دانلود و خرید کتاب هزار خورشید تابان خالد حسینی ترجمه حمیدرضا بلوچ
تصویر جلد کتاب هزار خورشید تابان

کتاب هزار خورشید تابان

نویسنده:خالد حسینی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۸۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هزار خورشید تابان

کتاب هزار خورشید تابان داستانی از خالد حسینی، نویسنده مشهور افغان و نویسنده کتاب بادبادک باز است. این داستان که نگاهی بر رنج و ناملایمات زندگی زنان افغان دارد، به مدت ۱۵ هفته در لیست پرفروش نیویورک تایمز قرار داشت.

انتشارات مجید این داستان را با ترجمه حمیدرضا بلوچ منتشر کرده است.

درباره کتاب هزار خورشید تابان

هزار خورشید تابان که نامش برگرفته از یکی از اشعار صائب تبریزی است، نگاهی به زندگی دو زن افغانستانی دارد و روایتی از رنج زندگی آنان را بازگو می‌کند. رنجی که بر زندگی زنانی توانا تحمیل شده است و دلیلی ندارد مگر قوانین دنیای خشن مردسالار و جهل و نادانی.

داستان از زندگی دو زن متفاوت در افغانستان می‌گوید. مریم که حاصل رابطه‌ای نامشروع است و لیلا که دختری روشنفکر و باهوش است اما در دام خانواده‌ای مردسالار گرفتار شده است. 

مریم که پدرش را بی اندازه دوست دارد و او را مانند خدای زندگی‌اش می‌بیند، زمانی متوجه می‌شود که چرا زندگی‌اش اینقدر با خواهرها و برادرهایش متفاوت است. وقتی پدر او را مجبور می‌کند تا با مردی مسن ازدواج کند، بت زندگی‌اش فرو می‌ریزد و زندگی‌اش تباه می‌شود. داستان زندگی مریم با لیلا گره خورده است. دختری که یارش مهاجرت می‌کند و خانواده‌اش را هم از دست می‌دهد و او هم به دلیل فرزندی که در شکم دارد، مجبور به ازدواج با مردی می‌شود...

خالد حسینی در هزار خورشید تابان از دنیایی حرف می‌زند که در آن، زن تنهاترین و مظلوم‌ترین موجود جهان است. زنان که بعد از به قدرت رسیدن طالبان در افغانسان زندگی سخت‌تری هم پیدا کردند موضوع کتاب حسینی هستند. 

این کتاب در سال  ۲۰۰۸ جایزه ملی کتاب انگلستان را از آن خود کرد و در موفق شد تا جایزه بوک سنس را هم به خانه ببرد.

کتاب هزار خورشید تابان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

هزار خورشید تابان، اثری بی‌نظیر است که گوشه‌ای از درد و رنج زندگی زنان در جهانی که با مردسالاری و خرافات و تعصب پر شده است، نشان می‌دهد. اگر دوست دارید رمانی بخوانید که نگاهتان را به تاریخ دنیا و زندگی در افغانستان تغییر دهد، این داستان را انتخاب کنید. 

درباره خالد حسینی

خالد حسینی نویسنده‌ توانای افغان ۴ مارس ۱۹۶۵ در کابل چشم به جهان گشود. پدرش تاجیک و مادرش اصالتا پشتون بودند. مادر در دبیرستان دخترانه فارسی و تاریخ درس می‌داد و پدرش دیپلمات وزارت خارجه بود. همین موضوع آن‌ها را در سال ۱۹۷۶ به پاریس کشاند و کمی بعد با برکنار شدن پدر از کار به آمریکا مهاجرت کردند. 

خالد حسینی تحصیلاتش را در رشته پزشکی در دانشگاه پزشکی شهر سن دیگو به اتمام رساند و در سال ۲۰۰۶ از سوی آژانس پناهندگان سازمان ملل (UNHCR) به عنوان سفیر حسن نیت این سازمان در افغانستان شناخته شد. او در سفری که در سال ۲۰۰۷ به افغانستان داشت، بنیاد خالد حسینی را بنیان نهاد. این نهاد برای کمک به افغان‌ها، تاسیس شده است. 

خالد حسینی رمان‌هایی نوشته است که برای مدت‌های طولانی در فهرست پرفروش‌های نیویورک‌تایمز قرار گرفتند. بادبادک‌ باز که اولین اثر اوست به ۴۸ زبان ترجمه شده است. آثار دیگر او، هزار خورشید تابان، و کوهستان به طنین آمد و دعای دریا است که همگی به فارسی ترجمه شده‌اند. او در حال حاضر به همراه همسر و دو فرزندش در سن‌خوزه کالیفرنیا زندگی می‌کند. 

بخشی از کتاب هزار خورشید تابان

مریم پنج‌ساله بود که برای نخستین بار کلمه حرامزاده را شنید.

روز پنج‌شنبه بود. بدون شک چنین روزی بود؛ چون مریم به‌یاد داشت که آن روز نیز مثل همه پنج‌شنبه‌های دیگر آرام و قرار نداشت. روزهای پنج‌شنبه، جلیل برای دیدنش به کلبه می‌آمد. مریم برای تلف‌کردن وقت تا لحظه دیدارش با جلیل برسد، تا آن لحظه که او را درحال گذر از علف‌هایی که تا زانویش می‌رسید، تا آن لحظه که او را درحال تکان‌دادن دست و عبور از محوطه بدون علف ببیند، بر روی صندلی رفت تا سرویس‌های چای‌خوری چینی مادرش را پایین بیاورد. این سرویس چای‌خوری تنها میراثی بود که ننه، مادر مریم، از مادر خود که در دوسالگی وی از دنیا رفته بود، به‌یادگار داشت. سرویس که نقاشی دستی زیبایی داشت، طرحی از پرنده و گل‌های داوودی و اژدها برای دفع شر بر آن نقش شده بود.

همین شکردان زیبا بود که به‌هنگام پایین‌آمدن از صندلی، از لای انگشتانش لیز خورده و بر کف چوبی کلبه افتاد و شکست.

وقتی ننه ماجرا را دید، صورتش داغ شد، لب بالایی‌اش لرزید و چشم‌هایش، هم چشم سالم و هم چشم تنبلش، روی مریم خیره شد. نگاه ننه چنان خشم‌آلود بود که مریم وحشت کرد مبادا دوباره جن در وجود مادرش حلول کرده باشد؛ اما جن نبود، این بار نه. ننه مچ مریم را گرفت و او را به‌طرف خود کشید و از لای دندان‌های به‌هم‌فشرده‌اش گفت: «ای بچه حرامزاده دست‌وپاچلفتی! بعد از آن همه صبر و تحمل، این هم دستمزدم. یه وروجک حرامزاده بی‌دست‌وپا که ارث خانوادگی‌ام را بزنه بشکنه!»

آن‌طور که ننه تعریف می‌کرد، برای به‌دنیا آوردن مریم، هیچ‌کس به کمکش نیامده بود. روزی ابری و نمناک در بهار سال ۱۹۵۹، بیست‌وششمین سال حکومت چهل‌ساله و آرام ظاهرشاه بود. ننه می‌گفت جلیل هرچند می‌دانست که ممکن است جن وارد بدنش شود و طی زایمان یکی از آن حمله‌های غش به او دست دهد، با این‌همه به خودش زحمت نداد که پزشک یا قابله‌ای برایش بفرستد. او تمام روز را تنها در کف کلبه دراز کشیده و چاقویی در کنار دستش گذاشته بود و همه بدنش خیس عرق شده بود.

ــ وقتی درد زیاد می‌شد، بالش را گاز می‌گرفتم و اون‌قدر جیغ می‌زدم که صدایم می‌گرفت؛ ولی هیچ‌کس نبود که عرق صورتم را خشک کند یا یک قطره آب به من بدهد. تو هم مریم‌جون، هیچ عجله‌ای برای آمدن نداشتی. مجبورم کردی دو روز روی زمین سرد و سفت کلبه دراز بکشم. نه چیزی خوردم و نه خوابیدم و فقط زور زدم و دعا کردم که تو زودتر به‌دنیا بیایی.

ــ منو ببخش، ننه.

ــ بند نافتو هم خودم بریدم؛ چاقو را برای همین کنارم گذاشته بودم.

ــ منو ببخش.

ننه همیشه در مقابل عذرخواهی مریم لبخند تلخی می‌زد، لبخندی که مریم هرگز نمی‌توانست با یقین بگوید ناشی از پابرجابودن اتهام است یا بخشش توأم با اکراه و بی‌میلی.

معرفی نویسنده
عکس خالد حسینی
خالد حسینی
افغان | تولد ۱۹۶۵

خالد حسینی نویسنده افغانستانی‌الاصل و پزشک ساکن آمریکاست. او متولد ۴ مارس ۱۹۶۵ در شهر کابل افغانستان است، رمان‌هایش به زبان انگلیسی در آمریکا منتشر و در بیش از ۶۰ کشور دنیا و به زبان‌های مختلفی از جمله فارسی ترجمه شده است.

farzanepoursoleiman
۱۴۰۰/۰۶/۰۲

سه گانه نفرت،تعصب،دلسوزی بی جا در این کتاب به شدت مشهوده بسیار کتاب دقیق و درستی هست که آدم با خواندنش گریه اش میگیره

diyana.pzh
۱۴۰۱/۰۳/۱۶

این کتاب درباره ی زندگی دوتا دختره افغانیه که خانواده هایی که توشون بزرگ شدن زمین تا اسمون باهم متفاوته ولی قسمتی از سرنوشتشون باهم مشترکه و سختیای مشترکی رو تحمل میکنن این نشون میده جنگ حالش نیست که تو تحصیل

- بیشتر
Banafsheh
۱۴۰۱/۰۲/۲۲

برای بار دومه که این کتاب را می خونم. با این وجود با خواندن کتاب خیلی جاها گریه کردم از سرنوشت تلخ قهرمانان داستان. کتاب خوبیه. توصیه می کنم حتما مطالعه کنید.

قاصدک
۱۴۰۰/۰۷/۰۷

قلم اقای حسینی بسیار شیوا و دوست داشتنی است،سرنوشت مردم مظلوم افغانستان دل انسان را به درد میاورد،من که از خواندن کتابهای ایشان سیر نمیشوم.

کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۰/۰۶/۰۳

بسیار عالی متآسفم برای ددمنشی کسانیکه خاک مظلوم افغانستان را به خاک و خون میکشند دم از اسلام میزنند. قلب رسول خدا را آزرده میکنند آرزوی سربلندی و آزادی خواهران و برادران افغانم را دارم به امید افغانستان بدون طالبان و آمریکا وهر نیروی

- بیشتر
آزاد
۱۴۰۱/۰۳/۰۱

داستان بسیار جذاب و ترجمه عالی؛ روایتی فوق‌العاده از تاریخ چند دهه افغانستان، جنگ، ویرانی، آوارگی، زن ستیزی، حسرت‌ها، ... و امید

سوکورو تازاکی
۱۴۰۱/۰۲/۲۱

بدتر اینکه من این شرایط را با چشم دیده ام

Morteza Rahmani
۱۴۰۰/۱۰/۱۵

کتاب روایتی بسیار جذاب از زندگی دختری در افغانستان است. وضعیت کشوری جنگ زده، نحوه حکومت طالبان، ظلم و ستم به مردم کشور دوست و همسایه‌ی ایران رو به خوبی نمایش میده. بسیاری از جاهای کتاب دل شما برای مردم اون سرزمین

- بیشتر
mahsa
۱۴۰۱/۰۴/۰۷

چقدر زیباااااست نوشته های خالد حسینی. اصلا دلم نمی خواد که تموم بشه این کتاب، هرلحظه با وقایع شگفت انگیز غافلگیرت می کنه، حتماااا پیشنهادش می کنم.

مهسا
۱۴۰۱/۰۱/۰۸

زاویه نگاه خالد حسینی عالیه

زن‌ها توجه کنند: باید همیشه توی خانه بمانید. درست نیست زن‌ها بی‌هدف توی خیابان‌ها ول بگردند. اگر می‌خواهید برای انجام کاری از خانه بیرون بیایید، باید یک مرد محرم که خویشاوندتان باشد، همراه‌تان باشد. اگر توی خیابان شما را تنها ببینند، کتک می‌خورید و به خانه فرستاده می‌شوید. در هیچ شرایطی نباید صورتتان دیده شود. وقتی از خانه بیرون می‌آیید باید برقع بپوشید. اگر اطاعت نکنید، به‌شدت کتک می‌خورید. آرایش ممنوع است. جواهرات ممنوع است. حق ندارید لباس‌های وسوسه‌انگیز بپوشید. تا موقعی که چیزی از شما پرسیده نشد، حق ندارید حرف بزنید. حق ندارید به چشم هیچ مردی خیره شوید. در ملاءعام نباید بخندید. اگر این کار را بکنید، کتک خواهید خورد. حق ندارید ناخن‌های‌تان را لاک بزنید. اگر این کار را بکنید، انگشتانتان قطع خواهد شد. دخترها حق ندارند به مدرسه بروند. تمام مدارس دخترانه بی‌درنگ تعطیل می‌شوند. زنان حق ندارند کار بکنند.
مادربزرگ علی💝
«لیلا، عزیزم، افغانی تنها دشمنی را که نمی‌تواند شکست دهد، خودش است
Afshin
در میان تمام سختی‌هایی که کسی باید تحمل کند، هیچ‌چیز از عمل سادهٔ انتظارکشیدن دشوارتر نیست.
منکسر
«می‌دونم هنوز بچه‌ای؛ اما دلم می‌خواهد از همین الآن این مسأله رو بفهمی و آویزهٔ گوشت کنی. ازدواج را می‌شه عقب انداخت؛ اما تحصیل رو نه. تو دختر خیلی باهوشی هستی، به‌راستی باهوشی. پس می‌تونی به هر چیز که بخوای دست پیدا کنی؛ من اطمینان دارم. می‌دونم وقتی این جنگ تموم بشه، افغانستان به‌اندازهٔ مردان به تو احتیاج داره و شاید هم بیش‌تر لیلا! ببین، اگر زن‌های یه جامعه درس نخونند، اون‌وقت اون جامعه هیچ شانسی برای موفقیت نداره.»
Fatemeh
در این جور مواقع حس می‌کرد که از زندگی جا مانده؛ مثل بازمانده‌ای از یک کشتی غرق‌شده که هیچ ساحلی دربرابرش نیست و همه سویش را آب فراگرفته است
مهلا
امیدوارم تصور نکنی که به این ترتیب خواسته‌ام بخشش تو را بخرم. باید بدانی که هرگز نمی‌توان بخشش را خرید؛ هرگز.
کاربر ۱۴۸۱۵۸۶
امیدوارم تصور نکنی که به این ترتیب خواسته‌ام بخشش تو را بخرم. باید بدانی که هرگز نمی‌توان بخشش را خرید؛ هرگز.
کاربر ۱۴۸۱۵۸۶
ملتی که با هر کسی که بر سر کار می‌آید امیدی در دلش زنده می‌شود؛ اما پس از مدتی می‌بیند که هر یک به شیوه‌ای متفاوت ستمی را بر دوش ملت‌شان می‌گذارند
مهری
ملتی که با هر کسی که بر سر کار می‌آید امیدی در دلش زنده می‌شود؛ اما پس از مدتی می‌بیند که هر یک به شیوه‌ای متفاوت ستمی را بر دوش ملت‌شان می‌گذارند
مهری
لیلا به‌زودی یاد گرفت که با وجود گرما چند تا لباس روی هم بپوشد، مثلا دو سه‌تا گرمکن زیر چادر و برقع خود، تا ضربهٔ شلاق‌ها کم‌تر به بدنش آسیب برساند.
Asal
پسرعموی نگون‌بخت هم قلم‌موی خودش رو برمی‌داره و برای همهٔ پرنده‌ها شلوار می‌کشه! و این‌طوری آن‌ها را تبدیل می‌کنه به فلامینگوهای اسلامی!»
Asal
اما بحث و جدل آن‌ها فقط بر سر یک اسم پسرانه بود؛ چون اگر بچه دختر می‌شد، لیلا از قبل نام او را انتخاب کرده بود.
Asal
به‌یاد آورد که مادرش چه‌قدر سپاسگزار مسعود بود که در مراسم تدفین پسرهایش نماز میت خوانده و چه‌طور با غرور این موضوع را برای همه تعریف می‌کرد. حتا بعد از آن‌که جناح مسعود با دیگران وارد جنگ شد، مادرش او را سرزنش نکرد. دایم می‌گفت که او مرد خوبی است وصلح می‌خواهد. قصد دارد افغانستان را از نو بسازد؛ ولی دیگران نمی‌گذارند او کارش را بکند. برای مادرش، حتا وقتی همه‌چیز در کابل به ویرانی کشیده شد، مسعود هم‌چنان شیر پنجشیر بود.
Asal
«انگشت اتهام مرد مثل عقربهٔ قطب‌نما که شمال رو نشون می‌ده، همیشه زنی رو پیدا می‌کنه که تمام گناهان را به گردن اون بیندازه. این رو همیشه به‌یاد داشته باش، مریم.»
Asal
اما لیلا وقتی خبر منفجرشدن مجسمه‌ها را شنید، چندان ناراحت نشد. انگار برایش مهم نبود. وقتی زندگی خودش درحال نابودی بود، چه‌طور می‌توانست به مجسمه‌ها اهمیت بدهد؟
Asal
«حتا مارگزیده هم خوابش می‌برد؛ اما آدم گرسنه نه.»
Asal
ترس از خونریزی و مرگ نبود که وادارش کرد پرهٔ چرخ را به گوشه‌ای بیندازد؛ حتا این تصور که عملش زشت و نفرت‌انگیز است عامل عقب‌نشینی‌اش نبود؛ بلکه پرهٔ چرخ را انداخت، چون نمی‌خواست مثل مجاهدان که می‌گفتند در جنگ گاهی خون بی‌گناهان را هم بر زمین می‌ریزند، عمل کند. او با رشید سر جنگ داشت، این بچهٔ بی‌چاره که تقصیر نداشت. به‌اندازهٔ کافی کشت و کشتار شده بود. لیلا به‌مقدار کافی کشته‌شدن افراد بی‌گناه را در تبادل آتش میان دشمنان دیده بود.
Asal
طالبان هم‌چنین به‌سراغ مقبرهٔ خوانندهٔ محبوب طارق، احمد ظهیر رفته و آن‌جا را به گلوله بسته بودند. لیلا به مریم گفت: «اون بی‌چاره که بیست‌سال پیش مرده؛ یعنی یه‌بار مردن برایش بس نبوده؟»
Asal
«نمی‌تونند نصف جمعیت را وادار کنند توی خونه بمونند و هیچ کاری نکنند.»
Asal
آخه فکر می‌کنم بعضی‌ها به‌قدر کافی نمی‌میرند.
Asal

حجم

۳۳۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

حجم

۳۳۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۵۰%
تومان