کتاب مردان ساعت ده
معرفی کتاب مردان ساعت ده
کتاب مردان ساعت ده، اثری خواندنی اما متفاوت با موضوع پیشپا افتاده و تکراری ترک سیگار است. داستانی درخشان از استیفن کینگ که شما را تا انتهای کتاب با خود میکشاند.
کتاب مردان ساعت ده با ترجمهای روان از سمیه جعفرینژاد در اختیارتان قرار دارد.
دربارهی کتاب مردان ساعت ده
کتاب مردان ساعت ده ترجمه داستان کوتاه «The Ten O’clock People» است. استیفن کینگ، نویسندهی کتاب که به خاطر نوشتن داستانهای ترسناک مشهور است در کتاب مردان ساعت ده موضوع بسیار پیشپا افتاده و سمج «ترک سیگار» را دستمایه کار خود قرار میدهد تا داستانی فوقالعاده بیافریند. قهرمان داستان که یکی از کارمندانِ رده متوسط بانکی بزرگ است، یک روز در طولِ استراحت صبح هنگام، با واقعیتی روبهرو میشود که او را تا مرزِ جنون به جلو میراند. واقعیتی که نهتنها زندگیاش را به مخاطره میاندازد، بلکه هدفی به زندگیِ یک همسر و پدری معمولی میدهد که در نهایت، به تغییرِ سرنوشت بسیاری منجر میشود...
کتاب مردان ساعت ده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستانهایی با مایههای وحشت لذت میبرید، کتاب مردان ساعت ده برای شما نوشته شده است. مردان ساعت ده همچنین میتواند نظر علاقهمندان به داستانهایی با موضوعات تکراری اما با طرز روایت جدید را هم به خود جلب کند.
دربارهی استیفن کینگ
استیفن کینگ با نام کامل استیفن ادوین کینگ متولد ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۷ است. او نویسنده آمریکایی خالق بیش از ۲۰۰ اثر در ژانر وحشت است. کارگردانان مشهوری مانند استنلی کوبریک و فرانک دارابونت، کتابهای او را به فیلم تبدیل کردند که با موفقیت چشمگیری رو به رو شدند. درخشش (shining) به کارگردانی استنلی کوبریک، مسیر سبز و رستگاری در شائوشنگ به کارگردانی فرانک دارابونت از آن جملهاند. استیفن کینگ برای نوشتن فیلمنامهی ارواح که استن وینستون کارگردانش بود، با مایکل جکسون همکاری کرد.
بخشی از کتاب مردان ساعت ده
پیرسون پرسید: «تو هم دیدیش؟» لغات شبیه ناله، سرزنشکار و بلندتر از صدای معمولی و مطمئن خودش به گوش میرسیدند.
وقتی جوان سیاهپوست مطمئن شد پیرسون نمیخواهد با جیغهای هیستریک، افرادی را که در محوطه اطراف بزرگترین بانک تجاری بوستون بودند، به وحشت بیندازد، بازوی او را رها کرد؛ اما پیرسون بلافاصله دستش را دراز کرد و مچ مرد جوان را گرفت. انگار زندگی کردن بدون احساس آرامش تماس با فردی دیگر ممکن نبود.
سیاهپوست جوان و زیبا، تقلایی برای بیرون کشیدن دستش نکرد، فقط پیش از اینکه دوباره به چهره پیرسون خیره شود، لحظهای به دست او نگاه کرد.
-«دیدیش؟ آره، تو هم اونو دیدی؟ وحشتناک بود! حتی اگه گریم... یا یه جور ماسک باشه که یک نفر به شوخی رو صورتش گذاشته باشه...»
اما آن چیز، گریم یا ماسک نبود. چیزی که کتشلوار تیره دولچه گابانا به تن و کفشهای پانصد دلاری به پا داشت، درست از کنار پیرسون و تقریباً از کنار نوک انگشتانش، گذشته بود. مغزش با انزجار شدید ضجه میزد: خدایا کمکم کن.
میدانست چیزی که از کنارش رد شده بود، ماسک یا گریم نداشت. برای اینکه پوستِ روی برآمدگی که پیرسون احتمال داد سرش باشد، در حال حرکت بود، تکههای سرش در جهاتِ مختلف حرکت میکردند، مثل نوارهای مرموز از جنس گاز که یک سیاره را احاطه کرده باشند.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه بسیار خوب ۉداستانی نسبتاجذاب امادارای پایانی که چندان راضی کننده نیست این داستان قدرت واندازه یک رمان حجیم را داشته ودرست درجایی که داستان اوج میگیرد وخواننده منتظر حوادث بعدی است داستان تمام میشود.گویی داستان نا تمام ورهاشده ای
جالب بود خوشم اومد
خوب بود دوست داشتم
تا صفحه اخر نتونستم ارتباط برقرار کنم شاید خیلی مفهومی بود
به دیگران توصیه می کنم ...
عالی بود
سطح داستان متوسط بود ترجمه عالی بود
بسیار لذت بردم
واقعا مزخرف بود
مثل همیشه گل کاشتی عزیزم