دانلود و خرید کتاب کرگدن اوژن یونسکو ترجمه سحر داوری
تصویر جلد کتاب کرگدن

کتاب کرگدن

نویسنده:اوژن یونسکو
انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز:
۳.۴از ۲۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کرگدن

کرگدن اثر اوژن یونسکو نمایش‌نامه‌نویس و نویسنده فرانسوی ابتدای قرن بیستم است. یونسکو بارزترین نماینده تئاتر آوانگارد فرانسه محسوب می‌شود. تئاتر یونسکو تئاتری شاعرانه با دغدغه انتقال تجربه‌ بودن است که در کرگدن بار دیگر در ادبیات مقوله مسخ را بیان می‌کند.

 درباره کتاب کرگدن

از نمایشنامه کرگدن با نام نگین‌ تئاتر دنیا در تمام و مهم‌ترین نمایشنامه‌ قرن بیستم یاد می‌شود. این اثر را ابتدا «جلال آل احمد» به فارسی برگرداند. و نسخه حاضر با ترجمه سحر داوری منتشر شده است. آثار دیگر اوژن یونسکو هم بیشتر توسط هنرمندان و نویسندگان نامدار ایرانی مثل «داریوش مهرجویی» «جلال آل احمد» و «پری صابری» به فارسی ترجمه شده‌اند.

کرگدن در سه پرده و دو مجلس نوشته شده و داستان در شهر کوچکی در فرانسه روایت می‌شود. کرگدن شدن ماجرا و به نوعی فاجعه اصلی این نمایشنامه است. یک مسخ‌شدگی هراسناک که می تواند از تبدیل شدن به سوسک هم منزجرکننده‌تر باشد. کرگدن‌ها به شهر حمله می‌کنند و کرگدن شدن مثل یک بیماری به همه اهالی شهر سرایت می‌کند.همه جز شخصیت اصلی نمایشنامه، «برنژه»، که از شدت احساساتی بودن مالیخولیایی به نظر می‌رسد. او مردی بی‌بندوبار است، عقل‌گرا نیست بلکه حال‌گرا است اما هوشی سرشار دارد و از آن بیشتر بیدار و هشیار.

اوژن یونسکو در کرگدن اصالت درونی انسان را در تقابل با بی‌هویتی‌ای که در جامعه‌ی مدرن وجود دارد، به چالش کشیده است.

 خواندن کتاب کرگدن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

دوست‌داران نمایشنامه‌های اجتماعی- انتقادی را به خواندن کرگدن دعوت می‌کنیم.

 بخشی از کتاب کرگدن

پرده که بالا می‌رود، شخصیت‌ها چند ثانیه، در همان وضعیتی که اولین جمله گفته خواهد شد، بی‌حرکت می‌مانند، به‌طوری که «یک تابلوی زنده» جلوه کند. در آغاز پردهٔ یک نیز وضعیت همین‌طور بوده است. رئیس قسمت پنجاه سالی دارد و لباسی مرتب پوشیده: کت‌وشلوار سرمه‌ای، نشان لژیون دونور، یقهٔ آهار حاضری، کراوات سیاه، سبیل کلفت خرمایی. نامش پاپیون است.

دودار سی‌وپنج‌ساله، کت‌وشلوار خاکستری؛ آستین‌پوش دبیت سیاه به دست کرده تا از آستین‌های کتش محافظت کند. می‌تواند عینک به چشم داشته باشد. نسبتاً بلندقد است، کارمندی است که در آینده می‌تواند در زمرهٔ «مقامات» در آید. اگر رئیسْ معاونِ مدیر شود، اوست که جایش را خواهد گرفت. بوتار او را دوست ندارد.

بوتار آموزگار بازنشسته، با حالتی مغرور، سبیلی کوچک و سفید؛ شصت سالی دارد. اما سرزنده است. (او همه‌چیز را می‌داند، همه‌چیز را می‌فهمد.) کلاه بِره بر سر دارد؛ روپوش کار بلند خاکستری پوشیده، روی بینی گنده‌اش عینک دارد و مدادی پشت گوش؛ او هم آستین‌پوش‌هایی از دبیت دارد.

دزی جوان، بلوند.

کمی بعد، خانم بُف: چاق، چهل‌پنجاه‌ساله، گریان، و نفس‌نفس‌زنان.

شخصیت‌ها به هنگام بالا رفتن پرده بی‌حرکت دور میز سمت راست ایستاده‌اند؛ رئیس دست و انگشت سبابه‌اش را به‌طرف روزنامه دراز کرده است. دودار دستش را به‌طرف بوتار دراز کرده است. انگار به او می‌گوید: «ملاحظه می‌کنید که!» بوتار دست در جیب روپوش دارد و لبخندی ناباورانه بر لب‌هاانگار می‌گوید: «سر من یکی رو نمی‌تونن کلاه بگذارن.» دزی اوراق ماشین‌شده در دست، حالتی دارد که با نگاه دودار را تأیید می‌کند. پس از چند لحظهٔ کوتاه، بوتار شروع می‌کند.

بوتار: همه‌ش داستان، داستان‌هایی که آدم رو ایستاده خواب می‌کنه.

دزی: من دیدمش، من کرگدن رو دیدم!

Mahla V.KiyAN
۱۴۰۰/۰۱/۲۰

."کرگدن" نمایشنامه معروفی از اوژن یونسکو که در فضایی کاملاً سورئال، مردم شهر یکی یکی تبدیل به کرگدن می‌شوند! در ابتدای امر مشاهده کرگدنی وحشی در سطح شهر باورپذیر به‌نظر نمی‌رسد و شاهدانِ ماجرا به چشمانِ خود مشکوک می‌شوند اما رفته

- بیشتر
Mohammad
۱۴۰۱/۰۵/۰۳

(۵-۳-[۷۹]) این کتاب مملو از نمادها و استعاره هاست، به عقیده ی من یکی از برداشت هایی که میشه ازین کتاب کرد اینه که وقتی یه اندیشه ی (مخرب) و یا ایدئولوژی جدید وارد یه جامعه میشه به صورت اپیدمی درمیاد

- بیشتر
مطهره لطفی
۱۴۰۰/۰۸/۳۰

از بیشتر اساتیدم تعریفش رو شنیدم؛ حتما میخونم💙💚❤💛

لیلا فراهانی
۱۴۰۱/۰۷/۲۵

این نمایشنامه آدم یاد کتاب "کوری" میندازه البته نه به قوت اون کتاب

کاربر ۵۰۱۰۹۵۳
۱۴۰۱/۰۷/۱۷

بسیار کتاب عالی و زیبا از انسان واقعی در حالی که در حال طبیعی انسان به نظر نمیاد و تضاد آن انسان های که به ظاهر آدم اما پیشرو و ماکت انسانی دارن،

کاربر 3650734
۱۴۰۳/۰۷/۱۷

موقع خوندن نمایشنامه یه جوری بود که انگار همه از یه چیزی خبر داشتن به جز من و این حس تا آخر با من بود. ولی بعد از خوندن نقد ها و توضیح های نمایشنامه فهمیدم واقعا من از یه

- بیشتر
کاربر ۲۳۹۱۶۶۵
۱۴۰۱/۰۵/۰۱

تلف کردن وقت ...

kia
۱۳۹۹/۱۰/۱۷

پول پرداخت شد اما کتاب به کتابخانه اضافه نشد

شما خودتون رو مرکز جهان فرض می‌کنید، فکر می‌کنید هر اتفاقی می‌افته به شما ربط داره! والّا هدف جهان شما نیستید!
Mohammad
از این چیزی که اسمش رو می‌گذاری عشق، کمی عارم می‌آد. از این احساس کسالت‌آور، از این ضعف مردها، و زن‌ها.
Mohammad
من مردم‌گریزم، مردم‌گریزم، مردم‌گریز، دوست دارم مردم‌گریز  باشم.
رها
دودار: خب، تاحدودی حق دارید متأثر بشید، بااین‌حال، زیادی روتون تأثیر می‌گذاره. شما اهل مزاح نیستید، این عیب شماست، اهل مزاح نیستید. حوادث رو باید سرسری گرفت، بی‌هیچ دل‌بستگی. برانژه: من با هر اتفاقی که می‌افته یه‌جور احساس هم‌بستگی می‌کنم. خودم رو توش سهیم می‌بینم، نمی‌تونم بی‌تفاوت بمونم. دودار: اگه می‌خوایید راجع بهتون قضاوت خاصی نکنن، راجع به دیگرون قضاوتی نکنید. ضمن اینکه اگه آدم برای هرچیزی که اتفاق می‌افته نگران بشه که دیگه نمی‌تونه زندگی کنه.
Naarvanam
برانژه: اگه این اتفاق جای دیگه‌ای افتاده بود، توُ  یه کشور دیگه، و ما از طریق جراید ازش باخبر می‌شدیم، می‌تونستیم با آرامش ازش حرف بزنیم، تمام ابعادش رو بررسی بکنیم، نتایج عینی و ملموس بگیریم، بحث‌های آکادمیک راه بندازیم، دانشمندها رو جمع کنیم، نویسنده‌ها رو، مردان قانون، زنان دانشمند و هنرمندها رو. همین‌طور مردم کوچه‌وبازار رو. در اون صورت جالب می‌شد، جذاب می‌شد، آموزنده می‌شد. اما وقتی آدم خودش درگیرش می‌شه، وقتی خودش یک‌دفعه با واقعیت خشن حوادث رو در رو قرار می‌گیره، نمی‌تونه فکر کنه که مستقیماً به خودش مربوط نمی‌شه، چنان به‌شدت غافل‌گیر می‌شه که نمی‌تونه خونسردیش رو کامل حفظ کنه؛
Naarvanam
برانژه: صِرفِ دیدنِ اونها حالم رو دگرگون می‌کنه. ماجرا عصبیه، از خشم نیست، نه، آدم نباید خشمگین بشه؛ خشم کار آدم رو به جاهای باریک می‌کشونه، من از خشم پرهیز می‌کنم، اما این قضیه با اینجای من کار داره. (قلبش را نشان می‌دهد.) به قلبم فشار می‌آره.
Naarvanam
دودار: اونها به آدم حمله نمی‌کنن. اگه کاری‌شون نداشته باشید، کاری باهاتون ندارن. هرچی هست، بدجنس و شرور نیستن. حتی می‌شه گفت یک نوع معصومیت طبیعی در اونها هست؛ ساده‌دلی.
Naarvanam
برانژه: پس اون دروغ گفته، تظاهر می‌کرده. دزی: به نظر آدم صادقی می‌اومد، نفس صداقت بود. برانژه: دلیلی هم آورد؟ دزی: کلمه‌به‌کلمه‌ش این بود: آدم باید تابع زمانه باشه. این آخرین حرف‌های انسانی اون بود.
احسان
برانژهٔ عزیزم، آدم باید همیشه سعی کنه همه‌چی رو درک کنه. و برای اینکه یک پدیده و تأثیراتش رو بتونی درک کنی، باید با کوشش فکری صادقانه به عللش رجوع کنی. اما این کار نیاز به سعی وافر داره، چون ما موجودات متفکری هستیم. من نتونسته‌م، باز هم می‌گم، نمی‌دونم بتونم یا نه. به‌هرحال، اول باید با پیش‌داوریِ موافق جلو رفت، یا حداقل با بی‌طرفی، با یه زمینهٔ فکری باز که از علائم ذهنیت علمیه. هرچیزی منطقیه. درک کردن، ثابت کردنه.
احسان
چقدر من زشتم! بدبخت کسی که بخواد اصلش رو حفظ کنه!
Naarvanam
برانژه: پس چه‌جوری می‌خوایی دنیا رو نجات بدی؟ دزی: برای چی نجاتش بدم؟ برانژه: عجب سؤالی!... این کار رو واسهٔ خاطر من بکن، دزی. بیا دنیا رو نجات بدیم. دزی: ولی شاید این ماییم که باید نجات پیدا کنیم. شاید این ماییم که غیرعادی هستیم.
Naarvanam
دزی: پس ما حق داریم زندگی کنیم. حتی در قبال خودمون وظیفه داریم که، گذشته از هرچیز، خوشبخت باشیم. احساس گناه علامت یه‌جور بیماری خطرناکه. علامت فقدان پاکیه.
Naarvanam
دودار: شما خودتون رو مرکز جهان فرض می‌کنید، فکر می‌کنید هر اتفاقی می‌افته به شما ربط داره! والّا هدف جهان شما نیستید!
Naarvanam
یه گَلهٔ کامل کرگدن! اون‌وقت می‌گفتن این حیوون تنها زندگی می‌کنه! درست نیست. باید در این عقیده تجدید نظر کرد! نیمکت‌های کوچه رو داغون کرده‌ن. (انگشتانش را در هم می‌کند و می‌شکند.) چی‌کار کنم؟ (دوباره به‌طرف خروجی‌های مختلف می‌رود، اما منظرهٔ کرگدن‌ها مانعش می‌شود. هنگامی که باز جلوی در حمام می‌رسد، در کم مانده از جا دربیاید. دیوار انتهایی از جا کنده می‌شود و برانژه خود را به دیوار ته صحنه می‌کوبد، و دیوار فرو می‌ریزد. در ته صحنه خیابان را می‌بینیم. برانژه، فریادکنان، فرار می‌کند.) کرگدن! کرگدن!(سر و صدا. درِ حمام دارد از جا درمی‌آید.)
Saba_Radmehr
منطق‌دان: این عادلانه نیست، لذا منطقی هم نیست.
تام ریدل
ژان: (به برانژه) هیچ‌وقت خیلی دیر نیست.
تام ریدل
برانژه: باید ریشهٔ شر رو کَند. دودار: شر، شر! این حرف بی‌معنیه! مگه آدم می‌تونه بفهمه کجا شره، کجا خیر؟ هرکی یه چیزهایی رو ترجیح می‌ده. شما بیش از همه برای خودتون می‌ترسید. واقعیت اینه، اما شما هیچ‌وقت کرگدن نمی‌شید، واقعاً... شما رسالتش رو ندارید!
م.
یه چیزهایی هست که به مغز کسانی که مغز ندارند هم خطور می‌کنه.
Mina
اگه این اتفاق جای دیگه‌ای افتاده بود، توُ  یه کشور دیگه، و ما از طریق جراید ازش باخبر می‌شدیم، می‌تونستیم با آرامش ازش حرف بزنیم، تمام ابعادش رو بررسی بکنیم، نتایج عینی و ملموس بگیریم، بحث‌های آکادمیک راه بندازیم، دانشمندها رو جمع کنیم، نویسنده‌ها رو، مردان قانون، زنان دانشمند و هنرمندها رو. همین‌طور مردم کوچه‌وبازار رو. در اون صورت جالب می‌شد، جذاب می‌شد، آموزنده می‌شد. اما وقتی آدم خودش درگیرش می‌شه، وقتی خودش یک‌دفعه با واقعیت خشن حوادث رو در رو قرار می‌گیره، نمی‌تونه فکر کنه که مستقیماً به خودش مربوط نمی‌شه، چنان به‌شدت غافل‌گیر می‌شه که نمی‌تونه خونسردیش رو کامل حفظ کنه؛ من غافل‌گیر شده‌م، من غافل‌گیر شده‌م، من غافل‌گیر شده‌م! باورم نمی‌شه
Fatemeh_Tohidi
چقدر من زشتم! بدبخت کسی که بخواد اصلش رو حفظ کنه!
Naarvanam

حجم

۱۱۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۱۱۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۷۸,۰۰۰
۵۴,۶۰۰
۳۰%
تومان