کتاب اگر پای خون در میان باشد
معرفی کتاب اگر پای خون در میان باشد
کتاب اگر پای خون در میان باشد نوشته استیون کینگ است. این کتاب که با ترجمه یاسمن ثانوی منتشر شده است، سه داستان بلند از این نویسنده مشهور رمانهای دلهرهآور و ترسناک است.
درباره کتاب اگر پای خون در میان باشد
استیون کینگ نویسنده مشهور آثاری مثل درخشش و رهایی از شاوشنگ و بیگانه است. او به رماننویسی مشهور است اما در کتاب اگر پای خون در میان باشد سه داستان بلند از او گردآوری شده است، داستانهایی که با اتفاقات عجیب و موقعیتهای غیر معمول شما را به یک داستان دلهرهاور میبرد و با شخصیتهای داستانش درگیر ترس میشوید.
هر کدام از داستانها دنیای متفاوتی دارند و شما را با اتفاقات هیجانانگیزی همراه میکنند.
خواندن کتاب اگر پای خون در میان باشد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی دلهرهآور پیشنهاد میکنیم.
درباره استیون کینگ
استیون اِدْوین کینْگ در سال ۱۹۴۷ میلادی در پورت لند ماین متولد شد. زندگی او در از دوران کودکی به دلیل اختلافات خانوادگی، آشفته بود و روزی پدرش به بهانه خرید سیگار از خانه خارج شد و آنها را برای همیشه ترک کرد. اسفتن از همان دوران جوانی به نوشتن علاقهمند شد و داستانهایش را به دوستان و همکلاسیهایش میفروخت. روزی با مجلهها و داستانهای ترسناکی که خالهاش میخواند آشنا شد و به این ترتیب، به نوشتن در ژانر وحشت علاقهمند شد.
استیون کینگ با نوشتن کتاب کف شیشهای موفق و معروف شد. او همچنین در فعالیتهای سیاسی و دانشجویی فعال بود و یکی از مخالفان جنگ ویتنام بود. او مدتی را هم در یک کارخانه تولید مواد شوینده کار کرد.
ترسهای شبانگاهی، ارواح تسخیرشده و شیطانی، بیماران روانی خودآزار و دگرآزار ساختار اصلی اکثر داستانهای استفن کینگ را تشکیل میدهند. او همچنین یکی از نویسندگانی است که کتابهایش به فیلم تبدیل شدهاند و از میان آنها میتوان به مسیر سبز، درخشش، منطقه مرده و رهایی از شاوشنگ، کری و کریستین اشاره کرد.
بخشی از کتاب اگر پای خون در میان باشد
شب بعد، در حالی که مشغول جمع کردن ظرفهای شاممان بودیم (پدر میشست، من خشک میکردم و کنار میگذاشتم)، فوردِ آقای هاریگان جلوی خانهٔ ما ایستاد. با عصا پلههای حیاط جلویی را بالا آمد و پدر قبل از این که او در بزند، در را باز کرد. آقای هاریگان نپذیرفت که در اتاق نشیمن بنشیند و مثل یک آشنای صمیمی پشت میز آشپزخانه نشست. وقتی پدر اسپرایت تعارف کرد، پذیرفت اما گفت لیوان نمیخواهد. “با بطری میخورم، عین پدرم.”
مستقیم رفت سر اصل مطلب، یا باید دوستانه باشد یا مثل یک تاجر برخورد کند. اگر پدرم قبول میکرد، او من را استخدام میکرد تا هفتهای دو یا شاید سه ساعت کتاب بخوانم. برای این کار ساعتی ۵ دلار به من میداد. گفت میتواند سه ساعت دیگر هم به ارزش کار اضافه کند و من کمی به باغش رسیدگی کنم و یکسری کارهای دیگر را انجام بدهم، مثلا زمستانها برف پارو کنم و اگر در طول سال حیاط نیاز به جارو زدن داشت انجامش بدهم.
بیست و پنج یا شاید هم سی دلار در هفته، نیمی از آن بابت خواندن کتاب که من این کار را مجانی هم انجام میدادم! باورم نمیشد. ناگهان فکر خریدن یک اسکوتر برقی به سرم زد هرچند که اجازه نداشتم تا هفت سال بعد سوار آن شوم.
آنقدر خوب بود که باورم نمیشد و میترسیدم پدرم قبول نکند اما قبول کرد. پدر گفت:” فقط کارهای پردردسر بهش نده. از این کارای مسخرهٔ سیاسی یا کارهای سخت روی عرشه کشتی. اون مثل یک آدم بزرگ کتاب میخونه ولی فقط نه سالشه، نه بیشتر.”
آقای هاریگان اسپرایتاش را سر کشید و لبهای خشکاش را مکید و گفت:”خوب کتاب میخونه، بله. اما این دلیل اصلی استخداماش نیست. وقتی چیزی رو نمیفهمه، ادا در نمیاره. این واقعا برام ارزش داره. فقط فوق العاده نیست، واقعا قابل توجهه.”
بطریاش را زمین گذاشت و کمی به جلو خم شد و با نگاه نافذش به من نگاه کرد، اغلب از دیدن آن چشمها سرگرم میشدم ولی به ندرت گرمایی را در آنها میدیدم و آن شب در سال ۲۰۰۴ خبری از آن نگاهها نبود.
“کرِیگ، در مورد روخوانی دیروزت، میدونی منظور از اون دخترها چی بود؟”
گفتم:” نه، واقعا.”
“بعید میدونم چون تو لحن خشن و محزون رو کاملا حفظ کردی. اصلا میدونی محزون یعنی چی؟”
“گریه زاری و اینا.”
با سر تایید کرد. “ولی تو زیاد از حد شلوغش نکردی. سر هم بندی هم نکردی. خوب بود. خواننده یک جور پیامرسانه نه یک خلق کننده. کشیش مونی به تلفظات کمک میکنه؟”
“بله، قربان. گاهی وقت ها.”
آقای هاریگان کمی بیشتر اسپرایت خورد و از جا بلند شد، روی عصایش تکیه کرد.
“بهش بگو تلفظاش آشکلونِ نه آسکلون. البته ناخودآگاه برام جالب بود اما زیاد اهل خنده نیستم. میشه چهارشنبه ساعت سه کار رو شروع کنیم؟ اون موقع مدرسهات تعطیل میشه؟”
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
نظرات کاربران
از عنوان کتاب تا آخر کتاب، اشتباه ترجمه شده... متأسفم
یکی از بد ترین کتابایی که خوندم چطوری ترسناک ترین کتاب ۲۰۲۰ شده تعجب میکنم من حتی هیجانی هم نشدم چ برسه به ترس اصلا کتاب خوبی نیست داستان هایه بی سر و ته فقط خوندمش که تموم بشه
اگر مترجم محترم یک بار، فقط یک بار ترجمهی خود را میخواند، خیلی از مشکلات ترجمه حل میشد. کتاب جذابیت و زیبایی قابل قبولی دارد، ولی نه با این ترجمه که گاه به دلیل ضعف مترجم در ترجمهی جملات وصفی