کتاب صندوق چوبی
معرفی کتاب صندوق چوبی
صندوق چوبی یا The Crate اثر استیفن کینگ یکی از داستانهای کتاب Creep show است که نسخه اصلی آن در سال انتشار ۱۹۷۹ میلادی منتشر شده است.
این داستان برگردان مستقیم داستان کوتاه The Crate نوشتهی استاد شهیر، نویسندهی معاصر آمریکایی استیفن کینگ است که با هربار خواندن، ترسهای کهنهای را در دل زنده میکند. ترس از اینکه اگر در موقعیت مشابهی قرار بگیریم ، چه عکسالعملی نشان خواهیم داد.
اگر فرصتی پیش آید تا بتوانی از شر کسی که زندگی را برایت به جهنم تبدیل کرده و خوابِ آرام را از چشمانت ربوده برای همیشه خلاص شوی، چقدر این فرصت را مغتنم میشمری و دست به کار میشوی؟!
سرایدار یک دانشگاه صندوقی چوبی بزرگی را در زیرزمین پیدا میکند. صندوقی که به ۱۵۰ سال پیش تعلق دارد. او با پروفسوری به اسم دکستر تماس میگیرد و انها خیلی زود میفهمند که موجودی زنده درون صندوق گیرافتاده است.
استیفن ادوین کینگ، این پادشاه مسلم ژانر وحشت، در داستان صندوق چوبی شما را در موقعیتی خطرناک قرار میدهد. او کلمات را با چنان تبحری به خدمت درمیآورد که شما را در کنار قهرمانان داستان به این فکر وامیدارد که کدام نیرو در نهایت پیروز خواهد شد؟! وجدان برای پرهیز از بدیها، یا غریزهی نجات از دست نامردان روزگار.
خواندن کتاب صندوق چوبی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران ژانر وحشت و شاهکارهای استیفن کینگ را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
درباره استیفن کینگ
استیوفن اِدْوین کینْگ به سال ۱۹۴۷ میلادی در پورْتْلَندِ ماین دیده به جهان گشود. پدر و مادر او با هم اختلافات زیادی داشتند و روزی پدر استیفن به بهانه خرید سیگار، خانه را برای همیشه ترک کرد. مادر استیفن او و برادر خواندهاش دیوید را به تنهایی و با مشقت زیاد بزرگ کرد. استیفن در سال ۱۹۵۹ بعد از نوشتن مقالهای برای یک روزنامه محلی کمتیراژ به نویسندگی علاقهمند شد. او در مورد برنامههای تلویزیونی نقد و مقاله نوشت. رفته رفته داستانهای کوتاه آغازین خود را به سی سِنت به آدمهای محلی فروخت.بعضی از داستانها را نیز به همشاگردیهای مدرسه میفروخت، که معلمها پس از آگاهی از جریان مانعاش شدند. اکثر آثار ابتداییاش علمی ـ تخیلی بودند. پس از خواندن مجلات وحشتناک خالهاش در سال ۱۹۵۹ به ژانر وحشت علاقهمند شد.
او از نویسندگانی همچون هاوارد فیلیپس لاوْکرَفْت، رابِرتْ بلاچ وجک فینی الهام گرفت، و سپس داستان ترسناک I Was a teenage GraveRobber را نوشت.
استیفن در سال ۱۹۶۷ که توانست داستان کف شیشهای را چاپ کند، موفقیت به او رو کرد و از سال دوم دانشگاه شروع به نوشتن مقالات هفتگی برای روزنامه دانشگاه کرد. استیفن درفعالیتهای سیاسی ـ دانشجویی نیز شرکت میکرد. او یکی از اعضای تشکلهای دانشجویی بود؛ ابتدا با این عقیده محافظهکارانه که جنگ با ویتنام برخلاف قانون اساسی است، و سپس در مقام یکی از حامیان فعال جنبش ضدجنگ در دانشگاه اورونو. او رد سال ۱۹۷۰ در رشته زبان انگلیسی لیسانس گرفت. او پس از ازدواج وضع مالی خوبی نداشت و نتوانست به دلیل فشارخون، قدرت بینایی ضعیف، کف پای صاف و قدرت شنوایی ضعیف، کار متناسب با رشتهاش پیدا کند و کارگر یک کارخانه تولید مواد شوینده شد.
او اولین داستان کوتاهش را پس از فراغت از تحصیل نوشت و پس از ازدواج هم تعداد زیادی از این داستانها فروخت. در سال ۱۹۷۳ بلاخره یکی از داستانهای بلند استیفن با عنوان «کری» خوب فروخت و استیفن بلاخره دست از کارهای جانبی کشید و نویسنه تماموقت شد.
موضوعاتی از قبیل ترسهای شبانگاهی، ارواح تسخیرشده و شیطانی، بیماران روانی خودآزار و دگرآزار ساختار اصلی اکثر داستانهای استیفن کینگ را تشکیل میدهند. در حقیقت کینگ به نویسنده داستان ترسناک مشهور است که البته علاقه او به این سبک نوشتاری ریشه در داستانهای تخیلی کتابخانه پدرش دارد ـ پدری که خانوادهاش را در زمان خردسالی استیفن ترک گفت.
بر اساس بسیاری از داستانهای استیفن کینگ فیلم ساخته شده است. از آن جملهاند: مسیر سبز، درخشش، منطقه مرده و رهایی از شاوشنگ، کری و کریستین
بخشی از کتاب صندوق چوبی
دِکس چشمانش را ریز کرد، امّا نتوانست بخواند. عینکش را از جیبِ سینهٔ پیراهنش بیرون آورد، امّا باز هم نتوانست. بخشی از نوشته با گرد و خاک، البته نه ده سانت، امّا با لایهای واقعاً ضخیم پوشیده شده بود.
دِکس نمیخواست سینهخیز برود و شلوارش را کثیف کند. بنابراین اردکوار زیرِ پلکان حرکت کرد. احساسِ قوی و موهومِ ترس از فضاهای تنگ را که ناگهان در وجودش قلیان کرده بود، در خود خفه کرد. آبِ دهانش خشک شده بود و طعمی خشک و پشمین، همانندِ دستکشِ بافتنیِ قدیمی جایش را گرفته بود. به نسلهای دانشجویانی فکر کرد که از این پلهها بالا و پایین میرفتهاند. تا سال ۱۸۸۸ همگی مذکر بودند و پس از آن در دانشکدههای مختلط، زن و مرد در کنارِ هم با چهرههای درخشان و چشمانِ روشن، با کتابها، برگهها و تصاویرِ آناتومیشان در دست راه میرفتند؛ و همگی متعقد بودند که آیندهای درخشان و مفید پیشرویشان قرار دارد... و اینجا، زیرِ پاهایشان، عنکبوتْ دامش را برای مگس و سوسک پهن میکرد و اینجا صندوقِ چوبی با خونسردی نشسته بود. گرد و خاک رویش جمع میشد و منتظر بود...
تارعنکبوتی به پیشانیش چسبید؛ با فریادی از تنفر و انقباضی غیرارادی و غیرمعمول کنارش زد.
سرایدار همدردانه پرسید: "اون زیر خیلی خوب نیست؟" نورِ چراغقوهاش را روی صندوق انداخته بود و گفت: "خدا میدونه که چقدر از جاهای تنگ بیزارم."
دِکس پاسخ نداد. دستش را به سمتِ صندوق برد. به حروفی که آنجا چاپ شده بود نگاه کرد و بعد گرد و خاک را از رویشان پاک کرد. گرد و خاک همانندِ ابری به هوا برخاست. طعمِ دستکشْ درونِ دهانش غلیظتر شد و باعث شد به خشکی سرفه کند. گرد و خاک در نورِ چراغقوهٔ سرایدار همانندِ جادویی قدیمی در هوا معلق مانده بود و دِکس استنلی چیزی را که کاپیتانِ خیلی وقت پیش مردهٔ کشتیای روی این صندوقِ چوبی چاپ کرده بود خواند:
خط بالایی را خواند: حمل به دانشگاهِ هو...
حجم
۴۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۲ صفحه
حجم
۴۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۲ صفحه
نظرات کاربران
داستان کوتاه و خوبی بود. زیاد معما و هیجان خاصی نداشت و انگار که یک روایت کوتاه از یک اتفاق باشه. ولی توصیفات نویسنده و ترجمهش خوب بودن. _سیوچهار.
توقع بیشتری از استیفن کینگ داشتم. یه داستان کوتاه آبکی که به نظرم خیلی بهتر می تونست پرداخته بشه. فقط اقدام هنری به نظرم جالب بود که بهترین استفاده رو از فرصت کرد.
ترجمه خوب و روانی داشت
عالی، بااینکه ازاین سبک کتابها زیاد نخواندم و دوست ندارم ولی؛ این کتاب عالی بود.
در کل داستان جالبی بود خوندنش زمان زیادی ازتون نمی بره و داستانی کوتاهیه و میتونه برا مدتی سرگرمتون کنه از همین نویسنده کتاب های: سیلمزلات بعدا شهربازی هم بخونید که ترجمه شون خوبه و مشکلی نداره
داستان خیلی متوسط، ترجمه خیلی ضعیف