کتاب بعضی وقتها برمیگردند
معرفی کتاب بعضی وقتها برمیگردند
کتاب بعضی وقتها برمیگردند، اثری بینظیر و خواندنی از استیفن کینگ، نویسندهی ژانر وحشت و جنایی است. بعضی وقت ها برمی گردند، روایتی غریب و نفسگیر از آتش انتقامهایی که خاموش نمیشوند.
خواندن کتاب بعضی وقتها برمیگردند، با ترجمهی روان سمیه جعفرینژاد، لحظاتی فراموشنشدنی برایتان رقم میزند.
دربارهی کتاب بعضی وقتها برمیگردند
بعضی وقت ها برمی گردند ترجمهای مستقیم از داستان «Sometimes they come back» است. داستان بعضی وقتها برمیگردند به روایت داستان جیم، معلم مدرسهی ۳۶ سالهای میپردازد که اسیر حادثهای شده که سالها پیش برای او و برادرش اتفاق افتاده و زندگی هر دو را دگرگون کرده است. جیم کوچک است و همراه برادرش به سمت کتابخانه میروند تا کتابشان را پس بدهند. در همان لحظه چندنفری به آنها حمله میکنند.... جیم نجات پیدا میکند اما تمام تلاشهای مذبوحانه جیم برای داشتن یک زندگی عادی بی نتیجه مانده است. گذشته نه تنها در تعقیب او است و نمیگذارد آب خوش از گلویش پایین برود، بلکه تا میتواند آدمهای حال را هم نابود میکند. پس جیم تصمیم میگیرد تا با قربانی کردن آیندهاش، از گذشته انتقام بگیرد.
فیلم بعضی وقتها برمیگردند در سال ۱۹۹۱ به کارگردانی تام مکلوفلین از روی همین رمان ساخته شده است.
کتاب بعضی وقتها برمیگردند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به داستانهای جنایی علاقه دارید و از خواندن رمانهای پرماجرا لذت میبرید، کتاب بعضی وقتها برمیگردند انتخاب مناسبی برای شما است.
دربارهی استیفن کینگ
استیفن کینگ با نام کامل استیفن ادوین کینگ متولد ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۷ است. داستان کینگ از جایی شروع شد که یک شب بعد از شام پدرش برای سیگار کشیدن از خانه خارج شد و دیگر هرگز بازنگشت. او نویسنده آمریکایی خالق بیش از ۲۰۰ اثر در ژانر وحشت است. کارگردانان مشهوری مانند استنلی کوبریک و فرانک دارابونت، کتابهای او را به فیلم تبدیل کردند که با موفقیت چشمگیری رو به رو شدند. درخشش (shining) به کارگردانی استنلی کوبریک، مسیر سبز و رستگاری در شائوشنگ به کارگردانی فرانک دارابونت از آن جملهاند. استیفن کینگ برای نوشتن فیلمنامهی ارواح که استن وینستون کارگردانش بود، با مایکل جکسون همکاری کرد.
بخشی از کتاب بعضی وقتها برمیگردند
موضوع رابطه پیچیده بین خود، مادرش و برادرش مایک (مایک بیچاره که به قتل رسیده بود) را کنار گذاشت و ادامه داد: «همان کاری را کردم که مادرم میخواست. هفته دوم تدریس کارآموزیام، نامزدم تصادف کرد. راننده به او زده بود و فرار کرده بود. راننده یک بچه با ماشین شکاری بود. پلیس هیچ وقت نتوانست دستگیرش کند.»
سیمونز صدای ضعیفی از خود درآورد و او را به ادامه دادن تشویق کرد.
- رفتم پیشش. چارهٔ دیگری نداشتم. او خیلی درد داشت. استخوان یکی از پاهایش بدجور شکسته بود و چهارتا از دندههایش ترک برداشته بود، اما به خیر گذشته بود. واقعاً نمیدانستم که تحت چه فشاری هستم.
به خود گفت: «حالا دقت کن، حالا هر لحظه ممکن است سر بخوری و بیفتی.»
جیم گفت: «وارد دبیرستان فنی حرفهای سنتر استریت شدم.»
فنتون گفت: «آنجا را میشناسم. مثل باغ وحش میماند. پر از چاقوی ضامندار و پوتینهای موتور سواری؛ در کمد بچهها حتی تپانچه دستساز هم پیدا میشود. برای محافظت از پول ناهارت باید با چوب بیسبال کتککاری بکنی و هر کس مشغول فروختن مواد به دو نفر دیگر است.»
جیم گفت: «دانشآموزی به اسم «مک زیمِرمَن» آنجا بود. بچه حساسی بود حتی گیتار هم میزد. در کلاس انشاء، سوگلی من بود. یک روز صبح وقتی وارد کلاس شدم، دیدم دو نفر او را نگهداشتهاند و سومی گیتارِ یاماهایش را به رادیاتور میکوبد. زیمِرمَن فریاد میکشید. من سرشان داد زدم، گفتم که بس کنند و گیتار را به من بدهند. داشتم به طرفشان میرفتم که کسی من را با مشت زد.»
جیم شانهای بالا انداخت و ادامه داد: «همش همین بود، استعفا دادم. هیچ خبری از جیغهای ترسناک یا مخفی شدن در یک گوشه نیست. فقط دیگر نمیتوانستم برگردم. وقتی به مدرسه نزدیک میشدم، قفسه سینهام تنگ میشد. نمیتوانستم نفس بکشم. عرق سرد میکردم.»
فنتون با مهربانی گفت: «این اتفاق برای من هم افتاده است.»
جیم ادامه داد: «برای تحلیل رفتاری رفتم. یک گروه درمانی بود. نمیتوانستم از عهده مخارج روانشناس بر بیایم. جلسات نتایج خوبی داشت. من و سالی ازدواج کردیم. او کمی لنگ میزند و جای زخمش هنوز باقی مانده، اما بجز این موارد انگار دوباره متولد شده است.»
حجم
۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
حجم
۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
نظرات کاربران
خوبه سرگرم کنندست. مهیجه ولی خیلی ترسناک نیست
خوب بود. ترجمه عالی است کاش میشدبه ترجمه ها از دید کاربران امتیاز داد.
وقتی که این داستان رو با داستان ادگار آلن مقایسه میکنم میبینم که ، آنچنان که باید ترسناک نبود، من ترسِ زیادی احساس نکردم، اینجور آثار باید باعث غافلگیری بشه ، ولی من از ادبیات آمریکا خوشم میاد.
فقط هدف و داستان و منطق حسابی نداشت وگرنه کار نویسنده و مترجم حرف نداشت. ارزش خوندن نداره. کینگ آثار بهتری داره
فایل نمونه کتاب رو خوندم و خوب بود
داستان کتاب عالیه ، ترجمه خانم جعفری نژاد هم خوبه ، کتاب قبلیشون رو خوندم ، شیوه چوپان که در زمینه رهبری اجتماعی هستش من کارای این مترجم رو توصیه میکنم
کوتاه و جالب بود اما نه چندان سطح بالا داستان درباره فردیه که برادرش رو در اثر قلدری سه تا از هم کلاسیها از دست میده و الان بعد از سالها... بر میگردند... ترجمه هم عالی هست
خیلی مزخرف بود نه متن روان و جالب نه جذب و کششی
به نظر من ارزش خوندن نداره، سر و تهش مشخص نیست
خیلی خوب بود داستان جوری بود که نمیتونستم زمینش بگذارم ترجمش هم عالی بودداستان هم برای رده سنی نوجوان خوبه وهم برای جوانان