کتاب سوفیا پتروونا
معرفی کتاب سوفیا پتروونا
کتاب سوفیا پتروونا نوشتهٔ لیدیا چوکوفسکایا و ترجمهٔ خشایار دیهیمی است و نشر ماهی آن را منتشر کرده است. این کتاب داستانی دربارهٔ اتفاقات و حوادث روسیه در سالهای نزدیک به جنگ جهانی دوم است.
درباره کتاب سوفیا پتروونا
سوفیا پتروونا داستانی از نویسندهٔ روس، لیدیا چوکوفسکایا دربارهٔ اتفاقات و حوادث روسیه در سالهای نزدیک به جنگ جهانی دوم است. چوکوفسکایا در این اثر کوشیده تا حوادثی را که در این سالها بر خودش و دوستانش رفته، توصیف کند.
او در دوران جنگ مجبور میشود زادگاهش لنینگراد را ترک کند؛ درحالیکه داستانش در کشوی میز اتاقش جا میماند، اما پس از مدتی نوشتههایش به گفتهٔ خودش به طرزی معجزهآسا به دستش میرسد تا پس از فراز و نشیبهای بسیار آنها را به دست چاپ بسپارد.
سوفیا پترونا زنی است که بعد از مرگ همسرش به دنبال کار ماشیننویسی رفته تا روزگارش را در لنینگراد بگذراند و فرزندانش را برای ادامه تحصیل حمایت کند. او در یکی از انتشاراتی های شهر استخدام میشود و شغلش را دوست دارد؛ چون هر روز با آثار تازه ادبیات شوروی سروکار دارد. ما وارد جریان زندگی این زن میشویم و از دغدغهها، رنجها و صبورهای او در جریان دستگیری پسرش به جرم فعالیت سیاسی تا استعفادادنش از کاری که دوست میداشت به دلیل اخراج از لنینگراد همراه او هستیم. در کنار همهٔ این داستانها آنچه مرورز میشود، وقایع آن سالها و بالارفتن آشوب جنگ در شوروی است: «حالا کولیا کجا بود؟ روی چه خوابیده بود؟ حالش چطور بود؟ با کی بود؟ سوفیا پتروونا حتی لحظهای هم در بیگناهی او شک نکرده بود. فعالیت تروریستی؟ مزخرفات محض!... همانطور که آلیک میگفت. حتمآ کارش به بازجویی افتاده که ذوق وشوقی بیش از حد داشته و سردرگمش کرده و باعث شده عقلش را از دست بدهد و کولیا نتوانسته بیگناهیاش را ثابت کند. آخر کولیا هنوز خیلی جوان است. طرفهای صبح، وقتی دوباره هوا داشت روشن میشد، سوفیا پتروونا بالاخره آن اصطلاح حقوقی را که همهٔ شب دنبالش میگشت پیدا کرد: «عذر موجه.» جایی راجع به این اصطلاح خوانده بود. بله، کولیا نتوانسته بود عذر موجهش را اقامه کند.»
چوکوفسکایا دربارهٔ اثرش در پیگفتار کتاب نوشته است:
«من در رمان کوتاهم سعی کردهام نشان دهم جامعه چگونه آلوده به دروغ و مسموم شده بود، درست به همان اندازه که میتوان یک ارتش را با گازهای سمی مسموم کرد. من قهرمان زن داستانم را نه یک خواهر قرار دادم، نه همسر، نه معشوقه، و نه یک دوست، بلکه او را نماد دلسپردگی انسان قرار دادم ــ یک مادر.»
خواندن کتاب سوفیا پتروونا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات روسیه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سوفیا پتروونا
سوفیا پتروونا، پس از مرگ همسرش، دورهای را برای یادگیری ماشیننویسی گذراند. احساس میکرد لازم است حرفهای داشته باشد؛ هنوز زمان زیادی مانده بود تا کولیا بتواند خودش معاشش را تأمین کند. کولیا، بعد از اتمام مدرسه، تحت هر شرایطی باید در امتحان ورودی یک مؤسسهٔ آموزش عالی شرکت میکرد؛ فیودور ایوانوویچ اگر بود، امکان نداشت بگذارد پسرش بیتحصیلات عالی بماند.
سوفیا پتروونا خیلی راحت بر کار ماشیننویسی مسلط شد؛ تازه او خیلی باسوادتر از همهٔ این خانمهای جوان امروزی بود. بعد از اینکه گواهینامهٔ ماشیننویسیاش را با عالیترین نمره گرفت، بلافاصله در یکی از انتشاراتیهای بزرگ لنینگراد شغلی پیدا کرد.
کارکردن در یک دفتر انتشاراتی سوفیا پتروونا را کاملا مسحور و افسون کرده بود. بعد از یک ماه کار، واقعآ دیگر نمیفهمید چطور تا آن زمان توانسته بدون شغل سرکند. بله، البته که برایش ناخوشایند بود صبحِ به آن زودی و در آن سرما با نور چراغ بلند شود. سرمای صبح هم، در انتظار تراموا و لابهلای جمعیتی خوابآلود و عبوس، استخوانسوز بود. بله، تلقتلوق ماشینهای تحریر هم در اواخر روز باعث سردردش میشد. اما با همهٔ اینها، کارکردن چقدر مسحورکننده و جالب بود! در بچگی، عاشق رفتن به مدرسه بود و همیشه وقتی سرما میخورد و ناچار در خانه نگهش میداشتند، اشکش درمیآمد. حالا هم عاشق رفتن به دفتر کار بود.
مسئولان انتشاراتی، وقتی دیدند چقدر وجدان کاری دارد و چقدر رازدار است، خیلی زود او را ماشیننویس ارشد مؤسسه کردند؛ درواقع مسئول گروه ماشیننویسی. تقسیم کار بین ماشیننویسها، شمردن صفحات و تعداد سطرها، و سنجاقکردن ورقها از وظایف او بود؛ و سوفیا پتروونا این کارها را بهمراتب بیش از ماشینکردن متنها دوست داشت. هروقت تقّهای به دریچهٔ چوبی کوچک میزدند، تند و فرز و با متانت دریچه را باز میکرد و کاغذها را میگرفت. بیشتر این کاغذها گزارش و طرح و برنامه و نامهها و دستورات اداری بودند، اما گهگاه دستنوشتهای هم از یکی از نویسندگان روز میرسید.
سوفیا پتروونا نگاهی به ساعت دیواری بزرگ میانداخت و میگفت: «بیست وپنج دقیقهٔ دیگر آماده میشوند. نه، دقیقآ بیست و پنج دقیقهٔ دیگر، زودتر نه.» بعد پنجرهٔ کوچک را محکم میبست و راه به بحث بیشتر نمیداد.
لحظهای فکر میکرد، بعد کار را به ماشیننویسی میسپرد که به نظرش برای این کار مناسبتر از همه بود. و اگر هم منشی مدیر کاری میآورد، حتمآ آن را به ماشیننویسی میداد که از همه سریعتر، باسوادتر و دقیقتر بود.
گاه در جوانی، روزهایی که فیودور ایوانوویچ برای سرکشی به بیمارانش میرفت و زمانی طولانی دور از خانه بود، سوفیا پتروونا در خواب وخیالهایش میدید یک خیاطی دارد که مال خودش است و در اتاقی بزرگ و پرنور دخترهای خوشگل روی پارچههای مواج ابریشمی خم شدهاند و او هم راه ورسم کار را به آنها یاد میدهد و با خانمهای شیک وپیکی صحبت میکند که آمدهاند لباسشان را پرُو کنند.
اما گروه ماشیننویسی حتی از این هم بهتر و یکجورهایی مهمتر بود. سوفیا پتروونا غالبآ اولین کسی بود که اثری تازه از ادبیات شوروی را، اعم از داستان یا رمان، میخواند، زمانی که هنوز فقط دستنویس بود؛ و اگرچه داستانها و رمانهای روسیهٔ شوروی به نظرش کسلکننده میآمدند ــ بس که همهاش از نبردها و تراکتورها و کارگاههای صنعتی مینوشتند و بهزحمت حرفی از عشق در آنها به میان میآمد ــ نمیتوانست احساس غرور نکند.
حجم
۱۱۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۱۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
نظرات کاربران
اگر روس ها اراده کنند، داستانی می نویسند که از فرط دردناکی صدای خرد شدن استخوان های تان را خواهید شنید.
داستانی زیبا ولی تلخ ازوقایع شوروی درزمان صدارت استالین، بسیارعالی ولی تلخ، بخوانید تا متوجه ظلم کمونیستها درقبال مردم خودشان شوید،کوتاه ولی گویا، فوق العاده.
📌ماشیننویسِ لنینگراد🖨 سوفیا پتروونا یک زن ساده است. یک شهروند سر به راه شوروی استالینی و یک ماشیننویس. لیدیا چوکوفسکایا داستان زندگی او در سالهای دهه سی و پیش از آغاز جنگ میهنی را در قالب این رمان کمحجم ریخته است.
رمانی کوتاه و مادرانه با پایانی تکان دهنده که هرج و مرج برنامه ریزی شده اون دوره شوروی و تاثیری که روی باورها و سرنوشت هزاران مردم عادی امثال سوفیا داشته رو نشون میده.
سوفیا پتروونا بهتر از چیزی بود که فکرش رو میکردم. یه داستان صادقانه و عاطفی راجعبه مادری که روحوروانش به بازی گرفته شد. روابط شخصیتها و احساساتشون خیلی خوب به تصویر کشیده شده بود. همراه سوفیا پتروونا تا آخرین لحظات
یه جور داستان خاص هست ، متوجه میشی که نویسنده ایی که در آن زمان این داستان را نوشته با تمام وجودش میخواسته آن خفقان آن ظلم آن ستم را به نوشته ها منتقل کند و به نظر من هم
ساده، روان و تاثیرگذار.