کتاب صدای سوم
معرفی کتاب صدای سوم
کتاب صدای سوم، گزیده داستانهای نویسندگان نسل سوم امریکا است که به انتخاب و ترجمه احمد اخوت در یک مجموعه گردآمدهاند.
صدای سوم مجموعهای از داستانهایی است که احمد اخوت آنها را از میان آثار ۱۲ نویسنده برگزیده و ترجمه کرده است. در این کتاب از نویسندگانی همچون آن بیتی، توبیاس ولف، ریموند کارور، هنری جیمز، پل آستر، دونالد بارتلمی، رابرت کوور، مری رابینسون، ادیت پرلمن، جیسون براون، پل اولمان، امی همپل، توماس بیتز و لور سیگال داستانهای میخوانیم.
درباره کتاب صدای سوم
احمد اخوت برای کتاب صدای سوم به سراغ نویسندگان و داستاننویسان نسل سوم آمریکا رفته است. هرچند همه آنها با یکدیگر تفاوتهایی دارند، اما همه دارای یک صدا هستند و به نوعی آن را در تقابل با داستاننویسان گذشته این سرزمین قرار دادهاند.
جنبه مشترک دیگر این آثار، این است که نویسندگان آنها، همگی در نوشتن تحت تاثیر چخوف هستند. این موضوع سبب شده تا «جزءنگاری» و «اختصار» در آثارشان به خوبی نمایان و مشهود باشد.
در این کتاب علاوه بر داستان و همچنین مختصر اطلاعاتی درباره نویسنده آن، نقدها و یادداشتهایی را که بر داستانها نوشته شده است، میخوانیم.
کتاب صدای سوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
صدای سوم اثری جذاب برای تمام علاقهمندان به داستانهای کوتاه و ادبیات ترجمه است.
درباره احمد اخوت
احمد اخوت در سال ۱۳۳۰ در اصفهان به دنیا آمد. او داستاننویس، داستانشناس، مترجم و منتقد ادبی است.
احمد اخوت در رشتههای زبانشناسی و نشانهشناسی تا مقطع دکترا تحصیل کرده است و از یاران حلقه ادبی جنگ اصفهان و همچنین عضو شواری نویسندگان فصلنامه زندهرود نیز هست. و تالیفات و ترجمههای بسیاری در رشته داستانی و همچنین زبانشناسی و دستورزبان دارد.
بخشی از کتاب صدای سوم
یادم به شب سردی میافتد که با خود تودهای هیزم آوردی و وقتی آن را میگذاشتی زمین سنجابی از وسطشان بیرون پرید و از وسط اتاق نشیمن پا به فرار گذاشت و تو گفتی «تو دیگه از کجا پیدات شد؟» سنجاب از توی کتابخانه رد شد و دم در ورودی خانه ایستاد. انگار همهجا را خوب میشناخت. این را به هرکس بگویی باور نمیکند و فقط ممکن است در یک شعر اتفاق بیفتد. هفته اول اقامتمان در خانه به تراشیدن دیوارها گذشت، به کشف رمزورازهای خانه. کاغذدیواریهای زیر کاغذدیواریها مثلا. طرح کاغذدیواری آشپزخانه خوشههای بنفش انگور بود با دانههایی به درشتی و گردی توپ پینگپنگ که از داربستی به رنگ سفید و طلایی آویزان بودند. وقتی دیوارها را رنگ زرد کردیم یاد تصویر انگورهایی افتادم که رویش رنگ خورده بود و در خیال جوانههای تاک را دیدم که از دیوار بیرون میزنند، مثل گیاهانی که با تلاش بسیار از هر مانعی عبور میکنند. آن روز برف سنگین که میخواستی برف دم در خانه را پارو کنی و کلاهت را پیدا نکردی و از من پرسیدی چگونه حوله را به هم بپیچی تا روی سرت بایستد؛ تو با آن حوله سفید بر سرت شده بودی مثل سلطان دیوانه برف. مردم چه خوششان آمده بود که ما با هم بودیم و شهر را رها کرده بودیم تا به روستا بیاییم. بسیاریشان به دیدارمان میآمدند و شومینه روشن ما همهشان را سر ذوق میآورد که داستان بگویند: مثلا حکایت آن کودک که اتفاقآ در جای خوبی از پیچ خیابان ایستاده بود وقتی درِ وانت حمل بستنی باز شد و صدها بستنی چوبی از آن بیرون ریخت؛ یا مردی ایستاده در ساحل، شنها در زیر آفتاب میدرخشند، نقطهای میبیند درخشندهتر از جاهای دیگر، خم میشود و حلقه الماس را پیدا میکند. آیا این قصههای شگفتانگیز را تعریف میکردند چون به خیالشان ما روزی یکی از خودشان میشدیم؟ حالا میفهمم که آنها احتمالا حدس زده بودند که این کارها بیهوده است؛ همانقدر بیهوده که به کودکی یک فنجان و نعلبکی از یک سرویس اعلا بدهید. یادت هست شبی را که در زمین چمن بودیم، تا زانو در برف، سرها بالا بهسوی آسمان، درحالیکه باد شدیدی سفیدیها را زیرورو میکرد؟ انگار دنیا سروته شده بود و ما داشتیم به یک کرت هویج وحشی در آسمان نگاه میکردیم. بعد چراغهای جلو خاموش، ماشین ما اولین وسیله بود که از میان برفهای تازه برزمین نشسته عبور کرد. دنیای اطراف به عکسی بیش از حد نوردیده میمانست.
تو طور دیگری به یاد میآوری. به یاد میآوری که سرما همه پهنهها را پوشانده بود و شبی از پس شب دیگر تراشه باریکی از نور ماه فرومیریخت و برای همین تعجب نکردی وقتی آسمان سیاه شد. تو به یاد میآوری که آن شب سنجاب فرار کرد تا در تاریکی مخفی شود نه اینکه خیلی ساده بهسمت در خروجی دوید. مهمانهایمان همان قصههایی را تعریف میکردند که معمولا همه میگویند. اما شبی تو درس خوبی در قصهگویی به من دادی. گفتی «هر زندگی داستانگونه به نظر میرسد اگر از بیشتر قسمتهایش حرفی نزنی».
پس این را برای داستانیشدن ماجرا میگویم: مدتی قبل دوباره رفتم سراغ آن خانه. ماه آوریل بود و آلن مرده بود. با وجود آنهمه رفتوآمدها و مهمانها، آلن، همسایهمان، دوست خوبی در اوقات بیکسی بود. در اتاق نشیمن کنار همسرش نشستم و از در شیشهای به حیاط پشتی خانه نگاه کردم. میز بیلیارد آلن بود، همچنان پوشیده با نایلونی سیاه که زمستانها رویش میکشیدند. باران باریده بود بر آن و آبها در پستی وبلندیهای نایلون جمع میشد و عاقبت روی سیمانهای کف حیاط میچکید. وقتی آن روز از خانه آلن بیرون آمدم با ماشین از دم خانه سابقمان گذشتم. دم در سه چار بُته گل زعفران سرزده بود. فقط چند تکه سفید و نه دیگر اثری از کشتزار برف. دلم برایشان سوخت. توانایی رقابت نداشتند.
حجم
۲۳۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
حجم
۲۳۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
نظرات کاربران
از یه سری نویسنده ها چند تا و از بعضی ها یکی داستان رو انتخاب کردن آقای اخوت و قبل از شروع هر داستان از اون نویسنده، راجب داستان و نویسنده یه توضیح کوچیکی میده بعضی از داستان ها رو نقد
بهترین آنتولوژی داستان کوتاه نسل سوم نویسندههای آمریکایی، با ترجمهای فوقالعاده. و البته که مثل تمام آثار آقای اخوت، در کنار داستانها، جستارهای فوقالعادهای هم نوشته شده. چند جستار ابتدایی کتاب مربوط به شناسایی نسلهای مختلف داستاننویسی آمریکاست. (نسل اول
همه قصه های مجموعه خوب هستن اما من داستانی که توبیاس ولف نوشته رو از همه بیشتر دوست داشتم