دانلود و خرید کتاب بند محکومین کیهان خانجانی
تصویر جلد کتاب بند محکومین

کتاب بند محکومین

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۶از ۲۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بند محکومین

کتاب بند محکومین نوشته کیهان خانجانی است. نویسنده جهانی خلق کرده که در عین تاریکی و سیاهی پر است از نقطه‌های درخشان و نورانی؛ که آنچه خواننده فراموش می‌کند تاریکی و سیاهی زندان است. 

درباره کتاب بند محکومین

این کتاب در فضای زندان لاکان رشت روایت می‌شود. آدم‌هایی که به دلایل مختلف به زندان افتاده‌اند و حالا در کنار هم سرنوشت مشترکی را می‌گذرانند. این کتاب روایتی جذاب است از آدم‌هایی که فراموش شده‌اند و کسی به سراغ قصه‌ها و تجربیاتشان نمی‌رود. نویسنده سبک وشیوه روایتش را از قبل طراحی کرده ‌است. هر حکایت در پایان با شخصیت جدیدی تمام می‌شود که حکایت بعدی درباره او است. انتهای هر فصل ابتدای فصل بعد است و این چرخه پانزده بار برای پانزده شخصیت تکرار می‌شود.

خواندن کتاب بند محکومین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب بند محکومین

شب‌هایی که بعدازظهرش ملاقات بود و چپِ بچه‌ها پُر، از دولتی‌شان چیزی می‌رسید دخل‌وخرج را کله‌به‌کله بیاورم. در عوض می‌خواستند حالی بدهم به جمع. همه نشئه سرِ تخت‌ها، چای کنارشان، سیگار دست‌شان، رو به من فتوا می‌دادند برو در پوستِ خلق‌اللهِ بندِ محکومین. بعد، مثلِ آهنگ درخواستی، نام زندانیان را می‌بردند. من هم حکایتِ یکی‌یکی‌شان را دقیق با اَدا و زبان و صدای خودشان تعریف می‌کردم؛ چه‌جور آدمی بود، عشقش کی بود، چه بر او گذشت، چه‌طور گیر کرد، در زندان چه‌کارها می‌کند. همه خنده می‌زدند و دستخوشْ سیگار پرت می‌کردند؛ همان‌جور که برای معرکه‌بگیرها پول می‌اندازند. خلاصه زندان است، هر کس فنی دارد برای گذرِ روز و گذرانِ خماری؛ این هم فنِ من بود، تنها فنی که از جغلگی برایم ماند تا نمیرم از بی‌اسبابی.

در چنین جایی، کمتر از قتل را تعریف کردن اُفت داشت، چه برسد به ماجرای دخترِ فامیل...

محسن
۱۳۹۹/۰۶/۰۹

ماجراهای کتاب در بند محکومین زندان لاکان رشت اتفاق می‌افتد. راوی مرد معتادی است به اسم زاپاتا که خوب می‌تواند ادای آدم‌ها را درآورد و فیلم بقیه را بگیرد. شروع داستان از جایی است که دختری وارد بندمحکومین مردان می‌شود

- بیشتر
کوثر
۱۳۹۹/۰۴/۱۳

میشه لطف کنید و این کتاب رو در کتابخانه قرار بدین؟؟

ناصر دوستعلی
۱۳۹۹/۰۹/۱۴

یک. با خواندن این کتاب با نثر خاصش، امیدوار شدم به این‌که نوشته‌هایی که گاهی به این سبک به قلمم می‌آید را می‌شود خواند؛ وجدان‌درد داشتم. دو. نویسنده، این کتاب را چطوری نوشته است واقعا؟ رگ‌باری و تندتند و با این

- بیشتر
یک پرستار عاشق....
۱۴۰۰/۰۲/۲۵

نثر اش خوندنش خیلی سخته😖

z
۱۴۰۱/۱۱/۲۵

نویسنده معلومه ک نویسنده است. این رو از تکنیک و سبک نوشتاری میشه فهمید. ولی داستان هیچ خط فکری خاصی نداره. سر و تهم نداره😐. وقتی فهمیدم آخر داستان نسبت ب اول داستان هیچ اتفاق خاصی نمی افته، خواندن این

- بیشتر
یونا
۱۴۰۰/۱۲/۰۲

خیلی متفاوت.خیلی خوب.گیلانی باشی و بخوانی اش بیشتر خظ می بری.

Rana
۱۴۰۲/۰۵/۰۵

اگر دنبال داستانی با پایان جنجالی هستین مطالعه نکنید ولی شروع جنجالی داستان وادارتون میکنه تا تهش برید و البته داستان زندگی و سرگذشت چندین آدم رو که شاید هیچ وقت برخوردی باهاشون نداشته باشید رو به تصویر کشیده و

- بیشتر
nafiseh gh
۱۴۰۱/۰۲/۰۳

داستان از زبان زندانی نقل میشود .توصیف ها جالب .اما متن کتاب سخت است .ارزش یک بار خوانده شدن را دارد.

مانا
۱۴۰۰/۱۱/۱۹

تکنیک هزار و یک شب را امروزی اجرا کردند. قشنگ هست. نام نویسنده با این اثرش به یقین در تاریخ این سرزمین جاودان بماند!

محسن غضنفری
۱۳۹۹/۱۱/۰۲

کلا واسه خوندن این کتاب دو تا دسته بیشتر وجود ندارند، یا حال میکنن باهاش و دوست دارن. یا اصلا خوششون نمیاد ازش و دوستش ندارن. من جز دسته اولی بود!!! لحن ها خوب دراومده بود لحن های کلاسیک قلدری و لات

- بیشتر
دنیا دیوانه‌خانه است، بندِ محکومین که جای خود دارد.
محسن
گیلانی ورشکست بشود قهوه‌خانه واز می‌کند.
محسن
تو تیزی؟ سوزن هم که باشی ازت نخ رد می‌کنیم؛ زرنگی؟ زرنگ زنبور است، می‌ریند می‌خوری؛ بلدِ کاری؟ بلدِ کار نعلبکی است که لب‌به‌لبت چای می‌دهد؛ اهلِ خلافی؟ گچِ دانشگاه را دزدیدی آوردندت این‌جا؛ اهل بساطی؟ عملت اسمارتیس و کارمِلا و پفک‌نمکی است؛ اگر تو شنبه‌ای، ما چارشنبه‌ایم؛ اگر تو چِلی، ما چِل‌ویک‌ایم؛ باقلا می‌خوری، برای ما آروغ بوقلمون می‌زنی؟
atefeh mohammadi
می‌گویند آدمیزاد دوازده ثانیه در روز دیوانه می‌شود، لیلاج دوازده ساعت دیوانه بود، باقی‌اش خواب.
محسن
قدْ به وجب نمی‌رسید، مثل گندمِ برشته سبز نمی‌شد؛ اندام مثل اولین لقمهٔ کبابِ سرِ سیخ سوخته و جمع‌شده؛ پوست رنگِ ماهی‌دودی؛ قیافه ژوکرِ برگ؛ چشم نخود؛ پشت دوقوز؛ مو پشم؛ راه رفتن کوتاه‌کوتاه، تنداتند، مثل ژاپونی‌های کیمونوپوشِ صندل‌به‌پا؛ لباس کیسهٔ ماست.
محسن
همیشهٔ خدا سیگار از گوشهٔ لبش آویزان بود، تو بگیر سهره کرمِ ابریشم به نوک گرفته.
محسن
پسره چی؟ از این مایکل سامسون‌ها؛ که موی دمِ خط‌شان از کنارِ گوش‌شان چکه کرده و نازک‌نازک تا میانِ صورت آمده و همان جا قندیل بسته، که وسطِ زیرلب‌شان مثلِ نوک نیزه ریش دارد و به اندازهٔ عَلمِ هیئت دور مچ‌شان چیز می‌بندند، که بلوزشان به اندازهٔ دو ورق روزنامه نوشته دارد، که شلوار لی‌شان را تیغ می‌اندازند یعنی به جانِ بادمجان‌شان قسم از هر چه تیپ زدن خسته‌اند، که کتانی می‌پوشند به‌قاعدهٔ کفشِ برق... خلاصه از همین‌ها که مامان‌شان بادشان را با پنبه می‌گیرد، پلوِ پاپا را می‌خورند دست‌شان را هم با ریش پاپا پاک می‌کنند.
محسن
خان کاروبار داشت با او صلاح‌مشورت می‌کرد؛ عمو نگو، بگو وزیر اعظم. البته به خاطر جُرمش، قدیمی‌ها صداش می‌زدند وزیر نیرو. اول‌بار اگر کسی نامش را در زندان می‌شنید گمان می‌کرد وزیری، وکیلی، رئیسی باشد ــ البته هیچ‌چیز بعید نیست، جای آن‌ها هم همین جاهاست. می‌توانست برقِ تمامِ لاکان را از تیر چراغِ کنار جاده بگیرد، حتا می‌توانست برقِ گیلان را از روسیه بگیرد. چنین کسی وزیر نباشد، کی باشد؟ اهل‌بیتِ ادارهٔ برق که هیچ، ناموسِ ادیسون را گچی کرد.
نسترن
نام‌برده، ملقب به وزیر نیرو، ابتدا رانندهٔ لندرورِ ادارهٔ برق بودند. سارق نبودند اما شاهد اختلاس بودند. وجدان‌شان طاقت نیاورد، به مقامات بالا گزارش دادند اما به‌اشتباه وی را اخراج کردند.
sama65
آدم را دو جور باید شناخت، یا در سفر یا در سفره.
محسن
حبسِ اول حیران بودم لانتوری دیگر چه صیغه‌ای است که به بعضی‌ها می‌گویند. تا فهم کردم یعنی رگ‌وپِی و آت‌وآشغالِ قصابی که حیوان هم لب نمی‌زند. هر هفتادتا لاشی می‌شوند یک لانتوری. درون کُریدور آدم بود که به‌تنهایی هفتادتا لانتوری بود.
محسن
هیچ‌کی درست‌وحسابی نمی‌داند بالا کجاست، به نصفِ مملکت می‌گویند بالا.
محسن
کف‌گیر درون اجاق بگذاری، بُزِ چلاق پاش را راست می‌کند که نعل بشود.
محسن
وقتی اردک می‌خری سَر بِبُری، چه فرقی می‌کند سرخی و سفیدیِ پرش.
محسن

حجم

۱۸۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

حجم

۱۸۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

قیمت:
۵۱,۰۰۰
۲۵,۵۰۰
۵۰%
تومان