دانلود و خرید کتاب سودای کولی‌وار مارینا تسوتایوا مارینا تسوتایوا
تصویر جلد کتاب سودای کولی‌وار مارینا تسوتایوا

کتاب سودای کولی‌وار مارینا تسوتایوا

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سودای کولی‌وار مارینا تسوتایوا

سودای کولی‌وار مارینا تسوتایوا  مجموعه‌ای از اشعار عاشقانه مارینا تسوتایوا، شاعر و نویسنده دردمند اهل روسیه است که از دفترهای مختلف او انتخاب شده است.

 درباره مارینا تسوتایوا

مارینا تسوتایوا در ۱۸۹۲ در خانواده‌ای فرهیخته در مسکو به دنیا آمد. پدرش بنیان‌گذار موزهٔ هنرهای زیبای پوشکین بود و مادرش سولیست پیانو در ارکسترهای معروف بود. مارینا زندگی سختی را از سرگذارند.  یفرون، شوهر او شاعر جوانی بود که در درگیری انقلاب رو در روی انقلاب ایستاد و به ارتش سفید پیوست که در مبارزه با بلشویک‌ها بود. مارینا نزدیک به پنج سال از او بی‌خبر بود. در قحطی بزرگ مسکو بود که او و دو دخترش با گرسنگی دست‌وپنجه نرم کردند. دختر کوچکش ایرینا را به نوانخانه سپرد که او هم پس از مدتی کم از گرسنگی جان داد. در ۱۹۲۲ شایعاتی به گوش مارینا رسید که یفرون زنده و در برلین است. همراه دخترش مسکو را ترک کرد و در برلین به یفرون پیوست. سه سال در تنگدستی و فقر در برلین ماند و سرانجام تصمیم گرفت همراه با خانواده به پاریس برود و به جمع مهاجرین روسی آن‌جا بپیوندد. بی‌میلی او به ایجاد ارتباط با مهاجرین تنها علت شک و بدگمانی مهاجرین دربارهٔ آن‌ها نبود. شایعاتی دربارهٔ شوهرش یفرون بر زبان‌ها بود که جاسوس است و با سازمان اطلاعات شوروی همکاری می‌کند.

یفرون به خاطر ضعف جسمی خود را به نوعی از کار برای درآمد معاف کرده بود و مارینا مجبور شده بود با کار برای نشریات فرانسه و روزنامه‌های مهاجرین نان‌آور خانه شود. اما درآمد حاصل از این کار چنان اندک بود که کفاف یک زندگی بسیار معمولی را هم نمی‌داد. دختر مارینا، آلیا با مادر مشکل پیدا کرد و به روسیه بازگشت.

سه ماه پس از رفتن او شایعهٔ دست داشتن یفرون در قتل یکی از مخالفان شوروی بر زبان‌ها افتاد. یفرون چاره‌ای نداشت جز این‌که فرانسه را ترک کند و به دخترش در مسکو بپیوندد.

پس از این‌که یفرون پاریس را ترک کرد، پلیس فرانسه چندبار مارینا را برای بازجویی خواست. اما مارینا نشان داد که از روابط سیاسی شوهرش کاملاً بی‌اطلاع است و اصولاً کاری با سیاست ندارد. سرانجام پلیسْ بازجویی از او را متوقف کرد.

پس از رفتن یفرونْ مارینا و پسرش کاملاً از سوی جامعهٔ مهاجرین طرد شدند. روزنامه‌های ادبی فرانسه و روزنامه‌های مهاجرین از چاپ نوشته‌های مارینا خودداری کردند. برای مارینا هیچ راهی نماند جز پیوستن به خانواده‌اش در مسکو.

در ژوییهٔ ۱۹۳۹ همراه پسرش به شوروی بازگشت و در خانه‌ای که برای مأمورین اطلاعات در حاشیهٔ مسکو ساخته بودند به شوهر و دخترش پیوست اما الیا به جرم جاسوسی دستگیر شد. چند ماه پس از دستگیری آلیا، یفرون نیز دستگیر شد. آلیا زیر شکنجه اعتراف کرده بود که جاسوس است و پدرش برای فرانسوی‌ها جاسوسی می‌کند. مدت کمی پس از این اعتراف بود که آلیا اعتراف خود را تکذیب کرد. اما دیگر دیر شده بود. او را به هشت سال کار اجباری در اردوگاه و یفرون را به اعدام محکوم کردند. در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ آلمان به مسکو حمله کرد و آن را چندین‌بار بمباران کرد.

مارینا بدون شغل و درآمد دورهٔ دردناک دیگری از فقر را آغاز کرد. او از زندگی ناامید شده بود و مدام به خودکشی می اندیشید و از تحقیر بی حدی که در حق امثال او روا می شد بسیار افسرده و دلشکسته شده بود.

 مور پسر مارینا در آن روزها در خاطرات روزانهٔ خود می‌نویسد: «مادر در بحران است. همه‌اش حرف از خودکشی می‌زند. مدام گریه می‌کند و از تحقیری که می‌شود شکایت دارد. مادر می‌گوید: "این‌شکلی نمی‌شود زندگی کرد. خودم را دار می‌زنم."» (اوت ۱۹۴۱)

مارینا سرانجام را از درختی آویزان کرد. او روز ۲ اوت ۱۹۴۲ در گورستان اِلابوگا به خاک سپرده شد و در زمان مرگ ۴۸ سال داشت.

مارینا در سراسر زندگی پُرنشیب‌وفرازش تنها به شعر فکر کرد. شعر برای او همه‌چیز بود و درست زمانی که سنگینی و فشار زندگی توان نوشتن را از او گرفت ترک داوطلبانهٔ دنیا را برگزید. او در شعری خطاب به نسل پس از خود دربارهٔ آثارش چنین می‌نویسد:

در میان گردوخاک کتاب‌فروشی‌ها پراکنده خواهید بود

و کسی برای خریدن‌تان نخواهد آمد

اما چون شرابی در انتظار خواهید بود

تا زمان‌تان فرا رسد.

 خواندن کتاب سودای کولی‌وار مارینا تسوتایوا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه علاقه‌مندان به شعر جهان را به خواندن این مجموعه دعوت می‌کنیم.

شعری از کتاب سودای کولی‌وار مارینا تسوتایوا

 خطاب به آنا اخماتوا:

در آن سال‌های دور

چون مادر بودی برایم

روشنی لحظات پُرتب، روشنی دقیقه‌های بی‌خوابی

روشنی چشم‌هایم، در شب‌های دور

به خاطر می‌آورم زیبایی

روزهای دور بی‌غروب

هم برای مادر، هم برای دختر

روزهای بی‌غروب، بی‌شامگاه

برای آزارت نیامده‌ام، برای بدرود آمده‌ام

بوسه بر گوشهٔ دامانت خواهم زد

Mohammad
۱۴۰۱/۰۸/۰۷

(۸-۸-[۱۸۵]) من فکر میکنم یکی از نکات مثبتی که شعرهای این مجموعه داره، تصویر سازی های بکر و بی شیله پیله شه که باعث میشه خواننده به راحتی با اونها ارتباط برقرار کنه؛ با اینکه مارینا تسوتایوا در نهایت همچون مایاکوفسکی

- بیشتر
خدا را در سنگی حکاکی کردند آن را کوبیدند و به خاک بدل کردند
Mohammad
سپاس برای وعده‌های دیداری که با من نگذاشتی برای قدم‌هایی که زیر ماه با من نزدی سپاس می‌گویم تو را بپذیر سپاس غمگنانه‌ام را زیرا که هرگز سبب آزار من نشدی همان‌گونه که من موجب آزارت نبودم
zahra
بوسه بر پیشانی، نگون‌بختی را می‌زداید بر پیشانی‌ات بوسه می‌زنم بوسه بر چشم‌ها، بی‌خوابی را می‌سترد بر چشمانت بوسه می‌زنم بوسه بر لب، ژرف‌ترین عطش‌ها را فرو می‌نشاند بر لبانت بوسه می‌زنم بوسه بر سر، خاطره‌ها را می‌روبد بر سرت بوسه می‌زنم.
یك رهگذر
پرواز کن، پرواز کن عقاب جوان تو خیره در آفتابی بی‌آن‌که پلک زنی چگونه نگاه کوتاه من برایت سنگین است؟ هیچ‌کس تا حال چون من چنین با ظرافت، چنین نرم، در تو خیره نشده می‌بوسم تو را از فاصلهٔ صدها سال جدایی.
negar
گوش کن به من! دوستم داشته باش وگرنه می‌میرم!
یك رهگذر
حقیقت را می‌دانم، حقیقت‌های دیگر را فراموش کن نه به جنگی نیاز است نه به جدالی نگاه کن، غروب سر رسیده است چیزی به شب نمانده. برای چه می‌جنگیم، شاعران، عاشقان، حاکمان، باد دیگر آرام گرفته است، زمین نم‌دار است از شبنم توفان ستاره‌ها رو به آرامی است دیری نمی‌رسد، پلک بر هم می‌گذاریم در زیر خاک مایی که بر روی آن خواب را برای همدیگر حرام کرده‌ایم.
negar
حقیقت را می‌دانم، حقیقت‌های دیگر را فراموش کن نه به جنگی نیاز است نه به جدالی نگاه کن، غروب سر رسیده است چیزی به شب نمانده. برای چه می‌جنگیم، شاعران، عاشقان، حاکمان، باد دیگر آرام گرفته است، زمین نم‌دار است از شبنم توفان ستاره‌ها رو به آرامی است دیری نمی‌رسد، پلک بر هم می‌گذاریم در زیر خاک مایی که بر روی آن خواب را برای همدیگر حرام کرده‌ایم. ۱۹۱۵
Narjesbn
تو خیره در آفتابی بی‌آن‌که پلک زنی چگونه نگاه کوتاه من برایت سنگین است؟ هیچ‌کس تا حال چون من چنین با ظرافت، چنین نرم، در تو خیره نشده می‌بوسم تو را از فاصلهٔ صدها سال جدایی.
☆Nostalgia☆
حقیقت را می‌دانم حقیقت را می‌دانم، حقیقت‌های دیگر را فراموش کن نه به جنگی نیاز است نه به جدالی نگاه کن، غروب سر رسیده است چیزی به شب نمانده. برای چه می‌جنگیم، شاعران، عاشقان، حاکمان، باد دیگر آرام گرفته است، زمین نم‌دار است از شبنم توفان ستاره‌ها رو به آرامی است دیری نمی‌رسد، پلک بر هم می‌گذاریم در زیر خاک مایی که بر روی آن خواب را برای همدیگر حرام کرده‌ایم. ۱۹۱۵
Masoud
این جدایی برایم شیرین است حتا، اکنون تو را می‌بوسم از صدها فرسنگ دور.
یك رهگذر
حتا در تابوت نیز دردناک است چون همه بودن!
یك رهگذر
خسته‌ای از واژه‌های آشنای عشق ارزان‌تر از حلقه‌های آهنی بر انگشتان بی‌رمق دوستت دارم، چون توفانی که در آسمان برپا می‌شود اعتراف می‌کنم دوستت دارم چنین بی‌تابانه زیرا می‌سوزانی و دندان بر تن فرو می‌کنی.
☆Nostalgia☆

حجم

۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۲۳,۰۰۰
۱۱,۵۰۰
۵۰%
تومان