دانلود و خرید کتاب آخرین اغواگری زمین مارینا تسوتایوا ترجمه الهام شوشتری‌زاده
تصویر جلد کتاب آخرین اغواگری زمین

کتاب آخرین اغواگری زمین

انتشارات:نشر اطراف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۹از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آخرین اغواگری زمین

کتاب آخرین اغواگری زمین؛ پناه بردن به هنر، شعر و کلمه نوشتهٔ مارینا تسوتایوا و ترجمهٔ الهام شوشتری‌زاده است و نشر اطراف آن را منتشر کرده است. تسوتایوا را جزو چهار شاعر بزرگ روسیهٔ قرن بیستم در کنار اُسیپ مندلشتام، بوریس پاسترناک و آنا آخماتووا می‌دانند.

درباره کتاب آخرین اغواگری زمین

کتاب آخرین اغواگری زمین مجموعه‌ای است از هفت جستار مارینا تسوتایوا دربارهٔ شعر، هنر، پیوندشان با جان و ضمیر انسانی و جایگاهشان در فراز و فرودِ روزگار. تسوِتایوا زندگی شخصیِ آسان و بی‌دردسری نداشت؛ اما در همهٔ آثارش، حتی آن‌هایی که در سخت‌ترین و تلخ‌ترین دوره‌های زندگی‌اش نوشته شده‌اند، رگه‌هایی از سرزندگی و شور و شوخ‌طبعی می‌بینیم؛ رگه‌هایی که در ترجمهٔ انگلیسی این جستارها حفظ شده‌اند.

شورمندیِ شعر و نثر تسوتایوا، شیوهٔ متمایزش در ترکیبِ واژه‌ها و هجاها و بهره گرفتنش از قصه‌ها و ترانه‌های عامیانه کم‌نظیر یا شاید حتی بی‌نظیر است. از این گذشته، بسیاری از آثار او روایتگر تجربه‌های زنان روس در سال‌های پرتنش و ناآرام دورهٔ زندگیِ او هستند. دربارهٔ نثر درخشان تسوتایوا، مخصوصاً جستارهای گردآوری‌شده در این کتاب، می‌شود بسیار گفت.

اول اینکه نثر تسوتایوا را باید چند بار خواند. باید بارها و بارها خواند. نه چون مبهم است یا نافهمیدنی، بلکه چون موجز است. جستارهای تسوتایوا نوشته‌هایی برای یک بار خواندن و گذشتن نیستند.

دیگر اینکه ترجمهٔ نثر تسوتایوا کار آسانی نیست. 

نکتهٔ سوم اینکه تسوتایوا در جستارهایش مدام به نام شخصیت‌های روس و غیرروسی اشاره می‌کند که همهٔ آن‌ها لزوماً برای خوانندهٔ فارسی‌زبان امروزی آشنا نیستند. 

همهٔ جستارهای این کتاب پس از مهاجرت از روسیه نوشته شده‌اند؛ جستار «پاسترناک بر ما می‌بارد» در سال ۱۹۲۲ در برلین و باقی جستارها هم بین سال‌های ۱۹۲۴ و ۱۹۳۳ در فرانسه.

نوشته‌های مارینا تسوتایوا دربارهٔ شعر هم بزرگداشت شعرند و هم دفاعیه‌ای برای آن. او در ستایش شعر می‌نویسد. می‌نویسد تا شعر را برای آن‌هایی که به شعر بدگمان‌اند توضیح دهد، تا شعر را از سوءاستفاده در امان نگه دارد و به بهتان‌ها پاسخ دهد، تا یادآوری کند که داوری دربارهٔ شعر کار هر کسی نیست. 

«شاعر و زمانه» (۱۹۳۲) از مهم‌ترین جستارهای تسوتایوا برای فهم آثار اوست. این جستار حمله‌ای مستقیم و معناشناختی است به جایگاه مقوله‌های انتزاعی در آگاهی ما. تسوتایوا در این جستار می‌گوید مهم نیست فلان اثر مدرن است یا نه؛ مسئلهٔ مهم این است که اصیل و ناب است یا نه. از نگاه او، هنر اصیل و ناب همیشه معاصر است. چنین اثری لاجرم زمانه‌اش را پیش چشم ما می‌گذارد چون در واقع خودش زمانه را می‌آفریند. در این معنا، معاصر نبودن یعنی عقبگرد. 

«سرگذشت یک دلدادگی» (۱۹۳۱) حملهٔ تسوتایواست به دروغ‌پردازی. این جستار مثل جستار «پاسترناک بر ما می‌بارد» رابطهٔ دو شاعر را روایت می‌کند اما کمتر ستایشگر است. «سرگذشت یک دلدادگی» به لحاظ فرم با دیگر جستارهای این مجموعه تفاوت دارد: یادآوری و روایتِ مهرآمیز و سرخوشانهٔ مقطعی از دوستی تسوتایوا با مندلشتام، همراه با تحلیل نیش‌دارِ خاطراتِ دروغینِ شاعری مهاجر به نام گئورگی ایوانف از مندلشتام که چند سال پیش‌تر منتشر شده بود. این جستار مثالی عالی است که نشان می‌دهد تسوتایوا چگونه نثر را برای دفاع از شاعران دیگر و برای دفاع از روسیهٔ قدیمی‌ای که می‌شناخته در برابر تحریف‌ها به کار می‌گیرد.

تسوتایوا «پاسترناک بر ما می‌بارد» (۱۹۲۲) را «اولین مقالهٔ عمرم» می‌خواند. در این جستار، تسوتایوا از کشف پاسترناکِ شاعر و ارتباطش با او می‌گوید و او را می‌ستاید.

جستار «شعر حماسی و شعر غنایی در روسیهٔ معاصر» (۱۹۳۲-۱۹۳۳) کاوشی است تطبیقی دربارهٔ منش‌های شاعرانهٔ پاسترناک و مایاکوفسکی، و دفاعی است تلویحی از این دو شاعرِ شوروی در برابر حمله‌های خصمانهٔ مهاجران روس، مخصوصاً از مایاکوفسکی که برجسته‌ترین شاعر شوروی بود و منفور و مغضوبِ جامعهٔ مهاجر. 

تسوتایوا در جستار «منتقد از نگاه شاعر» (۱۹۲۶) «خود را نثرنویسی نوآور می‌بیند» و لحنی آشکارا متضادِ لحن جستار «پاسترناک بر ما می‌بارد» دارد. او اینجا در پی سرزنش است، نه ستایش. از جانب دیگری حرف نمی‌زند، بلکه از خود دفاع می‌کند. شیوهٔ کار شاعر را نشان‌مان می‌دهد و می‌گوید منتقد باید چگونه کار کند و برایش نسخه می‌پیچد.

جستار «شاعر مضمون، شاعر ناگهان» (۱۹۳۴) در این کتاب در واقع ترجمهٔ دو بخش اولِ جستاری شش‌بخشی است. تسوتایوا در این جستار شاعران را دسته‌بندی کرده است.

جستار «هنر در پرتوی ضمیر انسانی» (۱۹۳۲) در همان سالی نوشته شد که تسوتایوا جستار «شاعر و زمانه» [اولین جستار این مجموعه] را نیز نوشت.

خواندن کتاب آخرین اغواگری زمین را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران سبک ادبی جستار پیشنهاد می‌کنیم.

درباره مارینا تسوتایوا

مارینا ایوانُوْنا تسوِتایوا (۱۸۹۲-۱۹۴۱) از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان روسیهٔ قرن بیستم بود و آثارش را هم‌سنگ آثار بوریس پاسترناک، اسیپ مندلشتام و آنا آخماتووا می‌دانند. پدرش استاد دانشگاه بود و بنیان‌گذار موزهٔ هنرهای زیبا. مادرش هم که در چهارده‌سالگیِ مارینا قربانیِ سل شد، پیانیستی ماهر بود. مارینا هفده‌ساله بود که اولین مجموعه‌شعرش، آلبوم شامگاهی، را منتشر کرد و تا آخر عمرش از نوشتن دست نکشید. دغدغهٔ اصلی او شعر بود؛ اما در در دو دههٔ پایانی زندگی‌اش بیشتر نثر می‌نوشت. با این همه، درخت تناور تسوتایوا ریشه در شعر داشت. او شاعرانگی را به قلمروی نثر آورد و با بهره‌گیریِ ماهرانه از زبان، ضرب‌آهنگ و خیال‌پردازی شاعرانه، نثری آفرید که چیزی از شعر کم نداشت.

تسوتایوا در متلاطم‌ترین دورهٔ تاریخ روسیه زندگی می‌کرد. از نزدیک شاهد انقلاب ۱۹۱۷ و قحطیِ مسکو بود، داراییِ خانواده‌اش پس از انقلاب مصادره شد، شوهرش به ارتش سفید پیوست تا با ارتش سرخ بلشویک‌ها بجنگد، دختر کوچکش از سوءتغذیه مرد و خودش هم ناچار شد به اروپا (اول به برلین، بعد به پراگ و در نهایت به پاریس) مهاجرت کند. اما مشقت‌های زندگی پس از مهاجرت هم کم نبودند. تسوتایوا مدام درگیر فقر بود، در جامعهٔ مهاجران روسِ اروپانشین احساس غربت می‌کرد و دلتنگی برای روسیه راحتش نمی‌گذاشت. در آن سال‌ها نوشتن (مخصوصاً جستارنویسی) و نامه‌نگاری با نویسندگان و شاعرانی مثل ریلکه و پاسترناک زنده نگهش می‌داشت. دست آخر، طاقتش طاق شد و در سال ۱۹۳۹ به روسیه (که دیگر «اتحاد جماهیر شوروی» شده بود) برگشت. اما شادیِ بازگشت به وطن دوام نداشت. دورهٔ خفقان استالینی بود. شوهرش را دستگیر و اعدام کردند و دختر بزرگش را به اردوگاه کار اجباری فرستادند. پس از حملهٔ آلمان نازی به شوروی، مارینا و پسرش را به شهر یلابوگای تاتارستان منتقل کردند؛ اما او دیگر امیدی به زندگی نداشت و روز ۳۱ اوت ۱۹۴۱ خودش را کشت.

بعضی از شعرهای تسوتایوا پیش از این به فارسی ترجمه شده‌اند و دو سه کتاب دربارهٔ سرگذشت پرماجرای او در کتابفروشی‌ها پیدا می‌کنید؛ اما نثر او بین ما فارسی‌زبان‌ها مهجور مانده؛ همان نثر بی‌مانندِ جستاری مثل «شاعر و زمانه» که شاهرخ مسکوب در روزها در راه این‌طور توصیفش می‌کند: «زیبا، عمیق، ساده و مثل شعری دلپذیر».

بخشی از کتاب آخرین اغواگری زمین

«من عاشق هنرم، اما نه هنر معاصر»؛ این جمله را فقط از عوام نمی‌شنویم. هنرمندان بزرگ هم گاهی چنین حرف‌هایی می‌زنند، البته همیشه دربارهٔ هنری جز هنر خودشان؛ مثلاً وقتی یک نقاش دربارهٔ موسیقی حرف می‌زند.

هر هنرمند بزرگی در عرصهٔ فعالیت خودش ناگزیر «معاصر» است. چرایش را بعدتر می‌گویم.

این‌که اثری هنری به مذاق‌مان خوش نیاید، بیش و پیش از هر چیز، از آن‌جا سرچشمه می‌گیرد که آن را درنیافته‌ایم و دریافت‌های پیشین‌مان را در آن پیدا نکرده‌ایم. نخستین علت نپذیرفتن اثری هنریْ آماده نبودن برای آن است. مدت‌ها طول می‌کشد تا مردمان شهر به خوردوخوراکِ آن‌ها که شهری نیستند خو بگیرند. مثل کودکی که از لب زدن به هر غذای جدیدی سر باز می‌زند. یا مثل وقتی که از چیزی رو می‌گردانیم: چیزی در این تصویر نمی‌بینم، بنابراین علاقه‌ای هم ندارم نگاهش کنم. حال این‌که برای دیدن باید نگاه کرد. برای خوب دیدن باید خوب و دقیق نگاه کرد. چشمی که به دیدن در نگاه اول خو گرفته، یا در حقیقت به چشم‌انداز قدیمیِ خودش و دیگران خو گرفته، با دیدن چشم‌اندازی تازه فرو می‌افتد. چنین چشمی به بازشناختن عادت دارد، نه به شناختن. ترس آدم‌ها از تلاش برای درک هنر معاصر عموماً سه علت دارد: بی‌رمقی سالخوردگان (یا به عبارت، عقب افتادن‌شان از قافلهٔ هنر)، نگرش‌های رایج عوام‌الناس، و ظرفیت نداشتن برای چیزی نو (آن نقاش که شعر معاصر را دوست ندارد، فکر و تمام جهانش لبالب است از چیزهای مربوط به خودش). چنین ترسی در آدم‌ها، به هر کدام از این سه علت که باشد، گناهی بخشودنی است، مادامی که دربارهٔ هنر معاصر حکم صادر نکنند.

تنها مخالفتِ درخورِ احترام و تنها امتناع مجاز در قبال اثری هنری، مخالفت و امتناعی است که با شناخت کامل همراه باشد: بله، این اثر را می‌شناسم؛ بله، این اثر را خوانده‌ام؛ بله، این اثر را شایستهٔ توجه و اعتنا می‌دانم؛ اما (مثلاً) تیوتچف را بیشتر می‌پسندم چون بیشتر هم‌سنخ من است و من هنرمندِ هم‌خون و هم‌فکر خودم را ترجیح می‌دهم.

هر کسی می‌تواند هنرمند محبوبش را آزادانه انتخاب کند یا، در واقع، هیچ‌کس نمی‌تواند هنرمند محبوبش را آزادانه انتخاب کند. فرض کنیم من دلم می‌خواهد هنرمندان هم‌عصرِ خودم را بیش از هنرمندانِ نسل قبل دوست داشته باشم. اما دلبخواهی نیست. چنین انتخابی نه حق من است و نه تکلیفم. هیچ‌کس مکلف نیست چیزی را دوست داشته باشد. اما هر آدمی که چیزی را دوست ندارد باید دقیق بداند چه چیزی را دوست ندارد و چرا دوستش ندارد.

بیایید افراطی‌ترین حالت را بررسی کنیم: هنرمندی که هنر خودش را قبول ندارد. ممکن است زمانهٔ من، هنرم را پس بزند و من هم خودم را نپسندم، چرا که خودم را با هنرم یکی می‌دانم. یا حتی ممکن است (واقعاً اتفاق افتاده!) آثار هنریِ کسی یا عصری دیگر برای منِ هنرمند محبوب‌تر از آثار خودم باشند، نه چون از آثار من قوی‌ترند، بلکه چون انگار به من نزدیک‌ترند. گاهی برای مادری که فرزندش وابستهٔ پدر (و این‌جا، پدر یعنی زمانه) شده، فرزندِ کسی دیگر عزیزتر از فرزند خودش می‌شود: فرزند خودم دلبستهٔ این زمانه است و من راهی به او ندارم. از زایش فرزندی دیگرگونه عاجزم، هر قدر هم که آرزومندش باشم. تقدیر چنین است. نه می‌توانم روزگار خودم را از روزگار پیشینیانم دوست‌تر بدارم و نه می‌توانم زمانه‌ای جز زمانهٔ خودم بیافرینم. کسی نمی‌تواند آنچه را پیش‌تر آفریده شده دوباره بیافریند. از این گذشته، آفرینش فقط رو به آینده دارد. ما نمی‌توانیم فرزندمان را انتخاب کنیم: چه فرزندی که خود می‌زاییم و چه فرزندی که دیگران به ما می‌سپارند.»

Marzieh
۱۴۰۱/۱۱/۰۵

دیدن عنوان این کتاب (قبل از این‌که خوندنش رو شروع کنم) روزهایی رو به یادم آورد که از شدت درد و رنج و اندوه، حس می‌کردم قلبم آتش گرفته و داره متلاشی میشه... و من راه حل کم کردن هرم این

- بیشتر
m.b.17
۱۴۰۲/۰۶/۰۴

فصل اول جذاب و خواندیه. اما در طول کتاب نویسنده از افرادی صحبت می‌کنه که معمولا برای خواننده ایرانی آشنا نیست و داره زندگی و آثار و کرده ها و نکرده های اونها رو توضیح می‌ده.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۳۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۷۳۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

قیمت:
۱۹۰,۰۰۰
۱۱۴,۰۰۰
۴۰%
تومان