دانلود و خرید کتاب صوتی آن سوی درختان کاج و چند داستان دیگر
معرفی کتاب صوتی آن سوی درختان کاج و چند داستان دیگر
کتاب صوتی آن سوی درختان کاج و چند داستان دیگر نوشتهٔ ایمان زین علی و حاصل گویندگی اوست. نشر آواژ این اثر صوتی را منتشر کرده است.
درباره کتاب صوتی آن سوی درختان کاج و چند داستان دیگر
کتاب صوتی آن سوی درختان کاج و چند داستان دیگر، یک مجموعه داستان را در بر گرفته است. این اثر در بیان موضوع از اشکال مدرن قصه بهره برده و حتی بخشی از جریان را با تصاویر پیش برده است؛ همچنین نویسنده از ارجاعات نمایشی و پرداختن به قصههای ادبیات نمایشی جهان مانند «ادیپوس شهریار» نیز استفاده کرده است.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
شنیدن کتاب صوتی آن سوی درختان کاج و چند داستان دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی آن سوی درختان کاج و چند داستان دیگر
«صدا ناگهان بر قشر خاکستری مغز مرد نشست! پایش بیمحابا بر پایی ترمز فرود آمد و اتومبیل در جا ایستاد. از عقب بود انگار. مرد به آینه جلو نگاهی انداخت اما بر صندلی پشتی چیزی جز جای خالی نیافت. سر برگرداند و پسربچه را در کنار خود جست که سخت بر صندلی چسبیده و چشمانش از خطری قریبالوقوع گِرد بود. مرد چشم از پسربچه برداشت و به روبهرو دوخت: پرنده پر نمیزد. گویی خیابان سالها در چنبره سکوت و سکونی ابدی به اسارت رفته بود.
مرد با خود اندیشید که این خیابان و آن تابلوی دوربرگردان به چشمش آشنا میآیند، همچون پسربچهای که در کنارش بر صندلی کناری تکیه زده است و یا صدایی که پیشتر از حرکت بازش داشت. نه اتومبیل و نه خیابان، بهراستی این صدای آشنا و غریب از کجا برمیخاست؟! چشم چرخاند و پیادهرو را زیر نظر گرفت. صاحب صدا شاید عابری بود که همین اندکی پیش، در غفلت مرد، از پیادهروی مجاور گذشت. مرد چندان آرام میراند که اگر پیادهای به آهستگی از کنارش عبور میکرد، میتوانست از اتومبیل پیشی بگیرد، به یکی از کوچهها تنگ و تاریک سر کَج کند و از نظر پنهان شود. صدای بیصاحب! راستی چه اهمیتی داشت؟!
پسربچه پرسید: «بابا! نمیریم؟!»»
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
دارد