دانلود و خرید کتاب گزینه دوم شریل سندبرگ ترجمه علیرضا خاکساران
تصویر جلد کتاب گزینه دوم

کتاب گزینه دوم

معرفی کتاب گزینه دوم

کتاب گزینۀ دوم، اثر شریل سندبرگ و آدام گرنت، اثری است که به ما کمک می‌کند توان خودمان را برای رویارویی با مشقت، ایجاد تاب‌آوری و یافتن شادی آن هم بعد از سختی‌های بزرگ زندگی، بالا ببریم. 

کتاب گزینه‎ی دوم را با ترجمه‌ی روان علیرضا خاکساران بخوانید و در این تجربه‌ی شخصی بی‌نظیر همراه شوید.

دربارۀ کتاب گزینۀ دوم

شریل سندبرگ بعد از اینکه همسرش را به طرز ناگهانی از دست داد، دچار خلا عاطفی عمیقی در زندگی شد. او مطمئن بود که دیگر امکان ندارد روی خوشبختی را ببیند. همه‌چیز در زندگی بی‌معنا شده بود و به نظر می‌رسید دیگر قرار نیست شادی جایی در زندگی آن‌ها داشته باشد. شریل سندبرگ، به کمک آدام گرنت که یک روان‌شناس با تجربه بود، قدم‌هایی برای بهبود حال خودش برداشت. قدم‌هایی که به همه‌ی افراد کمک می‌کند تا بتوانند با مشقت‌ها و سختی‌های زندگی روبه‌رو شوند، میزان تاب‌آوری را در وجود خودشان بالا ببرند و دوباره پای شادی را به زندگی باز کنند. کتاب گزینه‌ی دوم، اثری خواندنی است که در آن، تلفیقی از دیدگاه‌های  شخصی شریل سندبرگ به همراه راهکارهای پیشنهادی آدام گرنت است. گزینه‌ی دوم در حقیقت چیزی فراتر از یک تجربه‌ی شخصی یا یک زندگی‌نامه است، بلکه اثری عجیب و تاثیرگذار است که به انسان‌ها می‌آموزد به میزان تاب‌آوری مانند یک عضله نگاه کنند که فقط نیاز به قوی شدن دارد. راهکارهای این کتاب برای قوی شدن این عضله نوشته شده‌اند. 

کتاب گزینۀ دوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب گزینه‎ی دوم برای تمام افرادی که روزهای سختی را در زندگی می‌گذارند، خواندنی و مفید است. همه‌ی انسان‌های می‌توانند با مطالعه‌ی کتاب گزینه‎ی دوم در بهبود حال خودشان، قدمی موثر بردارند. 

دربارۀ شریل سندبرگ

شریل کارا سندبرگ ۲۸ اوت ۱۹۶۹ در واشنگتون دی‌سی متولد شد. او مدیر حوزه فناوری، مدیر ارشد عملیات فیس‌بوک، کنشگر و نویسنده آمریکایی است. او اولین زنی است که در مقام هیئت مدیره‌ی فیس‌بوک فعالیت می‌کند.شریل سندبرگ در دانشگاه هاروارد تحصیل کرده است و برای مدتی به عنوان رئیس ستاد در وزارت خزانه داری آمریکا مشغول به کار شد و پس از آن به گوگل پیوست. سندبرگ در حال حاضر در کالیفرنیا زندگی می‌کند و از سال ۲۰۰۸ تا حالا در فیس‌بوک مشغول به کار است.

آدام گرنت

آدام گرنت ۱۳ اوت ۱۹۸۱ در آمریکا متولد شد. او نویسنده و استاد مدرسه وارتون دانشگاه پنسیلوانیا است. آدام گرنت در شهر دیترویت ایالت میشیگان بزرگ شد و به خاطر کسب افتخارات بالای علمی در سنین جوانی در مدرسه وارتون دانشگاه پنسیلوانیا شهرت دارد.

بخشی از کتاب گزینۀ دوم

در عرض چند ماه بعد، متوجه شدم اغلب می‌گویم: «ببخشید». مدام از همه عذرخواهی می‌کردم. از مادرم که زندگی خودش را ول کرده بود تا یک ماه اول کنارم بماند. از دوستانم که تمام کارهایشان را کنار گذاشته بودند تا برای مراسم تدفین حاضر شوند. از مشتری‌هایم که به قرار ملاقات با آن‌ها نرسیده بودم. از همکارانم که وقتی غرق عواطفم می‌شدم، تمرکزم را روی کار از دست می‌دادم. هر جلسه را با این فکر شروع می‌کردم که می‌توانم این کار را بکنم، اما اشکم سرازیر می‌شد و مجبورم می‌کرد شتاب‌زده یک «ببخشید» بگویم و بیرون بروم. این وضعیت از آن نوع بی‌نظمی‌ها نبود که در محیط کاری شرکت‌های درهٔ سیلیکون پذیرفته باشد.

بالاخره آدام متقاعدم کرد باید کلمهٔ «ببخشید» را از زبانم بیندازم. استفاده از جملاتی مانند «عذر می‌خوام»، «پشیمونم از اینکه…»، یا هر تلاشی برای عدول از این ممنوعیت را هم قدغن کرد. آدام توضیح داد با سرزنش خودم، بهبودم را عقب می‌اندازم و به این ترتیب، بهبود فرزندانم را هم عقب می‌اندازم. همین باعث شد به خودم بیایم. فهمیدم دکترهای دیو نتوانسته‌اند جلوی مرگش را بگیرند، پس غیرمنطقی است خیال کنم من می‌توانستم جلوی مرگش را بگیرم. من زندگی کسی را مختل نکرده بودم؛ مصیبت باعث اختلال در زندگی آن‌ها شده بود. کسی فکر نمی‌کرد باید به خاطر اینکه گریه‌ام گرفته عذر بخواهم. وقتی سعی کردم «ببخشید» نگویم، فهمیدم مدام زبانم را گاز می‌گیرم و کم‌کم از شر شخصی‌سازی این وضعیت خلاص شدم.

وقتی کمتر خودم را سرزنش کردم، متوجه شدم همه‌چیز وحشتناک نیست. پسر و دخترم شب‌ها می‌خوابیدند، کمتر گریه می‌کردند و بیشتر مشغول بازی بودند. ما به مشاورها و درمانگرهای متخصص در زمینهٔ غلبه بر اندوه دسترسی داشتیم. می‌توانستم از عهدهٔ مخارج مراقبت و نگهداری از فرزندانم در خانه بربیایم. خانواده، دوستان و همکاران مهربانی داشتم؛ متعجب بودم که چگونه من و فرزندانم را (گاهی به معنای واقعی این کلمه) به دوش می‌کشیدند. بیشتر از آنچه فکر می‌کردم امکان‌پذیر باشد با آن‌ها صمیمی شدم.

بازگشتم به سر کار کمک کرد تا از عهدهٔ عامل فراگیر بودن هم بربیایم. در سنت یهودی‌ها، دورهٔ هفت روزهٔ عزاداری فشرده‌ای وجود دارد که «شیوا» نامیده می‌شود که پس از این دوره، اغلب فعالیت‌های منظم باید از سر گرفته شوند. نصیحت روان‌شناسان کودک و متخصصان غلبه بر اندوه این بود که تا جای ممکن زودتر پسر و دخترم را به روال معمول زندگی‌شان برگردانم. بنابراین ده روز پس از درگذشت دیو،‌ آن‌ها به مدرسه رفتند و من هم به سر کارم برگشتم.

اولین روزهای بازگشت به محل کارم در ابهام کامل سپری شد. بیش از هفت سال بود که به‌عنوان مدیر ارشد عملیاتی در فیس‌بوک کار می‌کردم، اما حالا همه چیز به نظر ناشناخته می‌رسید. در اولین جلسهٔ کاری، فکر و ذکرم این بود: اینا دارن دربارهٔ چی حرف می‌زنن و این قضیه اصلاً چه اهمیتی داره؟ سپس ناگهان پای من هم به بحث کشیده شد و یک لحظه (شاید برای نیم ثانیه) یادم رفت. مرگ دیو یادم رفت

hoseinmazrouei
۱۴۰۰/۰۱/۰۷

همیشه فکر میکردم ما تو کشورمون دچار شرایط خیلی پیچیده ای میشیم در حالی که مدیر عملیات فیسبوک هم همین شرایط رو داشته تازه اونم به عنوان یک زن که ممکنه آسیب های متفاوتی ببینه من قبل از از دست

- بیشتر
کلماتی مثل «هرگز» و «همیشه» نشانه‌های تداوم یک وضعیت هستند. همان‌طور که باید «ببخشید» را از زبانم می‌انداختم، سعی کردم کلمات «هرگز» و «همیشه» را هم حذف کنم و به‌جای آن‌ها «گاهی» و «اخیراً» بگذارم. «همیشه حالم به همین بدی خواهد بود» تبدیل شد به «گاهی حالم به این بدی خواهد بود». خوش‌بینانه‌ترین فکر نبود، اما در نوع خود پیشرفت محسوب می‌شد.
M.Taha
طی چهل سالی که به مردم کمک کرده تا از اندوه فقدان کسی بهبود یابند، فهمیده است «روی آوردن به خداوند این حس را به مردم می‌دهد که در آغوش پرمهری فرورفته‌اند که ابدی و قادر مطلق است. مردم می‌خواهند مطمئن شوند تنها نیستند».
M.Taha
اطلاع از اینکه کسی به شما اهمیت می‌دهد (حتی اگر آن فرد غریبه باشد) می‌تواند طناب نجاتی باشد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
تصمیم من در ابتدای سال ۲۰۱۶ مبتنی بر همین ایده بود. هر شب، سعی می‌کردم سه موردی را یادداشت کنم که عالی انجام داده‌ام، اما اعتمادبه‌نفسم بازگشته بود و به نظر می‌رسید کمتر به این کار نیاز دارم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
ما وانمود نمی‌کنیم امید هر روز بر درد و رنج پیروز می‌شود. این‌طور نیست. همچنین عقیده نداریم که خودمان هر نوع فقدان و شکستی را تجربه کرده‌ایم. این‌طور نیست. هیچ راه درست یا مناسبی برای سوگواری یا رویارویی با مشکلات وجود ندارد،‌ به همین خاطر ما هم جواب تمام و کمالی نداریم. اصولاً هیچ جواب تمام و کمالی وجود ندارد. همچنین می‌دانیم که هر داستانی پایان خوش ندارد.
احسان رضاپور
سه عامل می‌توانند مانع بهبود شوند: ۱. شخصی‌سازی (باور به اینکه ما مسئول آن وضعیت ناخوشایند هستیم)؛ ۲. فراگیر بودن (این باور که یک رویداد بر تمام جوانب زندگی‌مان تأثیر خواهد گذاشت) و ۳. تداوم (این باور که پس‌لرزه‌های این رویداد تا ابد ادامه خواهد داشت). این سه عامل این باور را در شما ایجاد می‌کنند که همه چیز نابسامان است. چنین صدایی در مغزتان تکرار می‌شود: «همه‌ش تقصیر منه که گند زدم. سر تا پای زندگی من گَنده. همیشه هم به همین گندی می‌مونه».
احسان رضاپور
تاب‌آوری عبارتست از قدرت و سرعت پاسخگویی ما به دشواری‌های زندگی (و این توانایی را می‌توان ایجاد کرد).
احسان رضاپور
همان‌طور که موقع ارتکاب اشتباه نیاز داریم با خودمان مهربان باشیم، باید با لذت بردن از زندگی در زمانی که امکان دارد، با خودمان مهربان باشیم. مصیبت، درهای زندگی شما را می‌شکند و زندانی‌تان می‌کند. برای فرار، به تلاش و انرژی نیاز دارید. جست‌وجوی شادی پس از رویارویی با مشقت به معنای باز پس گرفتن چیزی است که از شما دزدیده شده است. به قول بونو، خوانندهٔ اصلی گروه یوتو: «شادی نهایت نافرمانی است».
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
در دل زمستان، بالاخره فهمیدم درونم تابستانی شکست‌ناپذیر قرار دارد. - آلبر کامو
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«اعتلای اخلاقی» این حس را توضیح می‌دهد که خوبی غیرعادی باعث تعالی و نشاط روح آدمی می‌شود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
او درست دو روز بعد از حادثه نوشت: «شب جمعه، جانِ موجودی استثنایی را دزدیدید، عشق زندگی‌ام،‌ مادر پسرم، اما نفرتم نصیب شما نخواهد شد….. من این رضایت را به شما نمی‌دهم که از شما متنفر شده‌ام». او قول داده بود اجازه ندهد نفرت بر پسر هفده ماهه‌اش تأثیر بگذارد و از این راه نفرت را شکست بدهد. «ما مثل سابق با هم بازی می‌کنیم و این پسر با شادی و آزادی در سراسر زندگی در برابر شما مقاومت خواهد کرد. چون نفرت او هم نصیب‌تان نخواهد شد».
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«نوستالژی» از کلمات یونانی نوستوس و آلگوس ریشه می‌گیرد که به معنای «بازگشت» و «درد» هستند. نوستالژی از نظر لغوی به معنای عذابی است که موقع دلتنگی برای بازگشت گذشته تحمل می‌کنیم، ولی روان‌شناسان دریافته‌اند که اغلب حالت روانی مطلوبی است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
وقتی دخترم به خوبی از عهدهٔ امتحان برمی‌آید، هنوز هم بند را آب می‌دهم و به‌جای اینکه بگویم «خوشحالم نهایت تلاشت رو کردی»، می‌گویم «کارت عالی بود!»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
وقتی کودکان ذهنیت رشد دارند، توانایی‌های خود را به‌صورت مهارت‌هایی می‌بینند که می‌توانند آن‌ها را یاد بگیرند و پرورش دهند. آن‌ها می‌توانند برای بهبود این مهارت‌ها تلاش کنند. «شاید بازیگری تو خونم نباشه، اما اون‌قدر تمرین می‌کنم که روی صحنه بدرخشم».
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
وقتی دنبال شادی می‌گردیم، اغلب روی لحظات و رویدادهای بزرگ تمرکز می‌کنیم. تمام کردن درس و دانشگاه. بچه‌دار شدن. کار پیدا کردن. جمع شدن دوبارهٔ اعضای خانواده در کنار هم. اما شادی عبارتست از تکرار تجربه‌های مثبت، نه شدت آن‌ها.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
هیچ راه مشخصی برای غصه خوردن و راه مشخصی برای دلداری دادن وجود ندارد. چیزی که به یک نفر کمک می‌کند، به نفر دیگر کمک نمی‌کند و حتی چیزی که یک روز به درد می‌خورد، روز بعد به درد نمی‌خورد. زمانی که بزرگ می‌شدم به من یادم دادند از این قاعدهٔ طلایی پیروی کنم: با دیگران طوری رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند. اما وقتی کسی رنج می‌کشد، به‌جای پیروی از این قاعدهٔ طلایی، لازم است از قانون نقره‌ای پیروی کنیم: با دیگران همان‌طور رفتار کنید که خودشان می‌خواهند. از کسی که غصه دارد سرنخ بگیرید و با فهم و درایت واکنشی نشان بدهید (یا بهتر از آن، وارد عمل شوید).
احسان رضاپور
انسان‌ها از نظر تکاملی برای برقراری پیوند و همین‌طور تحمل اندوه تربیت شده‌اند: به‌طور طبیعی ابزارهایی داریم تا از ضربهٔ روحی و از دست دادن کسی یا چیزی بهبود پیدا کنیم.
احسان رضاپور
سعی کردم کلمات «هرگز» و «همیشه» را هم حذف کنم و به‌جای آن‌ها «گاهی» و «اخیراً» بگذارم. «همیشه حالم به همین بدی خواهد بود» تبدیل شد به «گاهی حالم به این بدی خواهد بود».
احسان رضاپور
لازم نیست هدفم این باشد که تمام‌وکمال کاری را انجام دهم. لازم نیست همیشه به خودم ایمان داشته باشم. فقط باید باور کنم می‌توانم سهم کوچکی ایفا کنم و بعد یک ذره بیشتر.
احسان رضاپور
کسانی که با خودشان مهربان بودند، ۴۰ درصد شادتر بودند و ۲۴ درصد کمتر احساس خشم می‌کردند.
احسان رضاپور

حجم

۵۰۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۵۰۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان