دانلود و خرید کتاب بادبادک‌باز خالد حسینی ترجمه کیمیا مرادقلی
تصویر جلد کتاب بادبادک‌باز

کتاب بادبادک‌باز

نویسنده:خالد حسینی
انتشارات:نکوراد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۶۲۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بادبادک‌باز

کتاب «بادبادک‌باز» اثر ماندگار خالد حسینی نویسندهٔ افغان - آمریکایی است. این کتاب با ترجمهٔ کیمیا مرادقلی در انتشارات نکوراد چاپ شده است.

درباره کتاب بادبادک‌باز

 خالد حسینی با وجود دوری از کشورش، افغانستان، با درد و رنج مردمش بیگانه نیست و بندبند وجودش با غم و اندوه هم‌وطنان ستم‌دیده‌اش درگیر است. اندوه و مظلومیتی که در سطرسطر این اثر به‌خوبی نمایان و قابل درک است.

بادبادک‌باز، روایت دوستی امیر و حسن است. امیر در دوازده‌سالگی به حسن خیانت می‌کند و با حمله روس‌ها به افغانستان، با پدرش به آمریکا مهاجرت می‌کند؛ اما عذاب آن خیانت را حتی در شادترین لحظات زندگی هم با خود دارد. او بعد از چندین سال از طریقی متوجه گرفتاری فرزند حسن شده و برای نجات او راهی افغانستان می‌شود و...

کتاب بادبادک‌باز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به ادبیات افغانستان و آثار خالد حسینی پیشنهاد می‌شود.

درباره خالد حسینی

خالد حسینی نویسنده‌ توانای افغان ۴ مارس ۱۹۶۵ در کابل به دنیا آمد. پدرش تاجیک و مادرش اصالتا پشتون بودند. مادر در دبیرستان دخترانه فارسی و تاریخ درس می‌داد و پدرش دیپلمات وزارت خارجه بود. همین موضوع آن‌ها را در سال ۱۹۷۶ به پاریس کشاند و کمی بعد با برکنار شدن پدر از کار به آمریکا مهاجرت کردند.

خالد حسینی تحصیلاتش را در رشته پزشکی در دانشگاه پزشکی شهر سن دیگو به اتمام رساند و در سال ۲۰۰۶ از سوی آژانس پناهندگان سازمان ملل (UNHCR) به عنوان سفیر حسن نیت این سازمان در افغانستان شناخته شد. او در سفری که در سال ۲۰۰۷ به افغانستان داشت، بنیاد خالد حسینی را بنیان نهاد. این نهاد برای کمک به افغان‌ها، تاسیس شده است.

رمان‌های خالد حسینی برای مدت‌های طولانی در فهرست پرفروش‌های نیویورک‌تایمز قرار گرفتند. بادبادک‌ باز که اولین اثر اوست به ۴۸ زبان ترجمه شده است. آثار دیگر او، هزار خورشید تابان، و کوهستان به طنین آمد و دعای دریا است که همگی به فارسی ترجمه شده‌اند. او، همسر و دو فرزندش در سن‌خوزه کالیفرنیا زندگی می‌کند. 

بخشی از کتاب بادبادک‌باز

«فصل اول

دسامبر ۲۰۰۱

در یکی از روزهای سرد زمستانی ۱۹۷۵ وقتی که دوازده سالم بود به آدمی‌تبدیل شدم که حالا هستم. کاملا آن روز خاطرم هست که پشت دیوار نیمه خرابه شده‌ای خم شده بودم و کوچه‌ی کنار جوی یخ‌زده را نگاه می‌کردم. سال‌ها گذشت و تجربیات زندگی به من فهماند که آن‌چه درباره‌ی فراموش کردن خاطرات گذشته می‌گویند، اشتباه است چون خاطره‌ها همیشه با ما خواهند بود. الان که به گذشته‌ها فکر می‌کنم می‌بینم گذشته‌ام را همراه خود آورده‌ام.

تابستان پارسال، رحیم خان از پاکستان باهام تماس گرفت و خواست که همو ببینیم، تلفن به دست در آشپزخانه بودم و مطمئن بودم تنها رحیم خان نیست که از گذشته برایم مانده است. گذشته‌ام با تاوان گناه‌هایی که هنوز نداده‌ام، برایم مانده. بعد از قطع کردن تلفن برای قدم زدن کنار دریاچه‌ی اسپرکلز۱در ضلع شمالی گلدن گیت رفتم. آب دریاچه با نسیمی به این سو و آن سو می‌رفت به بادبادک‌های رقصان در آسمان که شبیه یک جفت چشم کنار هم قرار داشتند و بالای درختان بلند ضلع غربی پارک به پرواز درآمده بودند از آسمان شهر سانفرانسیسکو که حالا شهرم شده بود نگاه می‌کردم. به یکباره صدای حسن در گوشم پیچید که فریاد می‌زد: «شما جان بخواه!»

روی یک صندلی زیر درخت بید مجنون نشستم. یاد حرف رحیم خان که دنبال راه حلی بود افتادم. هنوز دیر نشده و می‌توان جبران کرد. همان‌طور که بادبادک‌ها را نگاه می‌کردم یاد باباعلی و کابل افتادم. یاد زندگی‌ای که تا زمستان ۱۹۷۵ داشتم و از آن به بعد سرنوشتم تغییر کرد و از من آدم امروز را ساخت.»

معرفی نویسنده
عکس خالد حسینی
خالد حسینی
افغان | تولد ۱۹۶۵

خالد حسینی نویسنده افغانستانی‌الاصل و پزشک ساکن آمریکاست. او متولد ۴ مارس ۱۹۶۵ در شهر کابل افغانستان است، رمان‌هایش به زبان انگلیسی در آمریکا منتشر و در بیش از ۶۰ کشور دنیا و به زبان‌های مختلفی از جمله فارسی ترجمه شده است.

S
۱۳۹۶/۱۲/۱۴

داستان زیبا و تلخ و پر رنجی دارد. دربارهٔ پسری که در کودکی خود را مقصر در حادثه ای میداند و اکنون بزرگ شده و یاد آوری قصور و رفتار هایش او را در تفکری رنج آور فرو می برد

- بیشتر
آلوین (هاجیك) ツ
۱۳۹۷/۰۳/۲۹

اونقدی حالم بده که سختمه نظرمو بنویسم حتی... درحین خوندنِ کتاب همش عصبی میشدم و معده دردم شروع میشد و حالم خوب نبود بابتِ خوندنش, چون مسائلی که شرح داده بود باعث تاسف و ناراحت کننده بود... جزوِ کتاباییه که وقتمو

- بیشتر
farez
۱۳۹۶/۱۲/۲۲

اولین نسخه چاپی کتاب رو از نشر نیلوفر با ترجمه ی آقای غبرائی خوندم و بسیار برام لذت بخش بود. البته سه سالی ازش میکذره اما هنوزم فکر میکنم داستان راکدی نبود....افت و خیز داستان برام بسیار جذاب بود هر

- بیشتر
اِیْ اِچْ|
۱۳۹۸/۰۵/۱۴

عرض ادب. به قول یکی از کاربران، در یک کلام: تلخ! و سرشار از اندوه، و تکان‌دهنده! از اون دست کتاباییه که بعدِ خوندنش، دل آدم میخواد دست از ز غوغای جهان فارغ بودن بکشه! با وجود ناتوانی، یه حرکتی، دادی، فریادی چیزی

- بیشتر
نرجس منتظر
۱۳۹۷/۰۶/۱۷

کاش می شد ملت فهیم ایران اندکی متوجه می شدند بقیه ادما از ملیت های دیگه هم ادمن و کسی حق نداره بهشون توهین کنه

کتابخوار
۱۳۹۹/۰۲/۰۸

توی کودکی و نوجوانی عادت داشتم کتابی که دستم میگرفتم تا تموم نمیشد زمین نمیذاشتم. حتی گاهی یواشکی موقع خوردن غذا ادامه میدادمش ازون روزها خیلی سال گذشته و من دوباره با این کتاب به اون روزها برگشتم ساعت 5صبح شروعش کردم

- بیشتر
Fereshte
۱۳۹۷/۰۱/۲۵

این کتاب رو زندگی خواهید کرد با چشم های امیر توجه پدرانه رو طلب می کنید حس گناه بچه مادر سر زا رفته رو میفهمین و اهمیت توجه به این بچه ها رو ترس رو تجربه می کنین حس گناه،عذاب وجدان،خیانت،دروغ،پذیرش خود،عشق،مسیر خود

- بیشتر
Lily
۱۳۹۸/۰۶/۰۶

میخواستم کتاب دیگه دانلود کنم ولی دستم خورد و این کتاب دانلود شد چند صفحه ای که ازش خوندم دیگه نتونستم بذارمش کنار و کتاب رو نه بصورت کامل ولی تکه تکه یک شبه خوندم. کتاب روایتگر بخش کوچکی از

- بیشتر
Parissa
۱۳۹۸/۰۸/۲۶

خیلی رمان زیبایی بود ،نویسندش خیلی عالی نوشته ،تمام صحنه ها را خیلی خوب توصیف کرده انگار اونجا بودم و واقعا میدیدم دوست نداشتم کتابا زمین بگذارم، نظرم نسبت به مردم افغانستان خیلی تغییر کرد مرگ بر جنگ،مرگ بر طالبان،مرگ بر نژاد

- بیشتر
azar
۱۳۹۹/۰۷/۱۸

درون مایه اصلی داستان اینه که در پس همه تصمیم هاو انتخاب های ریز و درشت ما ،عواقبی نهفته هستش...(همه چیز بستگی به کارایی که میکنیم دارد) ‌. قبل خوندن این کتاب هیچی از افغانستان نمیدونستم،از اختلاف پشتو و هزاره ها،از حمله

- بیشتر
می‌گویند چشم‌ها احساس آدم‌ها را لو می‌دهند
Gisoo
«پسرم بیا» سهراب سر به زیر به سمتش رفت و بین ران‌های طالب ایستاد. طالب دست‌هایش را دور سهراب حلقه کرد و گفت: «ببین پسر هزاره‌ی من چقدر با استعداد است!» دست‌هایش را پشت بچه لغزاند و بعد بالا آورد و بغل‌های سهراب را لمس کرد. یکی از طالب‌های مسلح به پهلوی آن یکی زد و نیشش باز شد. طالب سفید پوش گفت که ما را تنها بگذارند. دو طالب در حال رفتن گفتند: «بله آقا صاحب» طالب پسرک را رو به من کرد و دست‌هایش را دور شکمش حلقه زد و چانه‌اش را روی شانه‌ی سهراب گذاشت. پسرک سرش را پایین انداخته بود و دزدانه و با حیا به من نگاه می‌کرد. مردک دست‌هایش را روی شکم بچه آرام بالا و پایین می‌برد.
misbeliever
در دنیا یک گناه وجود دارد، آن هم دزدی است! و گناهان دیگر، نوع‌های دیگر دزدی است، متوجه شدی؟»
"بوی جوی مولیان"
بابا در ادامه گفت: «زمانی که یک مرد را کشتی، حق زندگی کردن را از او دزدیده‌ای، حق داشتن همسر را از زنش دزدیده‌ای، حق بچه‌هایش را برای داشتن پدر از آن‌ها دزدیده‌ای، زمانی که به دروغ چیزی بگویی، حق دانستن حقیقت را از او دزدیده‌ای، وقتی کسی را گول بزنی حق عدالت را از او دزدیده‌ای، متوجه شدی؟» «بله متوجه شدم، پدربزرگم قاضی محترمی بود، زمانی که بابا تنها شش سال داشت نیمه‌های شب دزد به خانه‌ی آن‌ها زد، پدربزرگم جلویش را گرفت و دزد چاقویی به گلویش زد و او را کشت.- او حق داشتن پدر را از بابا دزدید
S
آنقدر خالص و پاک بود که خودت را هم در مقابلش قلابی می‌دیدی.
"بوی جوی مولیان"
«حرف‌های ملا به کنار، ولی در دنیا یک گناه وجود دارد، آن هم دزدی است! و گناهان دیگر، نوع‌های دیگر دزدی است، متوجه شدی؟»
1073
سال‌ها گذشت و تجربیات زندگی به من فهماند که آن‌چه درباره‌ی فراموش کردن خاطرات گذشته می‌گویند، اشتباه است چون خاطره‌ها همیشه با ما خواهند بود.
*Narges*
«بچه‌ها که دفتر نقاشی نیستند که به سلیقه‌ی خودت نقاشی‌ها را رنگ کنی.»
"Shfar"
خدا همیشه وجود داشته و دارد. خدا را در چشم مردم ناامیدی که در راهرو راه می‌روند، می‌بینم. خانه‌ی واقعی خدا در آن مسجد سفید با چراغ‌های الماس گونه نیست، بلکه خانه‌ی خدا این جا است و کسانی که فراموشش کرده‌اند، این‌جا به یادش می‌آورند.
Aysan
سال‌ها گذشت و تجربیات زندگی به من فهماند که آن‌چه درباره‌ی فراموش کردن خاطرات گذشته می‌گویند، اشتباه است چون خاطره‌ها همیشه با ما خواهند بود. الان که به گذشته‌ها فکر می‌کنم می‌بینم گذشته‌ام را همراه خود آورده‌ام.
"Shfar"

حجم

۳۰۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

حجم

۳۰۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان