کتاب سرزمین نابینایان
معرفی کتاب سرزمین نابینایان
کتاب سرزمین نابینایان نوشته اچ. دی. ولز است که با ترجمه عبدالحسین شریفیان منتشر شده است. این کتاب روایت داستانهای جذاب و عجیبی است که خواننده را با خودش همراه میکند.
درباره کتاب سرزمین نابینایان
داستان سرزمین نابینایان درباره یک سرزمین در دورافتادهترین قسمتهای سلسله جبال اکوادور است که هیچ ارتباطی با مردم سایر شهرها و روستاها ندارد. مردم این شهر از استبداد و حرص حاکمان اسپانیایی به این منطقه فرار کردهاند ولی دچار سرنوشتی عجیب شدهاند. آنها باگذشت زمان، نابینا میشوند و هر کودک کوچکی که در این سرزمین به دنیا میآید کور است و توانایی دیدن ندارد. این منطقه از دید همه پنهان است تا اینکه روزی یک کوهنورد پس از گذر از درهها و کوههای سخت و طاقتفرسا به این سرزمین میرسد. او متوجه میشود چشمهای این مردم عجیب است. چشمهایشان نمیبیند. در این کتاب داستانهای دیگری هم وجود دارد که هرکدام به نوعی خواننده را با خود همراه میکند.
خواندن کتاب سرزمین نابینایان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به دنبال یک داستان پر هیجان و عجیب هستید این کتاب را از دست ندهید.
بخشی از کتاب سرزمین نابینایان
روزی گفت: «این مورچهها گونهٔ خاصی هستند. باید خیلی ـشما چه میگویید ــ آنها حشرههای خیلی بزرگی هستند. پنج سانتیمتر! بعضیهاشان از این هم بزرگتر هستند! خیلی مسخره است! ما مثل میمونها هستیم ــ ما را فرستادهاند حشره بگیریم... اما آنها دارند همه جا را میخورند!»
وی با حالتی عصبی و تندخویانه گفت: «فرض کنیم ـ ناگهان با اروپا اختلاف پیدا کنیم. حالا اینجا هستیم ــ دیری نمیگذرد که به بالای ریونِگرو میرسیم ــ و از توپ من کاری برنمیآید.»
زانویش را خاراند و به فکر فرو رفت، و بعد گفت:
«آن آدمهایی که آنجا در محل رقص بودند، حالا پایین آمدهاند. آنها هرچه داشتند از دست دادهاند. یک روز بعد از ظهر مورچهها به خانههایشان حمله کردند. همه پا به فرار گذاشتند. میدانی، وقتی که مورچهها میآیند همه باید ــ همه میدوند و فرار میکنند و از خانه میزنند بیرون. اگر کسی توی خانه بماند، مورچهها او را میخورند. میفهمی؟ خوب، آنها میگویند که یک روز مورچهها میروند و آنها دوباره برمیگردند، مورچهها رفتهاند... اما مورچهها نرفتهاند. آنها سعی میکنند دوباره به خانههایشان برگردند. وارد خانه میشود. مورچهها به جانش میافتند.»
«مورچهها به او حمله میکنند؟»
«او را گاز میگیرند. اما او دوباره از خانه میزند بیرون ـ جیغ میکشد و پا به فرار میگذارد. و با خود میبرد و توی رودخانه میرود. میفهمی؟ توی آب میرود و مورچهها را غرق میکند ـ بله.»
جریلو ساکت شد و چشمان درخشانش را روی صورت هالروید دوخت، با دست روی زانوی هالروید کوبید و گفت: «همان شب مرد، انگاری یک مار او را گزیده بود.»
«مسموم شده بود ــ یعنی توسط مورچهها؟»
جریلو شانهها را بالا انداخت و گفت: «کسی چه میداند. شاید او را بدجوری گاز گرفته بودند... وقتی من وارد خدمت شدم قرار شد با آدمها بجنگم. این جور چیزها، یعنی مورچهها، میآیند و میروند. این کارها کار آدمها نیست.»
پس از آن یک ریز راجع به مورچهها با هالروید صحبت کرد، و هرگاه که برحسب اتفاق از برابر جاهای مسکونی آن صحرای بیکران آب و آفتاب و از بین درختان انبوه میگذشتند، دانش والای هالروید از زبان به او امکان میداد که باکلمهٔ اصلی "ساوبا"۳ بیشتر آشنا شود و آن را در همهجا به کار گیرد.
حجم
۱۴۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۱۴۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
نظرات کاربران
همیشه دلم می خواست این کتاب علمی تخیلی از اچ. جی .ولز رو بخونم. چندین سال پیش کتاب ماشین زمان از همین نویسنده رو خونده بودم و غرق در زیبایی دنیای علمی تخیلی اون شدم. هر دفعه می خواستم این
مطالبش قشنگه اما این کتاب ناقصه و اصلا نسخه اصلی که نامش هست the country of the blind فهرست و مطالبش فرق داره. اون ۱۷ تا داستان داره و این فقط ۹ تا که بعضیش انگار اصلا اونجا نیس.
وای که چقدر ترجمه افتضاح بود، یعنی هرچقدر از افتضاح بودن ترجمه بگم کم گفتم....... داستان ها هم به جز داستان اول ( داستان اول به کل به خاطر ترجمه بد حیف شد به طوری که هیچی نمی فهمید) و