دانلود و خرید کتاب سیدارتها هرمان هسه ترجمه سروش حبیبی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب سیدارتها

کتاب سیدارتها

نویسنده:هرمان هسه
انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۴.۰از ۵۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سیدارتها

کتاب سیدارتها نوشته نویسنده آلمانی- سوییسی برنده نوبل ادبیات، هرمان هسه است که با ترجمه سروش حبیبی منتشر شده است. هسه پس از مدتی نویسندگی از زندگی خودش، به نوشتن تمثیلی روی آورد و با زبانی تمثیلی داستان‌هایی درباره خودشناسی نوشت. این اثر یکی از آثار او در این زمینه است.

درباره کتاب سیدارتها

قهرمان اغلب داستان‌های هسه شخصی است در جست‌وجوی خویش و در پی یافتن بهترین راه زندگی و سازگاری با عالم هستی. هرمان هسه را می‌توان جوانی جاودانه دانست، در سفر به سوی حقیقتی همیشه پرسش‌انگیز.

سیدارتها داستان تحول معنوی یک مرد هندی برهمن است که در دوران هند باستان و همزمان با بودا زندگی می‌کند. سیدارتها پسر برهمنی است که از درس‌های پدر و فرهیختگان دیگر دین، روحش آرامش نمی‌‌گیرد و در جست‌وجوی یافتن خودش است.  او می‌فهمد که آموزش کافی نیست و باید خودش جست وجو کند و راه را طی کند تا بتواند بر خود چیره شود.

سیدارتها پس از سال‌ها سختی، زندگی مادی را هم تجربه می‌کند و می‌فهمد که زندگی‌اش را بیهوده سپری کرده برای همین تصمیم می‌گیرد به به زندگی‌اش خاتمه دهد اما ناگهان به یاد کلامی در دعای برهمنان می‌افتد و مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کند.

هرمان هسه در سیدارتها نشان می‌دهد که انسان راه خودشناسی را باید خودش پیدا کند و تمام جست وجوی انسان در جهت یافتن خود است.

خواندن کتاب سیدارتها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به آثار هرمان هسه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ هرمان هسه

هرمان هسه در ۲ ژوئیه ۱۸۷۷ در آلمان متولد شد. پدرش مدیر انتشارات مبلغان مذهبی بود و مادرش فرزند یک هندشناس معروف. او تحت تاثیر این دو نفر، یعنی پدر و پدربزرگش، به ادبیات علاقه‌مند شد. هرمان هسه زندگی پر فراز و نشیبی را از سر گذراند. او به دلیل تضادهایی که با خانواده و محیط مدرسه‌اش احساس می‌کرد از آنجا فرار کرد. مدتی افسردگی داشت و یکبار دست به خودکشی زد. مدتی او را به آسایشگاه مراقبت از کودکان عقب‌مانده‌ی ذهنی فرستادند. بعد از ان کارهای مختلفی مثل کتاب‌فروشی، باغبانی، نقاشی با آبرنگ و ... را انجام داد. هرمان هسه در سال ۱۹۴۶ نوبل ادبیات را از آن خود کرد. از مشهورترین آثار هرمان هسه می‌توان به دمیان، سیدارتا و گرگ بیابان اشاره کرد.

هرمان هسه در ۹ اوت ۱۹۶۲ در سوئیس چشم از دنیا فروبست.

‌کتاب‌های مشابه

اگر این کتاب را دوست داشتید یا به‌دنبال کتاب‌هایی با حال‌وهوای مشابه می‌گردید، از مطالعه این عناوین نیز لذت خواهید برد: کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو، زندگی پی اثر یان مارتل، جاناتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ، پیامبر اثر جبران خلیل جبران و راهبی که فراری‌اش را فروخت اثر رابین شارما.

بخشی از کتاب سیدارتها

عشق در چشمهٔ دل نورسیدهٔ دختران برهمن‌زاده می‌جوشید، هربار که سیدارتها را می‌دیدند که با پیشانی تابناک و نگاه شاهوار و سرین باریک خود در کوچه‌های شهر می‌خرامد.

اما بیش از همه کس گویندا او را دوست می‌داشت که رفیقش بود و او نیز برهمن‌زاده. او چشمان سیدارتها را دوست می‌داشت و صدای دلنشینش را و رفتار چون آبش را و وقار و کمال حرکاتش را. او هرآنچه را سیدارتها می‌کرد یا می‌گفت دلنشین می‌یافت، اما بیش از همه هوش تیز و اندیشه‌های بلند و گدازان او را ستایش می‌کرد و ارادهٔ استوار آتشین و رسالت والایش را. می‌دانست که دوستش برهمنی همچون دیگر برهمنان نخواهد شد، نثارکنندهٔ تن‌پرور قربانی و فروشندهٔ آزمند اوراد افسونی، یا سخن‌پردازی خودبین و تهی‌مغز یا موبدی شریر و مزوّر، و نیز نه ساده‌لوحی نیک‌پندار میان خیل بزرگِ دینیاران. نه، خود گویندا نیز سر آن نداشت که چنین باشد، برهمنی گمنام همچون هزارها برهمن دیگر.

و اگر سیدارتها زمانی ایزدی می‌شد و در زمرهٔ تابندگان درمی‌آمد، او می‌خواست در پی‌اش روان باشد، رفیق و مرید و خدمتگزار و جلودارش باشد و سایه‌وار همراهش.

بدین‌سان، سیدارتها را همه دوست می‌داشتند. در جان همه شادی می‌آفرید و در دل‌ها نشاط می‌انگیخت.

اما سیدارتها در دل خود شادی نمی‌آفرید و نشاط نمی‌انگیخت. در راه‌های پرگُل انجیرزار قدم می‌زد و در سایهٔ کبودرنگ درختزار به مراقبه می‌نشست. با غسل‌های پلیدی‌شوی روزانه خود را از گناه مصفا می‌ساخت و در جنگل ژرف‌سایهٔ انبه قربانی نثار می‌کرد و حرکات و رفتارش با کمالِ بایستگی همگان را شیفته می‌گرداند و مایهٔ شادی همه بود، اما در دل خویش نور نشاط نمی‌آفرید. رؤیاها و افکار بی‌قرار با جریان آب رود در ذهنش جاری می‌شد و با چشمک ستارگان شب در جانش می‌تابید و با تابش خورشید در دلش ذوب می‌شد. رؤیاها و بی‌قراری جان با دود قربانی‌ها پدید می‌آمد و با ابیات ریگ ودا۲۹ در او دمیده می‌شد و با تعلیمات برهمنان کهن قطره‌قطره در جانش می‌چکید.

Sajjad
۱۳۹۹/۰۴/۰۹

این یکی از بهترین‌ کتاب‌هایی است که می‌توانید در عمرتان بخوانید و قادر است که نگاه‌ شما را به زندگی عوض کند. از دست ندهید و زودتر بخوانیدش ولی با تامل و تمرکز و حوصله.

امید مجیدی پور
۱۴۰۰/۰۸/۱۲

سومین کتابی بود که از هسه می‌خوندم. کتاب اول دمیان بود، سخت‌خوان و کمی سرد، دوستش نداشتم در زمان خواندنش. کتاب دوم، داستان دوست من بود، ادبیات به نسبت روانی داشت، ولی مثل دمیان سرد بود! نمیشد خوب ارتباط برقرار

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۳۹۹/۰۲/۲۹

تحول امری درونی سیدارتا خانه پدری را برای کشف حقیقت ترک می‌کند و پای در مسیر رهایی می‌گذارد. وی در این مسیر به گفتگو با افراد مختلف از هر قشر و مذهبی می‌پردازد تا به حقیقت وجود خود پی‌ببرد و به

- بیشتر
ساکورا
۱۴۰۰/۰۹/۱۷

خب این کتاب یک سبک خاص داره که همه نمیپسندن از نوع خودشناسی و سیر درون ....سی چهل صفحه اولش خیلی سخت خوان هست ولی بعدش روونتر میشه و با داستان همراه میشید. توصیه من اینه که حتما در خلوت

- بیشتر
شقايق بانو
۱۳۹۹/۰۳/۰۸

والا اگه چیزی فهمیده باشم از این کتاب😐

alireza khosravi
۱۳۹۹/۰۱/۱۹

سومین کتابی بود که از هسه میخواندم و در یک کلام بینظیر

حسین فرهمند
۱۳۹۸/۱۲/۲۸

کتابی معناگرا با محوریت خودشناسی در تلاش برای رسیدن به کمال

Dana far
۱۳۹۸/۰۸/۰۴

یکی از بهترین داستانهاس هرمان هسه با بهترین ترجمه 👌🌻

M.M
۱۴۰۱/۰۴/۰۲

کتاب بسیار زیبایی است اما من اصلا این ترجمه رو نمی پسندم خیلی سخت و پیچیده است و اصلا روان نیست

ll
۱۴۰۰/۰۹/۱۴

کتاب‌هایی که ارزش وقت گذاشتن دارند.

مسافر گفت: «تو زندگی زیبایی برای خود برگزیده‌ای! وه که چه زیباست به‌سربردن در کنار این آب و حرکت‌کردن بر آن!»
آنه
من می‌توانم یک سنگ را دوست بدارم، چنان‌که یک درخت را یا یک تکه پوست ساقهٔ آن را. این‌ها اشیائند و انسان می‌تواند همه‌چیز را دوست بدارد. اما واژه‌ها را دوست ندارم. به همین سبب از هر مکتبی بیزارم. آن‌ها نه سفتند نه نرم، نه رنگ دارند نه لبهٔ تیزی، نه بویی نه طعمی، چیزی نیستند جز حرف.
پرویز
معلمانِ درسی که به نام بامزهٔ تاریخ نامیده می‌شود به ما می‌آموزند که همواره مردانی بر جهان حکم رانده‌اند و اسباب دگرگونی آن شده‌اند که سرکش بوده و سنت‌ها را زیر پا گذاشته‌اند. این آموزگاران در خاطر ما می‌نشانند که چنین مردانی سزاوار ستایشند.
دُن اِتیس
نوشتن نیکوست، اما نه به اندازهٔ اندیشیدن؛ خردمندی ارزنده است، اما نه به قدر شکیبایی!
پرویز
«این‌که من دربارهٔ خود هیچ نمی‌دانم و سیدارتها برایم چنین بیگانه و ناشناخته مانده است علتی دارد، علتی یگانه، و آن این است که من از خود می‌ترسیدم و از خود می‌گریختم! من آتمان را می‌جستم و در پی وصال برهمن بودم. می‌خواستم "منِ" خویش را پاره‌پاره کنم و بشکافم و پوسته‌های بسیار آن را یک‌یک بگشایم تا در درونی‌ترین کنج ناشناختهٔ آن، مغز همهٔ پوسته‌ها را بیابم که آتمان است و زندگی است و خدای‌گونگی است و بعد از آن هیچ نیست. اما دریغ که خودم را در این سلوک از دست دادم.»
پرویز
از سیزده سالگی باور داشتم که در آینده یا شاعر خواهم شد یا هیچ! اما کم‌کم به نکتهٔ بسیار ناگوار دیگری نیز پی بردم: آدم می‌تواند کشیش، پزشک، کاسب، کارمند پست و حتی نقاش و معمار شود. برای همهٔ این حرفه‌ها نیز مدارسی هست و روش‌هایی برای آموزش نوآموزان. اما برای شاعرشدن هیچ مدرسه‌ای نیست.
دُن اِتیس
«نوشتن نیکوست، اما نه به اندازهٔ اندیشیدن؛ خردمندی ارزنده است، اما نه به قدر شکیبایی!»
a2sa
عشق را می‌توان گدایی کرد، به درهمی خرید، همچون ارمغانی پذیرفت یا در کوچه پیدا کرد، اما ربودن آن ممکن نیست.
پرویز
یک پروتستان راستین همان‌قدر از گردن‌گذاری بی‌قیدوشرط به مسلک خود بیزار است که به دیگر مسلک‌ها، زیرا طبع معترضش تحول را بر رکود برمی‌گزیند. گمان می‌کنم که از این نظر بودا خود پروتستان به شمار می‌آید.»
MEHRAN
اما چه راه غریبی است این راه و چه پیچاپیچ است مسیرش و چه‌بسا که بر دایره‌ای دور بگردد! اما هر طور که می‌خواهد باشد و به هرجا که می‌خواهد برود؛ من گام از آن بیرون نخواهم گذاشت!»
:: OF ::
دانش را می‌توان به دیگران منتقل کرد، اما بصیرت انتقال‌دادنی نیست. انسان می‌تواند به بصیرت دست یابد، می‌تواند آن را زندگی کند، یا با آن هدایت شود، یا به یاری آن کارهای شگرف بکند، اما توضیح یا آموختن آن به دیگران ممکن نیست. این چیزی است که من از نوجوانی گاهی به‌حدس درمی‌یافتم و همین مرا از معلمان دور می‌راند.
دُن اِتیس
همان‌طور که رطوبت در ساقهٔ درختی بیمار به‌آهستگی در آوندها فرامی‌خیزد و چوب را فرامی‌گیرد و پرآب می‌دارد و می‌پوساند، جلوه‌های عیش و تن‌آسایی نیز در روح سیدارتها فرومی‌خزید و کم‌کم جان او را می‌آکند و او را گرانخیز می‌ساخت و روحش را در خواب رخوت فرومی‌کشید. به‌عکس، تنش بیدار شده بود و بسیار چیزها چشیده و آموخته بود.
دُن اِتیس
حکایت سیدارتها نیز، وقتی عزم جزم کند، همین است. سیدارتها هیچ کاری نمی‌کند. فقط فکر می‌کند و صبر، و گرسنه می‌ماند. اما بی‌آن‌که کاری بکند یا تکانی بخورد، از میان چیزهای دنیا به جانب منظور کشیده می‌شود، راست همچون سنگِ شتابنده در آب. خود را وامی‌گذارد تا بر مقصود خود فرود آید. منظورش او را به سوی خویش می‌کشد، زیرا هیچ‌چیزی را که با منظورش ناسازگار باشد به روح خود راه نمی‌دهد. این چیزی است که سیدارتها نزد شمنان آموخته است. این چیزی است که ابلهان افسون می‌خوانند و معتقدند حاصل کار شیاطین است. حال آن‌که هرکسی می‌تواند افسون کند و به خویش برسد، به شرط آن‌که بتواند فکر کند و شکیبا باشد و گرسنگی را تاب بیاورد.
دُن اِتیس
همه سپاسگزارند، گرچه خود سزاوار سپاسند. همه سر به زیر دارند و مطیعند، آرزومند آن‌که رفیق تو باشند و به فرمان تو گردن نهند و کم‌تر فکر کنند. آدم‌ها همه کودکند
پرویز
غسل نیکو بود، اما آبْ پلیدی گناه را نمی‌شست و جان تشنه را سیراب نمی‌کرد و دل را از وحشت آزاد نمی‌ساخت. نثار قربانی و سرِ نیاز بر آستان ایزدان سودن خوب بود، اما کار کجا به این تمام می‌شد؟ قربانی کجا مفتاح سعادت بود؟
پرویز
باید توجه داشت که در پایان داستان
پرویز
بسیاری دانشش، فراوانی اوراد مقدس، قواعد نثار قربانی و افراط در تلاش و تن‌آزاری، همه و همه، او را از توفیق بازمی‌داشت. سرش همه غرور بود، زیرا همیشه یک قدم از دیگران پیش بود، همیشه هوشمندترین و پرهمت‌ترین، همیشه داناترین و اندیشمندترین، همیشه روحانی و حکیم. منِ او در این روحانیت و در غرور و در اندیشمندی فراخزیده و ریشه‌گیر شده بود و می‌بالید، حال آن‌که او می‌پنداشت می‌توان آن را با روزه‌داری و تن‌آزاری کشت.
حسین فرهمند
گوش‌دادن را از رود آموخت، گوش‌سپردن با دلی آرام و با روحی جویا و گشوده، بی‌شور و شتاب، بی‌آرزو یا داوری و بی‌عقیده‌ای از خود.
Shamini
«ادامه بده، ادامه بده، تو خوانده شده‌ای!
Shamini
می‌دید که آدم‌ها جاهلانه یا همچون بهایم زندگی می‌کنند و او این‌گونه زندگی را دوست داشت و درعین حال خوار می‌شمرد. می‌دید که آن‌ها بار کار را برای تحصیل چیزهایی می‌کشند و در راه چیزهایی رنج می‌برند و پیر می‌شوند که در چشم او به این بها نمی‌ارزند. آن‌ها را در تلاش جمع مال می‌دید و کسب لذت‌ها و سربلندی‌های حقیر. می‌دید که یکدیگر را نکوهش می‌کنند و دشنام می‌دهند و می‌آزارند و از دردهایی می‌نالند که شمن آن‌ها را به سُخره می‌گیرد و از حرف‌هایی رنج می‌برند که شمن از آن‌ها بی‌خبر است.
Shamini

حجم

۱۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

حجم

۱۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان