاسمی ۱۳۲۸ در بیمارستان مسیحیان اصفهان به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی خود را در بندر ماهشهر گذراند. سفر برای او از همان کودکی آغاز شده بود و او سکون خود را در نوشتن مییافت. از ۱۴سالگی شروع به نوشتن کرد و در ۱۸سالگی نمایشنامهای نوشت که در یکی از معتبرترین مجلههای ادبی آن زمان، «خوشه» به سردبیری احمد شاملو به چاپ رسید. نوشتن نمایشنامه او را به سمت تئاتر کشاند. او وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و به تحصیل در رشتهی تئاتر پرداخت. همانجا برای اولین بار کارگردانی تئاتر را تجربه کرد و از همان سال به صورت حرفهای وارد عرصهی تئاتر شد. او عضو کارگاه نمایش هم بود. قاسمی تا سال ۱۳۶۵ که ایران را ترک کرد، هشت نمایشنامه به روی صحنه برد که بیشتر آنها نوشتهی خودش بود. نمایشنامهی «نامههایی بدون تاریخ از من به خانوادهام و بالعکس» از جملهی آن نمایشنامهها بود.
شروع سهتارنوازی او به سبب یکی از تئاترهایی بود که او در آن بهعنوان بازیگر ایفای نقش کرده بود. او در نقشش باید سهتار میزد و پس از آن یادگیری سهتار را جدی ادامه داد و کار موسیقی را به صورت حرفهای آغاز کرد. نام او برای اولین بار بهعنوان نوازنده و آهنگساز با آلبوم «گل صدبرگ»، یکی از موفقترین آلبومها در زمینهی موسیقی سنتی ایران شناخته شده است. او با شهرام ناظری و محمدرضا شجریان به روی صحنه رفته است.
نوشتن آرزوی پدرش بود، اما بعدها سرنوشتش شد. همنوایی… در ۱۳۸۰ در ایران به چاپ رسید. همان سال بهعنوان بهترین رمان جایزهی ادبی منتقدان و نویسندگان مطبوعات را گرفت و چند سال بعد بهعنوان بهترین رمان دههی گذشته برندهی همین جایزه شد. او برای این کتاب جایزهی بهترین رمان سال از بنیاد گلشیری را نیز دریافت کرد. این رمان به زبان فرانسه هم منتشر شده و در نشریات فرانسه هم بارها مورد بررسی و نقد قرار گرفته است. قاسمی در همنوایی، رئالیسم اجتماعی را با وهم و رؤیا درهم آمیخت و از دل آن رمانی دربارهی مهاجرت بیرون کشید.
بعد از همنوایی رضا قاسمی چند رمان دیگر هم به چاپ رساند: «چاه بابل» و «وردی که برهها میخوانند». هیچکدام آنها اجازهی انتشار در ایران نیافتند. سبک او در داستانهایش رفتوبرگشت میان حال و گذشته، و گفتوگوی کابوس و خیال با واقعیت است؛ گفتوگویی که نتیجهاش به حقیقتی در مورد تاریخ و انسان میانجامد. او بر این عقیده است که در رمان خودش را سانسور نمیکند و همه چیز را به چالش میکشد، حتی خود رمان را.
او برخی از داستانهای خودش را در شبکهی اجتماعی فیسبوک منتشر کرده است. حضور در لحظه، الهامگیری از زندگی روزمره و استفاده از تکنیکهای داستانسرایی از جمله ویژگیهای رمانهای اوست. او به گفتهی خودش در آثارش از عنصر تصادف استفاده میکند. رمانهای او با آهنگهایی که میسازد شباهتی ندارد و رمانهایش شباهت بسیاری به موسیقی غربی دارد؛ چراکه رمان را پدیدهای مدرن میبیند. به گمان او، پیدایش نقاشی و چندصدایی موسیقی در ساختار رمان مؤثر بودهاند. به عقیدهی او، حضور زمان و مکان در رمان همان کاری را میکند که پیدایش و حضور پرسپکتیو در نقاشی؛ کمک به نشاندادن واقعیت. او سبک ادبی خاص خودش را دارد.
«المیرا رستگار»، دانشآموختهی نمایش، مستندی از این نویسندهی ایرانی با عنوان «باغهای نامرئی» ساخته است. «محمد عبدی»، نویسنده و پژوهشگر نیز در کتابی با عنوان «رضا قاسمی در گفتوگویی بلند با محمد عبدی» مصاحبهای با او انجام داده است.
معرفی آثار رضا قاسمی
همنوایی شبانهی ارکستر چوبها
در «همنوایی شبانهی ارکستر چوبها» راوی داستان، مردی ایرانی است که به فرانسه پناهنده شده و در اتاقی زیر شیروانی زندگی میکند. او هنرمندی است که با بیماریهای روانی دست و پنجه نرم میکند و در عین حال، نویسندهای است که در تلاش برای یافتن هویت خود است. داستان در فضایی وهمآلود و رویاگونه روایت میشود و مرز بین واقعیت و خیال به شدت مبهم است. مواجههی راوی با همسایهها و آدمهای پیرامونش ساختار رمان را شکل میدهد.
این رمان با ظرافت و پیچیدگی، دنیای درونی مهاجرانی را به تصویر میکشد که در غربت به سر میبرند. قاسمی فضای سنگینی را خلق میکند که در آن، شخصیتها درگیر مبارزهای خاموش با تنهایی، هویت گمشده و خاطرات تلخ گذشته هستند. یکی از ویژگیهای بارز این رمان، روایت چندصدایی آن است. هر شخصیت، با زبانی متفاوت و دیدگاهی منحصربهفرد، روایت خود را پیش میبرد. این روایتهای چندگانه، مانند قطعات پازلی، در کنار هم قرار میگیرند و تصویری کامل از جامعهای کوچک و در عین حال پیچیده را به خواننده ارائه میدهند. قاسمی از تکنیک جریان سیال ذهن به زیبایی استفاده کرده است. او با ورود به اعماق ذهن شخصیتها، خواننده را به سفری درونی میبرد و او را در پیچوخم افکار، احساسات و خاطرات آنها شریک میکند. این تکنیک، به خواننده اجازه میدهد تا به طور عمیقی با شخصیتها ارتباط برقرار کند و درک بهتری از انگیزهها و تصمیمات آنها پیدا کند.
زمان و مکان در این رمان، نقش بسیار مهمی ایفا میکنند. قاسمی با توصیف دقیق فضاها و اشیا، فضایی ملموس و واقعی را خلق میکند. همچنین، با بازی با زمان و ایجاد گذشتهنماها (فلشبک)، خواننده را در گذر زمان همراهی میکند و به او نشان میدهد که چگونه گذشته بر حال شخصیتها تأثیر میگذارد. از دیگر تکنیکهای داستاننویسی که در این رمان به چشم میخورد، استفاده از نمادها و استعارهها است. قاسمی با استفاده از نمادهایی مانند موسیقی، نقاشی و ساختمان، مفاهیمی عمیقتر را به داستان اضافه میکند. برای مثال، موسیقی نمادی از هویت و ریشههای شخصیتهاست و ساختمان نمادی از تنهایی و جدایی آنها.
چاه بابل و وردی که بررهها میخوانند
چاه بابل رمانی است نوشتهی رضا قاسمی که در سال ۱۹۹۹ در سوئد منتشر شد و حدود دو سال بعد از طریق نشریهی الکترونیکی «دوات» در اینترنت انتشار یافت. این رمان داستان زندگی یک خوانندهی ایرانی ساکن پاریس را همزمان با داستان زندگی تناسخ قبلی او در دورهی قاجار روایت کرده است. در چاه بابل با روایت عشق راوی به «فلیسیا» روبهرو هستیم که با داستان هبوط هاروت و ماروت و همینطور روایت «ایلچی» در گذشته ترکیب میشود و در رمان وردی که برهها میخوانند، خاطرات کودکی و نوجوانی راوی با وضع امروز او در بیمارستان و همینطور روایت سالها ساختن ساز و در کنار آن رابطهاش با «ش» (در گذشته) و «س» (در حال) پیوند میخورد. رمانهای چاه بابل و وردی که بررهها میخوانند، در داخل ایران مجوز انتشار نیافتند.
روایت دردی که رضا قاسمی ارائه میکند از روایتهای معمول ادبیات فارسی فراتر میرود و جایگاه او را بهعنوان یکی از بهترین نویسندگان دهههای ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ شمسی تثبیت میکند؛ با روایت پیوند ناگسستنی درد جسمی با رنجهای روح و روان، و امتداد آن به دردی که تا پهنای تاریخ گسترش مییابد.
با آنکه داستان هر سه رمان در پاریس میگذرند و حکایت آدمهای مهاجر ایرانی در پاریس هستند، اساسا ژرفا و معنایی جهانیتر به خود میگیرند که بیش از آنکه روایت وضعیت تبعیدیها باشد، روایت زندگی بشر امروز با درد و رنجهای پیوستهاش است که به طرز هوشمندانهای با خاطرات کودکی، مذهب، اوهام و خرافات میآمیزد و ترکیب غریبی خلق میکند که فضا و اتفاقات تکاندهندهی آنها در ذهن خوانندهاش حک میشود.
قاسمی هر سه رمان را در چند لایه/ زمان مختلف روایت میکند که در انتهای هر رمان، پیوند آنها با یکدیگر بیشتر میشود و البته تکاندهندهتر. در همنوایی شبانه با اتفاقات طبقهی ششم یک ساختمان در پاریس روبهرو هستیم که راوی در آن صاحب اتاقی در زیرشیروانی است، اما درعینحال همین راوی در دیگر فصلها که در زمانها و مکانهای مختلفی روایت میشوند، پس از مرگ در حال پاسخ دادن به سؤالات نکیر و منکر است، ضمن آنکه وقایع زمان «حال» قصه هم خود در چند زمان مختلف روایت میشود.
جالب اینکه نویسنده از تکنیک جذاب فاصلهگذاری استفاده میکند؛ تکنیکی که شاید وامگرفته از تجربیات ارزندهی او در تئاتر تجربی در کارگاه نمایش باشد. هر سه رمان قاسمی سرشار است از اشارههایی به خویش. قاسمی بیش از هر نویسندهی تثبیتشدهی ایرانی از زندگی خودش مایه میگیرد و به شرح وضعیت و افکار خودش میپردازد، اما بههیچوجه به خاطرهنویسی پهلو نمیزند.
زنان در دنیای داستانهای رضا قاسمی زنانی اثیری و دستنیافتنی هستند که هرچند وصال با آنها در هر سه رمان میسر میشود (شاید اصلا در رؤیا)، اما این وصال هم لحظهای گذراست و در هر سه رمان این زنان از دست میروند و نویسنده میپذیرد که «عشق چیزی است که با زمان گره خورده. بریده که شد همان بهتر که خاطره شود» (چاه بابل).
حرکت با شماست مرکوشیو
این کتاب سه نمایشنامه از رضا قاسمی است که نشر نیلوفر منتشر کرده است. نمایشنامهی حرکت با شماست مرکوشیو دو پردهای است دربارهی دو مرد در غربت: مرکوشیو و میرزا آقا. مرکوشیو که از ترس و سوءظن به همسایهی بالایی خود دچار جنون شده، تصمیم به قتل میگیرد. اما جشن تولد بچههای میرزا آقا نقشهی او را نقش بر آب میکند.
نمایشنامهی «کسوف» داستان دو شخصیت است که یکی چشمهایش با دستمال سفید و دیگری با دستمال سیاه بسته شده است. شخص اول تلاش میکند به شخص دوم بفهماند که میتواند ببیند، اما اعتقادات خرافی فرد دوم مانع از پذیرفتن حقیقت میشود.
«نامههایی بدون تاریخ از من به خانوادهام و بالعکس» نمایشنامهای است که برخی صحنههای آن بدون دیالوگ و تنها با قابهایی تصویری ارائه میشود.
معمای ماهیار معمار
این کتاب نمایشنامهای است از رضا قاسمی که در سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات نیلوفر منتشر شد. قاسمی در این اثر به داستان یک معمار بینظیر به نام ماهیار پرداخته که قصری به نام «خورنق» برای پادشاهی میسازد. قصر دارای ویژگیهای خاصی است، از جمله تالاری با سقفی کمستون. اما در اوج کار، ماهیار به طور ناگهانی از ساخت قصر دست میکشد و میرود. پس از هفت سال، او دوباره باز میگردد. این نمایشنامه از داستان واقعی مربوط به یزدگرد اول و معمار سنمار الهام گرفته است که گفته میشود قصر خورنق را به گونهای طراحی کرده بود که رنگ آن در طول روز تغییر میکرد.
نمایشنامه «ماهیار معمار» با دیالوگهای زیبا و داستانی پرکشش، توانسته بهخوبی عناصر مختلف خود را با هم هماهنگ کند.