کتاب لاک تنهایی ام را می شکافم
معرفی کتاب لاک تنهایی ام را می شکافم
کتاب لاک تنهاییام را میشکافم مجموعه هفت داستان از آنا گاوالدا است که با ترجمه سعیده بوغیری در نشر البرز به چاپ رسیده است. این داستانها، همگی درباره تنهایی هستند و کابوسی که از تنهایی برای خودمان ساختهایم.
درباره کتاب لاک تنهاییام را میشکافم
کتاب لاک تنهاییام را میشکافم هفت داستان با هفت راوی مختلف دارد. برخی اسم دارند و برخی دیگر نه، اما همهشان، از تنهایی کابوسی بزرگ ساختهاند. کابوسی دردناک که شبها گریبانگیر آدمها میشود و آن رویش را نشان میدهد. شاید دلیل اینکه همه داستانها هم در شب اتفاق میافتند، همین باشد.
آنا گاوالدا درباره داستانهای این مجموعه و راویانش اینطور گفته است: «من آن ها را به این شکل نمى بینم. براى من همه شخصیت هاى داستانم انسان هاى واقعى هستند؛درست مثل من و شما بسیارى از آن ها از تنهایى شان سخن مىگویند، تقریبا همه آنها داستان خود را در طول شب روایت مىکنند، آن هم در برههاى از زندگى، که دیگر خیلى فرق روز و شب را تشخیص نمىدهند، داستانشان را براى من و شما روایت مىکنند تا شاید خودشان هم بهتر وضع زندگى شان را درک کنند. آن ها به من و شما اعتماد مىکنند تا به این وسیله بتوانند لاک تنهایىشان را بشکافند…»
کتاب لاک تنهاییام را میشکافم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
لاک تنهاییام را میشکافم انتخابی عالی برای دوستداران ادبیات داستانی جهان است. اگر پیش از این نیز کتابهای آنا گاوالدا را خوانده و دوست داشتید، این کتاب را بخوانید و تجربه جالبی کسب کنید.
درباره آنا گاوالدا
آنا گاوالدا ۹ دسامبر ۱۹۷۰ در خانوادهای مرفه در پاریس متولد شد. او از معروفترین داستاننویسان حال حاضر فرانسه است که عموم مخاطبانش را زنان تشکیل میدهند. او در بیستودو سالگی، در سال ۱۹۹۲ جایزه بهترین نامه عاشقانه رادیو فرانسه بینالمللی و در سی سالگی، سال ۲۰۰۰، جایزه بزرگ رادیوتلویزیون لوکزامبورگ لِر را برای مجموعه داستان «کاش کسی جایی منتظرم باشد» از آن خود کرد.
از گاوالدا رمانها و مجموعه داستانهای بسیاری منتشر شده که همه با استقبال خوانندگان روبهرو شده و تیراژ تعدادی از آنها از ۱.۵ میلیون نسخه گذشته است. رمان «من او را دوست داشتم» آنا گاوالدا در میان خوانندگان ایرانی پرطرفدار است. کتابهای دیگر او، باهم بودن، گریز دلپذیر، و سی و پنج کیلو امیدواری است.
بخشی از کتاب لاک تنهاییام را میشکافم
به تو میگویم بس است. حتی ارزش اصرارکردن هم ندارد.
اصلا دلم نمیخواست به آنجا بروم. بدجوری خسته بودم، احساس میکردم زشتم و به علاوه، اپیل هم نکرده بودم. این جور وقتها دل هیچ کس را نمیبرم و، از آنجا که میدانم هیچ چیزی عایدم نمیشود، آخر کار، همیشه مثل تکه ای زمین نظامی میشوم که در زیر پاهای قشون شخم زده شده.
می دانم، بیش از اندازه نازک نارنجی ام. اما خب، وضعیت از من سختتر است، البته اگرچه از نیکل ساخته نشده ام، اما در گپهای رودررو هیچ جوری پا نمیدهم.
ناگفته نماند، همچنان که کار قفس هایم را تمام میکردم، با رئیس ابلهم به تیپ و تاپ هم زدیم و این امر، نیرویم را حسابی تحلیل برد.
موضوع به سری غذاهای جدید سگ ساخت شرکت پروکانینا مربوط میشد، پاپی سِن سی تیو.
دایم توی گوشش تکرار میکردم من از آنها نمیفروشم، از آنها نمیفروشم. بیخود فک نزن. و در حالی که آن بسته لعنتی کوفته خمیریهای سه کیلو، بیست و هفت یوروییاش را به او پس میدادم، باز روی آن را خواندم 'به پیشرفت مغز و دید کمک میکند'، چه حرف ها، پیشرفت مغز، هه، اگر راست میگویند بهتر است آنها را به خیک خودشان ببندند، هالوها.
رئیس بعد از اینم، تف تف کنان راهش را کشید و رفت: آن هم با آن تحفهاش، و آن سرووضع من، و آن طرز حرف زدنم، و آن قرارداد بدون مدت که هیچ وقت نصیبم نمیشود، و آن فلان و بهمان، اما هیچ کدام از اینها برایم اهمیتی نداشت. عقیدهام عوض بشو نیست و او هم مثل من، این را میداند. از وقتی من اینجا کار میکنم، کنتور سودش دوبرابر میاندازد و من نیز تمام مشتریهایم سابقم در فروشگاه فاورو را مثل جهیزیه دنبال خودم آورده ام، پس .... آن کارت ساعت- زن ات هم به چپ و راستم، به چپ و راستم.
نمی دانم او چرا با این تولیدکننده کالا این قدر آماده رخ به رخ شدن است. به گمانم، مردک کاسب وعده کلی خرت و پرت را به او میدهد. قاب تلفن همراه به شکل کوفته قلقلی، خمیردندان برای سگ موفرفری اش، یا آخرهفتههایی کنار دریا.... یا اصلا، بهتر از آن، آخر هفته ای در کنار دریا با لباس مبدل سمینار فروش برای اینکه دور از چشم زنش، دلی از عزا دربیاورد.
خیلی هم بهش میآید...
در خانه دوستم، سامیه، بودم. در حالی که شیرینیهای دستپخت مادرش را میخوردم، او را تماشا میکردم که موهایش را صاف میکرد، تکه به تکه به تکه به تکه. این کار وقت زیادی میبرد. او از آنهایی بود که روسری میبست، در کنار آن طرفدار آزادی زنان هم بود. من انگشتان پر از عسلم را میلیسیدم و صبوری او را تحسین میکردم.
پرسید:” راستی.... از کی تا حالا شما خرت و پرتهای مخصوص پاپی میفروشید؟”
هان؟
خب، همان کوفته خمیریها را میگویم....
آهان، پاپی، به انگلیسی یعنی توله سگ.
با مسخرگی گفت:” اوه، خب، آره، حالا؟ مشکل چیست؟ از مزه شان بدت میآید؟
.....
ای بابا، بس است دیگر. این اداها را درنیاور. بیا اصلا دیگر حرفش را نزنیم. در ضمن، امشب با من بیا. باشد.... خواهش... باشد؟.... لولوی من... یک بار هم که شده، رفیق نیمه راه نباش.
حالا خانه کی هست؟
همخانه سابق برادرم.
اما من اصلا او را نمیشناسم.
من هم همین طور، اما به درک! آنجا دید میزنیم، انتخاب میکنیم، سروصدایش بلند میشود و بعد، برای هم تعریف میکنیم!
تا جایی که من برادرت را میشناسم، ته قضیه دوباره به بچه پولدارها میرسد...
خب! بچه پولدار که بد نیست! یک شام درست و حسابی، خانم! دیگر نیازی نیست به کل طایفه پسرهای قوم و خویش زنگ بزنی تا یک چیزی پیدا کنی.
راستش من کلهام داغ نبود. جرئت نداشتم به او بگویم، اما کلی از قسمتهای سکسی نیکی را که ندیده بودم، داشتم و به علاوه، کلافگی تمام عیاری هم بابت همه آن نقشههای مفلوکانه او در انتظارم بود.
حجم
۱۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۱۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه کتاب فوقالعاده ضعیف است و داستان غیرقابل فهم شده متاسفانه!