دانلود و خرید کتاب مجمع الجزایر گولاگ (جلد اول) الکساندر سولژنیتسین ترجمه احسان سنایی اردکانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب مجمع الجزایر گولاگ (جلد اول) اثر الکساندر سولژنیتسین

کتاب مجمع الجزایر گولاگ (جلد اول)

معرفی کتاب مجمع الجزایر گولاگ (جلد اول)

کتاب مجمع الجزایر گولاگ؛ تجربه‌ای در تحقیق و تفحص ادبی (جلد اول) نوشتهٔ الکساندر سولژنیتسین و ترجمهٔ احسان سنایی اردکانی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. این کتابْ به اتکای تجارب شخص سولژنیتسین که در اردوگاهْ آجرچینی می‌کرد، به شرح یک روز معمولی از زندگی یک زندانی گولاگ پرداخته و تاریخچه‌ای تمام و کمال از اردوگاه‌های تجمیع شوروی است. مجمع الجزایر گولاگ سه جلد دارد.

درباره کتاب مجمع الجزایر گولاگ (جلد اول)

زمستان ۱۹۷۴ نسخه‌های بی‌سانسور، ماشین‌نویسی‌شده و زیرزمینی مجمع‌الجزایر گولاگ الکساندر سولژنیتسین برای اولین بار در اتحاد جماهیر شوروی آن موقع دست به دست چرخید. تأثیر احساساتی که کتاب برانگیخت همچنان باقی است. خواننده‌ها به طور متوسط بیست و چهار ساعت فرصت داشتند تا این دستنویس طولانی را، قبل از آنکه تحویل شخص بعدی بدهند، بخوانند. و این یعنی یک شبانه‌روزِ تمامْ جذب نثر سولژنیتسین ماندن ــ تجربه‌ای که بعید بود کسی آن را از خاطر ببرد. اعضای آن نسل اولِ خواننده‌ها خوب به خاطر دارند که کی کتاب را به آن‌ها داد، چند تَنِ دیگر از وجود آن مطلع بودند و سپس به کی تحویلش دادند. به خاطر دارند که کتاب چه حسی به آن‌ها می‌داد ــ متن پُلی‌کپی ناواضحی روی یک کاغذ مستعمل و زیر نور لامپی که دیروقت شب روشن می‌شد ــ و اینکه بعدتر با چه کسانی دربارهٔ آن حرف زدند.

واکنش روس‌ها به کتاب بسیار شدید بود تا حدی به این خاطر که نویسندهٔ مجمع‌الجزایر گولاگ در آن مقطع هم مشهور بود و هم به شدت تابو. دوازده سال قبل‌ترش، در ۱۹۶۲، سولژنیتسین معروفیتی به هم زده بود که عادی نبود و شده بود هم اولین و هم آخرین نویسندهٔ موثق گولاگ در صنعت رسمی نشر. در آن سال ــ که سال اوج نرمش‌های پسااستالینی بود ــ رهبر شوروی، نیکیتا خروشچف، شخصاً اجازهٔ انتشار رمان کوتاه یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچِ سولژنیتسین را صادر کرد. این کتاب به اتکای تجارب شخص سولژنیتسین ــ که او هم مثل ایوان دنیسوویچ در اردوگاهْ آجرچینی می‌کرد ــ به شرح یک روز معمولی از زندگی یک زندانی گولاگ پرداخته.

امروز که کتاب را می‌خوانیم، شاید برای خواننده‌های معاصر سخت باشد درک اینکه چرا تنها اثر چاپ‌شدهٔ سولژنیتسین چنین غوغایی در جهان ادبی شوروی برپا کرد. اما در ۱۹۶۲ ایوان دنیسوویچ حکم یک افشاگری را داشت. کتاب، به جای آنکه مثل دیگر کتاب‌های معاصرش اشاراتی گنگ به «سرکوب‌ها» بکند، رک و واضح بود. مصائب شخصیت‌هایش مصائبی بود عبث و بی‌معنی. کاری که می‌کردند کاری ملال‌آور و طاقت‌فرسا بود که سعی داشتند تا جایی که می‌شود انجامش ندهند. در محاوراتشان بددهن بودند و رفتارشان با هم زمخت و خشن بود. در انتهای قصه هم نه حزب پیروز می‌شد، نه کمونیسم چیرگی می‌یافت. این صداقت، که در دوره و زمانهٔ تماثیل اخلاقی و رئالیسم سوسیالیستی نامتعارف بود، تحسین فراوانی را برای سولژنیتسین، به ویژه در بین بازمانده‌های اردوگاه‌ها برانگیخت و نامه‌های مفصلی از مدح و ستایش در پی داشت. چاپ‌های جدید رمان در چشم‌به‌هم‌زدنی نایاب می‌شد و نسخه‌هایی از آن مشتاقانه بین حلقه‌های دوست و آشنا دست‌به‌دست می‌چرخید.

سولژنیتسین در ۱۹۷۰ جایزهٔ نوبل را برد، از ترس اینکه مبادا مانع از ورود او به روسیه شوند، تصمیم گرفت از شرکت در مراسم اهدای جایزه در استکهلم خودداری کند. اما بیانیه‌ای داد به قصد قرائت در این مراسم، که در آن از جمله اشاره داشت به «این واقعیت چشمگیر که روز اهدای جوایز نوبل مصادف شده با روز جهانی حقوق بشر»، و از کلیهٔ برندگان این جایزه خواست تا این واقعیت را به خاطر بسپرند: «بیایید هیچ‌یک از مدعوین این خوانِ ضیافت از خاطر نبرند که همین الساعه زندانی‌های سیاسی در دفاع از حقوقی که محدود و پایمال شده‌اند، در اعتصاب غذا به سر می‌برند.»

دولت سوئد دستپاچه شد و کمیتهٔ نوبل آن قسمت از بیانیه را نخواند. مقامات شوروی هم از طرفی برافروختند و مراسم را تحریم کردند. کانون نویسندگان شوروی سولژنیتسین را سوگلی «محافل ارتجاعی غرب» خواند و منتقدانش از او با عنوان «نویسندهٔ متوسطِ خودبزرگ‌بین»ی یاد کردند که استعدادهای ادبی‌اش «از بسیاری از معاصران شوروی او ــ یعنی نویسندگانی که غرب ترجیح داده نادیده‌شان بگیرد چون تاب تأثیر حقانیت حرفشان را ندارد ــ نازل‌تر است.»

با این‌حال، میلیون‌ها روسی خبر اعطای جایزه را از طریق رادیوهای غربی و همچنین مطبوعات زیرزمینی شنیدند و به هم‌وطنانشان تبریک گفتند. این شد که وقتی خبرش درز کرد که سولژنیتسین تاریخچهٔ گولاگِ شوروی را هم به رشتهٔ تحریر درآورده، جمعیت کثیری از خواننده‌ها بی‌صبرانه در انتظار آن بودند و همین‌طور شنونده‌ها، چون طولی نکشید که بخش‌هایی از کتاب را از رادیو آزادی هم قرائت کردند.

با این‌حال، تأثیری که مجمع‌الجزایر گولاگ بر اولین خواننده‌های روس‌زبان خود گذاشت صرفاً به شهرت نویسنده یا جایزهٔ نوبل او یا هجمه‌ای که در مطبوعات شوروی علیه او درگرفته بود، برنمی‌گشت. مهم‌تر از این‌ها، کتابْ اولین تلاشی بود که اساساً کسی در روسیه صورت می‌داد تا از طریق اطلاعاتی که در آن برهه در دسترس بود و عمدتاً هم عبارت بود از «گزارش‌ها، حسب‌حال‌ها و نامه‌های ۲۲۷ شاهد»ی که سولژنیتسین در مقدمه‌اش از آنها یاد کرده، تاریخچه‌ای تمام و کمال از اردوگاه‌های تجمیع شوروی بنویسد.

و نتیجه‌اش شد چیزی منحصربفرد. سولژنیتسین مجمع‌الجزایر گولاگ را «تجربه‌ای در تحقیق و تفحص ادبی» خوانده و این، هنوز که هنوز است، بهترین توصیفِ اثری است که در غیراین‌صورت امکان نداشت بشود آن را در دستهٔ خاصی جا داد. کتاب یک تاریخچهٔ سرراست نیست ــ مسلماً سولژنیتسین به بایگانی‌ها و اسناد تاریخی دسترسی نداشته ــ و بخش‌های قابل‌توجهی از آن حسب‌حال نویسنده است. سولژنیتسین ماجرای بازداشت و بازجویی‌اش، اولین سلولش و همچنین در کمال شجاعت، شرح زد و بندش را با یکی از مأموران اردوگاه که به او پیشنهاد خبرچینی داده بود، با همهٔ جزئیات و ظرائف روایت می‌کند. سایر بخش‌های کتاب وابستگی وثیقی به گفته‌ها و تجارب دیگران دارد، من‌جمله عده‌ای از رفقای اردوگاهی سولژنیتسین و همچنین بسیاری که او را نمی‌شناختند اما در پی انتشار ایوان دنیسوویچ با او وارد مکاتبه شدند. و الباقی بخش‌ها هم مبتنی است بر تحقیقاتی که سولژنیتسین بر جملگی منابع موجود صورت داده، اعم از آثار حقوقی، رویدادنامه‌های رسمی و مطبوعات شوروی.

لذا مجمع‌الجزایر گولاگ اگرچه یک تاریخچه است، تفسیری از تاریخ هم هست؛ آن‌هم تفسیری که بسیاری در وهلهٔ اول از دانستن آن جا می‌خورند. تا پیش از انتشار گولاگ، خیلی‌ها در روسیه و دیگر جاها، به مقصر انگاشتن استالین در ایجاد آن وحشت‌پراکنی‌ها و اردوگاه‌های تجمیع و بازداشت‌های دسته‌جمعی اکتفا می‌کردند. سولژنیتسین اما با شواهد راستین مدعی است که نه استالین، لنین مسئول ایجاد گولاگ بود و اولین اردوگاه‌های تجمیع شوروی برای زندانیان سیاسی هم در دههٔ ۱۹۲۰ احداث شد، نه دههٔ ۱۹۳۰. 

مهم‌تر از همه اینکه سولژنیتسین کوشید نشان دهد که برخلاف باور رایج، گولاگ یک پدیدهٔ عَرَضی نبود که اتحاد شوروی بتواند نهایتاً آن را کنار یا پشت سر بگذارد. بلکه نظام زندان از همان ابتدا جزو ارکان نظام اقتصادی و سیاسی شوروی به حساب می‌آمد. او می‌نویسد «ما هیچ‌وقت زندان خالی نداشته‌ایم؛ فقط و فقط زندان‌هایی داشته‌ایم که یا پر بودند یا خیلی‌خیلی شلوغ.» در واقع قصد مجمع‌الجزایر گولاگ محکوم کردن نه فقط نظام اردوگاه‌های شوروی، بلکه ذات اتحاد شوروی بود. و موفق هم شد ــ آن‌قدر که مقامات شوروی به این نتیجه رسیدند که دیگر تحمل حضور سولژنیتسین را هم ندارند. و در پی انتشار آن در نه فقط روسیه، بلکه در چندین و چند کشور خارجی، سولژنیتسین را از کشور راندند. و او به آنجا برنگشت تا پس از فروپاشی اتحاد شوروی در ۱۹۹۱.

متعاقب این تبعید، سولژنیتسین شهرتی حقیقتاً عالمگیر به هم زد و تأثیر مجمع‌الجزایر گولاگ در خارج از روسیه رفته‌رفته رو به گسترش گذاشت. در ایالات متحده که سولژنیتسین، پس از تبعید، نهایتاً آنجا را به عنوان اقامتگاهِ خود برگزید، از ویراست جلد نرمِ جلد اول مجمع‌الجزایر گولاگ افزون بر دو میلیون نسخه فروش رفت. و اغراق نیست اگر بگوییم که در فرانسه، کتاب عملاً به برو و بیای درازآهنگ روشنفکری فرانسوی با کمونیسمِ شوروی پایان داد. کتاب آنچنان تهدیدی برای وضع موجود فرانسه تلقی شد که شخص ژان‌پل سارتر سولژنیتسین را «عنصر خطرناک» نامید.

 کتاب برای خوانندهٔ امروزی ذهنیتی را ترسیم می‌کند که دیگر وجود خارجی ندارد و ترسیم و توضیح آن هم بیش از پیش دشوار می‌شود: جوی از وحشت همیشگی؛ وسوسهٔ دائم به خیانت؛ وفور پلیس‌مخفی؛ وارونگی ارزش‌های «متعارف»؛ قساوت گستردهٔ حاکم بر فرهنگ گولاگ و همین‌طور بر کلیت اتحاد شوروی.

با این‌حال، هیچ خوانندهٔ قرن بیست‌ویکمی‌ای که شاهکار سولژنیتسین را برای بار اول می‌خوانَد نباید تصور کند که بناست یک روایت تاریخی سرراست را بخواند. کتاب او فقط وصف تاریخ نیست: خودِ تاریخ است. به لطف عنایت وسواس‌گونهٔ سولژنیتسین به جزئیات و استعدادهای ادبی و جدلی او، مجمع‌الجزایر گولاگ به خلق همین جهانی که ما امروزه در آن زیست می‌کنیم هم کمک کرده ــ جهانی که در آن کمونیسمِ شوروی دیگر آرمان سیاسی هیچ‌کس نیست.

خواندن کتاب مجمع الجزایر گولاگ (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان به رمان‌هایی با موضوع جنایت‌های حکومت‌های استبدادی و توتالیتر پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مجمع الجزایر گولاگ (جلد اول)

«چطور باید به این مجمع‌الجزایر سربه‌مُهر رسید؟ ساعت‌به‌ساعت پرواز و کشتی و قطار دارد ــ اما دریغ از یک نشان و علامت که بگوید به کدام مقصد. منتها اگر  بلیطش را بخواهی، تحویل‌داران باجه یا دفاتر مسافرتی در جوابت هاج و واج می‌مانند. از کلیت این مجمع‌الجزایر، یا هریک از جزایر بی‌شمار آن، نه چیزی می‌دانند و نه اصلاً شنیده‌اند.

کسانی که برای رتق‌وفتق امور عازم مجمع‌الجزایرند از طریق دوایر آموزش وزارت کشور به آنجا می‌رسند. 

کسانی که برای نگهبانی عازم‌اند هم از طریق مراکز نظام‌وظیفه احضار می‌شوند. 

و کسانی هم که مثل من و شما، خوانندهٔ عزیز، به آنجا عازم‌اند تا که بمیرند، صرفاً و اجباراً از طریق بازداشت به آنجا می‌رسند. 

بازداشت! چه حاجت به بیان که گسستی است در زندگی تو و صاعقه‌ای که درست بر فرق سر تو فرود می‌آید؟ که رعشهٔ گنگی است بر روح و روان که همه را یارای تحمل آن نیست و به همین خاطر اکثر اوقات، فرد را به جنون می‌کشاند؟

جهان به عدد موجودات داخلش مرکز و گرانیگاه دارد. هر یک از ما مرکزی است در جهان، و جهان آوار می‌شود وقتی که زیرلب به تو می‌گویند: «بازداشتی.» 

اگر این تویی که بازداشتی، مگر آیا چیز دیگری هم از این فوج بلا جان سالم به در خواهد برد؟

اما ذهن ظلمت‌زده از درک آوار جهان تو عاجز است، و خواه رندترین ما خواه ساده‌دل‌ترین‌مان، در نظر به تجربهٔ یک عمر، فقط می‌تواند بریده‌بریده بگوید: «من؟ آخه واسه چی؟»

سؤالی که اگرچه قبل‌تر هم میلیون‌ها بار پرسیده‌اند، هنوز پاسخی نگرفته است.  

بازداشت یعنی یک ضربهٔ آنی و ویرانگر؛ یعنی اخراج، یعنی کله‌پا شدن از وضعی به وضع دیگر.

ما در معابر طولانی و پیچاپیچ عمرمان خوش‌خوشان ــ و بسا که با خون دل ــ از کنار همه‌جور دیوار و حصار عبور کرده‌ایم؛ حصارهایی از الوار پوسیده و خشت و آجر و سیمان و آهن. اما یک لحظه هم به این فکر نکرده‌ایم که پشت این حصارها چه می‌گذرد. هیچ زحمت این را به خودمان نداده‌ایم تا به قوهٔ چشم یا فهم، به درون‌شان نقبی بزنیم. اما وادی گولاگ از همین‌جا شروع می‌شود؛ درست از بیخ گوش ما، در دوقدمی. از این گذشته، هیچ متوجه بی‌شمار در و درگاهِ چهارقُفله و مُستتری هم که در این حصارها رخنه کرده نبوده‌ایم. تمام این درها، تک‌تک‌شان، مهیای ما بوده‌اند! و ناگهان آن درِ مقدَر به آنی باز می‌شود و چهار دستِ مردانهٔ سفید، که گرچه رد و نشانی از کارِ یدی ندارند اما قرص و ستبرند، دست و پا و یقه و کلاه و گوش‌مان را می‌گیرند و ما را کشان‌کشان مثل یک کیسه می‌برند، و پشت سرشان نیز در را، همان دری را که به زندگی سابق‌مان ختم می‌شد، یک‌بار برای همیشه به هم می‌کوبند.

خلاص! تو بازداشتی!

و در واکنش هیچ حرفی برای گفتن پیدا نمی‌کنی الا ناله‌ای برّه‌وار و سربراه که: «من؟ آخه واسه چی؟»

بازداشت یعنی همین: برق کورکننده و ضربه‌ای که بلافاصله حال را به گذشته وامی‌گردانَد و آنچه را محال می‌نموده به قطعیتی بی‌بروبرگرد. 

همین. و حالا نه در آن ساعت اول و نه در کل شبانه‌روز نخست، از پس هضم هیچ‌چیز دیگری برنخواهی آمد. 

مگر اینکه در اوج استیصال، طالع پوچ‌ات چشمکی بزند که: «اشتباه شده! درستش می‌کنن!»»

نظرات کاربران

ناصر
۱۴۰۲/۰۶/۱۹

وقتی با یک اثر ترجمه شده روبه‌رو میشم اول به سراغ سابقه مترجمش میرم. در مورد این آقای سنایی اردکانی پرسشی که دارم اینه که چه‌طور از ترجمه یه سری مقاله فلسفی پیرامون فیلم جاده مالهلند گذار میکنن به ترجمه یه

- بیشتر
ψ
۱۴۰۲/۰۶/۰۸

ترجمش روان نیست.

sajjad331
۱۴۰۲/۰۹/۰۱

از نشر مرکز بعید است که برای کتاب‌هایش ویراستار نداشته باشد. غلط املایی هم در این کتاب بیداد می‌کند. انگار عجله داشته اند که هرچه سریعتر کتاب را روانه بازار کنند.

Sep Ehr
۱۴۰۲/۰۶/۱۰

پس از سال‌ها این اثر چاپ شد اما متأسفانه به‌دلیل ترجمه بسیار ضعیف عملا قابل خواندن نیست.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۵)
ایدئولوژی: این است آنچه به بدکاری آن توجیه دیرخواسته، و به بدکار هم آن عزم و استواری لازمه را می‌بخشد. نظریهٔ اجتماعی است که اعمال فرد بدکار را در چشم خودش و دیگران خوب جلوه می‌دهد، تا به جای نکوهش و نفرین، مدح و ثنا بشنود. عمال عصر تفتیش عقاید هم به همین صورت امیال‌شان را ضدضربه می‌کردند: با تمسک به مسیحیت؛ جهانگشایان با ستایش از شکوه و عظمت میهن؛ استعمارگران با نوید تمدن؛ نازی‌ها با نژاد؛ و ژاکوبن‌ها‌(ی دیروز و امروز) با تمسک به عدالت، برادری و سعادت آیندگان.
Saeid_esl
که اگر مردم در اجرای تکالیف و مسئولیت‌های مدنی‌شان جانانه عمل می‌کردند، اصلاً دلیلی نداشت که هیچ‌کدام از فصول این کتاب نوشته شود؟
حمیدرضا
اولین تلاش اینچنینی را هم استالین در رابطه با دادگاه سازمان‌دهندگان قحطی صورت داد ــ تلاشی که چطور می‌توانست موفق ظاهر نشود وقتی در آن روسیهٔ حاصلخیز همه گرسنه بودند و مرتباً کنجکاو و درگیر اینکه: «کجا رفت این‌همه نعمت؟» پس حتی قبل از آنکه اساساً رأی دادگاه هم صادر شود، کارگران و کارمندان ما از سر خشم خواستار اعدام این متهمان رذل بودند. با فرارسیدن دادگاه حزب صنعتی هم کار به برگزاری تجمعات و تظاهرات سراسری کشید (حتی با حضور دانشجویان). و همین‌طور راهپیمایی‌های میلیونی‌ای که در روزنامه‌ها انعکاس پیدا می‌کرد و غریو ملتی که پشت پنجره‌های دادگاه فریاد می‌زدند: «مرگ! مرگ! مرگ!»
حمیدرضا
دقیقاً در همین مقطع بود که گام مهمی در جهت مشارکت عموم مردم برای دفع فاضلاب صورت گرفت؛ یعنی تقسیم عمومی مسئولیت کار. کسانی که هنوز جسماً به دریچه‌های فاضلاب فرونرفته و از طریق لوله‌ها روانهٔ مجمع‌الجزایر نشده بودند می‌بایست پرچم‌افراشته در حمایت از دادگاه‌ها روی زمین راهپیمایی می‌کردند و برای ضرب‌شست‌های دستگاه قضا هلهله سر می‌دادند. (و چه کار دوراندیشانه‌ای! ده‌ها سال می‌گذرد، تاریخ چشم باز می‌کند و معلوم می‌شود که گناه بازجوها، قُضات و دادستان‌ها بیشتر از من و شمای شهروند نبوده! دلیل این سپیدی سزاوار موی‌مان این است که در زمانهٔ خود سزاوارانه «لبیک» گفتیم.)
حمیدرضا
پس دارند تو را با خودشان می‌برند. طی بازداشت در روز روشن، همیشه لحظهٔ کوتاه و یگانه‌ای هم هست موقعی که دارند تو را می‌برند؛ خواه طبق همان معاملهٔ بزدلانه‌ای که در خفا با آن‌ها صورت داده‌ای، و خواه بی‌پرده و سلاح‌آخته از میان صدها بیگناه فلک‌زده‌ای دقیقاً مثل خودت. دهانت را نبسته‌اند. واقعاً می‌توانی و واقعاً باید داد بزنی ــ که بازداشت شده‌ای! که این اراذلِ بزک‌کرده مردم را اسیر می‌کنند! که این بازداشت‌ها همه بر پایهٔ تهمت کذب است! که میلیون‌ها تَن در مظان این تصفیه‌های خاموش‌اند! اگر این فریادها روزانه به کرات از جای‌جای شهر برمی‌خاست، آیا نمی‌شد که همشهریان ما سر راست بگیرند؟ و در اینصورت آیا نمی‌شد که بازداشت‌ها اینقدر ساده نباشد؟
حمیدرضا

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۶۶۴ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۶۶۴ صفحه

قیمت:
۱۹۰,۰۰۰
تومان