دانلود و خرید کتاب داستان‌های برگزیده‌ ماکسیم گورکی ماکسیم گورکی ترجمه افسر صدارت
تصویر جلد کتاب داستان‌های برگزیده‌ ماکسیم گورکی

کتاب داستان‌های برگزیده‌ ماکسیم گورکی

ویراستار:مانی کاشانی
انتشارات:نشر مصدق
امتیاز:
۳.۳از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب داستان‌های برگزیده‌ ماکسیم گورکی

کتاب داستان‌های برگزیده ماکسیم گورکی با ترجمه افسر صدرات منتشر شده است. ماکسیم گورکی نویسنده مشهور روس است که رمان مادر او منبع مانیفست حزب کمونیست شد.

درباه کتاب داستان‌های برگزیده ماکسیم گورکی

کتاب داستان‌های برگزیده‌ ماکسیم گورکی شمال داستان‌های «من با گورکی»، «همسفر من»، «نخستین عشق من»، «پادشاهی که بیرق سلطنت را برافراشت»، «معلم اخلاق»، «فرانسه زیبا»؛ «استادان زندگی»، «بچه‌ها»، «پدر و پسر»، «عبرانی»، «زن چشم کبود»، «مادر و فرزند»، «افسانه مادر»، «عجوزه ایزرگیل»، «افسانه وانکو»، «جماعت»، «زندانیان»، «شب میلاد»، «نهم ژانویه»، «واسکا سرخه»، «رومان»، «سرزمین اندوه»، «فضول» و «ملاقات» است. گورکی در هر داستان خواننده را با خودش همراه می کند و لذت خواندن و کشف را به او می‌دهد.

خواندن کتاب داستان‌های برگزیده‌ ماکسیم گورکی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات روسیه و ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخش‌هایی از کتاب داستان‌های برگزیده‌ ماکسیم گورکی

شیطان بر من داد زد:

ـ تو حتی در گورستان هم بشردوست هستی! البته، مناسب‌ترین جای بشردوستی میان مردگان است، زیرا هیچ‌کس را نمی‌رنجاند. در کارخانه‌ها، در میدان‌های عمومی، در خیابان‌های شهر، در زندان‌ها و چاه‌های معدن، میان مردم زنده، بشردوستی چیز مسخره‌ای است و حتی گاهی تولید کینه می‌نماید. اما اینجا هیچ‌کس در فکر مسخرگی نیست، مردگان همیشه جدی هستند. و من مطمئنم که آنها خوششان می‌آید که کسی برایشان از بشردوستی حرف بزند، مگر نه، بشردوستی فرزند مرده به دنیا آمده افکار آنهاست... و به هر حال نمی‌شود گفت کسانی که آرزو داشتند با این پرده زیبا فجایعی را که روی صحنه زندگی می‌گذرد بپوشانند، آدم‌های احمقی بودند. آنها آرزو داشتند از این راه، وحشت اندوهگین شکنجه‌هایی را که انسان تحمل می‌کند، سرمای شقاوت اقویا را، با قوت حمق همگان بپوشانند. 

Hezha Sharifi
۱۴۰۲/۱۲/۱۸

عالی برای کسانی که میخواهند تغییر کنند

من و شما پرنده‌های یک آشیانه هستیم... اما پرواز ما یک جور نیست...
پویا پانا
مردم در روسیه خیلی ابله‌اند.
پویا پانا
«مرگ یک چیز عمومی است. چه کسی توانسته است از آن نجات پیدا کند؟ ...»
پویا پانا
هر جا که سر و کله سیاست پیدا می‌شود از زیبایی خبری نیست... در سیاست فقط معده وجود دارد و مغز که آن هم در نهایت آرامش به نفع معده کار می‌کند...
پویا پانا
عاشق‌شدن، دیوانگی است.. این نوعی لوس بازی است که از دلتنگی پدید می‌آید.
پویا پانا
به واقعیات روی زمین نگاه کنید: برای یک اقلیت ناچیز کاخ و ابنیه فراوان ساخته‌اند و برای اکثریت مردم کلیسا و کارخانه. در کلیسا روح (شرور) آدمی را می‌کشند و در کارخانه جسم را، تا کاخ‌ها و قصور دست‌نخورده و دور از خطر باقی بماند. مردم را به اعماق زمین می‌فرستند که زغال و طلا بیرون بیاورند و این کار پرمشقت و رنج‌آور را با یک تکه نان که با سرب و گلوله چاشنی زده شده است پاداش می‌دهند.
پویا پانا
خوب به یاد دارم، زمانی که در کتاب الدنبورگ به‌نام «بودا، زندگی، آموزش‌های او و مردم» را خواندم و فهمیدم که: «زندگی سراسر رنج و درد است» سخت خشمناک شدم. من از شادی‌های زندگی بهره چندانی نبرده بودم، اما تلخ‌ترین رنج‌های زندگی به دیده من پدیده‌های گذرا بودند نه همیشگی.
saeed_vadi
او برای زندگی مبارزه نمی‌کند، بلکه فقط خود را با آن منطبق می‌نماید... آیا نباید هدفی برای مبارزه داشته باشد؟ آن ایده‌آل‌هایی که به‌خاطر آنها انسان بتواند به کارهای خطیر و فداکاری‌های مهمی دست بزند کجاست؟ کو؟ به همین دلیل است که انسان اینقدر بیچاره شده، زندگی فلاکت باری دارد.
پویا پانا
آن وقت‌ها چه زندگی خوشی داشتیم! کاش آدم تمام عمر بچه بود! بزرگ می‌شویم. برای چه؟ بعد هم زیر خاک می‌رویم. تمام عمر انواع بدبختی‌ها را تحمل می‌کنیم. خشمگین می‌شویم، آخرش چه؟ همه مثل درنده می‌شویم. کار لغوی است! کار لغوی است! زندگی می‌کنیم، زندگی می‌کنیم و... آخرش چه؟ همه‌اش مهمل و پوچ است. اما آن وقت ما بدون هیچ فکر بدی زندگی می‌کردیم. شاد بودیم، مثل پرنده‌ها. همین و بس!
پویا پانا
هر طور که زندگی کنیم، بالاخره می‌میریم!...
پویا پانا
برای چه ما را می‌کشند؟ مطابق چه قانونی؟ به دستور چه کسی؟
پویا پانا
وقتی با آنها هستم، حوصله‌ام سر می‌رود. دلم می‌گیرد. خفه می‌شوم. حرف‌هایشان بیشتر خفه‌ام می‌کند. از آنچه که می‌خواهند حرف بزنند، آگاهم. می‌دانم که می‌خواهند خود را زرنگ، مهم و با عرضه جلوه بدهند، اما هیچ کاری از دستشان ساخته نیست. وای وای! این آدم‌ها چنان از درون پاشیده‌اند که انسان از دیدنشان وحشت می‌کند. اما به ظاهر آدم‌های خوشحال و باوقاری هستند. حرف‌هایشان مثل سنگ محکم و کاری است. چنانچه با همین حرف‌ها، می‌توانند انسان را خرد و نابود کنند... وقتی به خانهٔ ما می‌آیند، احساس می‌کنم که انگار دورم را آجر چیده‌اند! در میان آجرها دفنم کرده‌اند. آه چقدر از آنها متنفرم، چقدر متنفرم. افسوس که نمی‌توانم از آمدن آنها به خانهٔ خود جلوگیری کنم. برای همین است که از آنها می‌ترسم. هیچ‌کدام از آنها، به خاطر من، که آدم اخمویی هستم، به خانهٔ ما نمی‌آیند، آنها برای این به خانه ما می‌آیند که روی مبل‌ها بنشینند. افسوس که نمی‌توانم این مبل‌ها را دور بریزم، چون زنم به شدت آنها را دوست دارد. راستش را بخواهید به‌خاطر همین مبل‌ها زنده است!
پویا پانا
همیشه وقتی، آدمِ به ظاهر سالم و تندرست را می‌بینم، با خود می‌گویم: «آدم بدبختی است. زندگی از آن آدم‌های سالم نیست، بلکه به آدم‌های ضعیف و کوچک تعلق دارد. شما یک ماهی بزرگ، مثلاً یک نهنگ را در باتلاق بیندازید، فورآ خفه می‌شود. در حالیکه قورباغه، زالو و سایر حیوانات کثیف، قادر به ادامه حیات در آبهای صاف و زلال نیستند.»
پویا پانا
طولی نکشید که زنم، بی‌آنکه خودش بفهمد و چه بسا به میل خودش حامله شد. با خود گفتم: «چه باید کرد. کسی که گلی را بخواهد، باید خارش را هم بخواهد!»
پویا پانا
به عقیده من، بچه، فقط عبارت از یک خرج بیهوده پانزده ساله است. چونکه بیش از پانزده سال، هیچ‌گونه استفاده‌ای نمی‌توان از بچه کرد.
پویا پانا
با عقیده شما هم که می‌گویید انسان به آزادی احتیاج دارد موافق نیستم، این امکان ندارد. این دسته از مردم که می‌بینید، همه شان روزی آزاد بودند... و حالا توی این چهار دیوار تپانده شده‌اند. حتی بعضی‌هاشان در زنجیرند. خوک هم آزاد است. اما آزادی او چه فایده‌ای دارد؟ ... آیا کسی هست که کوچکترین احترامی نسبت به خوک نشان دهد؟ ... مردمی که احساسات و حرکات خودشان را آزاد گذاشته‌اند و قید و بندی برای آنها قائل نیستند، مثل خوک شده‌اند.
پویا پانا
دو مرد جوان قهقهه زنان قدم می‌زنند. جماعت گوش به زنگ می‌ایستد. در زندگی که همه چیز این چنین گنگ است، هنگامی که کاری برای انجام دادن نیست، چه چیزی می‌تواند خنده‌دار باشد که اینها می‌خندند؟
پویا پانا
مردم کار کردن را آموخته‌اند، اما زندگی کردن را نه؛ در نتیجه، روز استراحت روز بسیار سختی برای آن‌ها است. ابزاری که می‌توانند ماشین‌ها، کلیساها، کشتی‌های غول پیکر و وسایل تزیینی از طلا بسازند، خود را قادر به پر کردن روز خود با چیزی غیر از کار مکانیکی روزمره نمی‌بینند. این چرخ‌ها و دندانه‌ها، فقط در کارخانه ها، مؤسسات و کارگاه‌هاست که احساس انسان بودن پیدا می‌کنند؛ آنجاست که به دندانه‌ها و چرخ‌هایی مثل خود می‌پیوندند تا عضوی هماهنگ که دایم از جریان فعال اعصاب خود ارزش‌هایی می‌آفریند، به وجود آورند، ـ اما نه برای خود.
پویا پانا
پادشاهان همیشه به وقت سرشان را از دست می‌دهند!
پویا پانا
اگر به فرض، شما کیف پول همسایه‌تان را بدزدید و خیلی هم ناشیانه بدزدید، اما به موقع، توجه مردم را به طرف بچه‌ای که یکدانه گردو دزدیده جلب کنید از رسوایی نجات خواهید یافت. فقط کافی است که خیلی بلند، بلندتر از دیگران جیغ بکشید. مؤسّسه ما یک مشت رسوایی‌های کوچک و بی‌اهمیت ایجاد می‌کند تا در میان آنها یک جنایت بزرگ را پنهان سازد.
پویا پانا

حجم

۳۷۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۴۱۷ صفحه

حجم

۳۷۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۴۱۷ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان