کتاب دایی جان ناپلئون
معرفی کتاب دایی جان ناپلئون
کتاب دایی جان ناپلئون نوشتهی ایرج پزشکزاد ، نویسنده و طنزپرداز ایرانی است. این رمان کتابی طنز و بسیار جذاب درباره پسر سیزدهسالهای به اسم سعید است که ماجراهای خانه داییجان ناپلئون و عشقش به دختری به اسم لیلی را تعریف میکند.
درباره کتاب دایی جان ناپلئون
کتاب دایی جان ناپلئون، یکی از بهترین رمان های ایرانی، را بسیاری در ژانر نوظهور «داستان بلوغ» طبقهبندی میکنند. در این ژانر، معمولا قهرمان داستان نوجوان یا جوان است که در طول قصه تغییراتی را پشتسر میگذارد که سبب رشد و بلوغ شخصیتش میشود. معمولا کتابهای ژانر بلوغ با ژانرهای دیگر ترکیب میشوند. «هری پاتر» اثر جی.کی.رولینگ از بهترین نمونههای غربی این ژانر است. کتاب دایی جان ناپلئون نمونهی بینظیر این ژانر در ادبیات فارسی است.
داییجان ناپلئون
در این کتاب، مردی ساده، حساس، منظم است، او همچنین عاشق ناپلئون بناپارت است و از انگلیسیها نفرت دارد. او نشاندهنده گروهی از مردم است که بهجای پیدا کردن ریشهی مشکلات و مسائل خود به رویابافی و خیالپردازی میپردازند. دایی جان ناپلئون خود را همتراز ناپلئون میبیند و میتوان گفت او یک دنکیشوت از نوع ایرانی است. سعید در این کتاب جوانی ناپخته و بیتجربه است که پیرو احساساتش است و در این میان یک آدم دنیادیده و باتجربه به اسم عمو اسدالله هم هست، که نقش تکیهگاه و آدم عاقل داستان را بازی میکند.
کتاب دایی جان ناپلئون در سال ۱۳۴۹ چاپ شده است، در این رمان ایرج پزشکزاد روحیه حساس، تقدم احساسات بر عقل و برخی از صفات ناپسند مردم جامعه ایرانی را با زبانی شیرین برای ما تعریف میکند. این کتاب به هشت زبان دنیا ترجمه شده است. ژانر این کتاب تلفیقی از ژانر اجتماعی، بلوغ و طنز است. سریال این رمان طنز به دست ناصر تقوایی ساخته شده است. ایرج پزشکزاد با نوشتن داستان کوتاه برای مجلات و ترجمه نویسندگی را آغاز کرد و بعدها مدتی در وزارت امور خارجه مشغول فعالیت شد، او نویسنده پرکاری است که ستون «آسمون ریسمون» را در مجله فردوسی مینوشت. او در زندگی پربارش کتابهای ادبی، تاریخی، طنز و ترجمههای زیادی منتشر کرده است.
رمان داییجان ناپلئون نتیجهی داستان عشق نویسنده است که با مسائل خانوادگی او تلفیق شده است. خانوادهی سعید با خانواده دایی جان و چند خانوادهی دیگر باهم در یک باغ چند عمارتی زندگی میکنند، نویسنده این کتاب میگوید این باغ، از باغی الهام گرفته شده که او کودکیاش را در آن سپری کرده است. این کتاب برای اولین بار در سال ۱۳۵۰ به صورت پاورقی در مجلهی فردوسی چاپ شد. در آن سالها، بخشهایی از آن را با نام مستعار «الف. پ. آشنا» چاپ میکرد.
کتاب دایی جان ناپلئون، درحقیقت ماندگارترین فیلمنامهی سریالی تاریخ تلویزیون را در ایران رقم زد. ناصر تقوایی فیلمنامهی سریال دایی جان ناپلئون را از روی متن اصلی کتاب نوشت و بعد کارگردانی این اثر در سال ۱۳۵۵ بهعهده گرفت، او توانست شاهکار ایرج پزشکزاد را به یک شاهکار تلویزیون تبدیل کند. بازیگران این سریال بسیار حرفهای انتخاب شده بودند. شخصیتپردازی بینظیر ایرج پزشکزاد همراه انتخاب دقیق بازیگران باعث شد، شخصیتهای این سریال تلویزیونی از خالق کتاب معروفتر شوند. غلامحسین نقشینه در نقش دایی جان، پرویز فنی زاده در نقش مش قاسم و پرویز صیاد در نقش اسدالله میرزا ایفای نقش کردهاند. محل تصویربرداری این سریال خانه و باغ اتحادیه بود که صاحب اصلی این ملک امین السلطان نام داشت. این خانه در سال ۱۳۹۴ توسط شهرداری تهران خریداری شد.
چرا باید کتاب دایی جان ناپلئون را مطالعه کنیم؟
کتاب دایی جان ناپلئون از بهترین نمونه داستانهای فارسی و شاید بهترین کتاب ایرج پزشکزاد است. کتاب دایی جان ناپلئون در ژانر داستانهای بلوغ جا میگیرد. کتاب دایی جان ناپلئون بهقدری محبوب شد که بلافاصله بعد از انتشارش به چاپ سوم نیز رسید. ایرج پزشکزاد درونمایهی اصلی کتاب را «رویارویی طبقهی قدیمی و الگوهای ملی جامعه با جوانان تحصیلکرده» میداند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای کسانی که به ادبیات طنز علاقه دارند میتواند کتاب مناسبی باشد.
درباره ایرج پزشکزاد
ایرج پزشکزاد از بزرگترین طنزنویسان تاریخ ایران است. او در شصت سال فعالیت بیشتر از بیست کتاب نوشته است. ايرج پزشكزاد زندگی هنریش را با نوشتن داستانهای کوتاه برای مجلات آغاز کرد. او در مجلهی فردوسی مطالب طنزش را هر هفته در ستون طنزی به نام «آسمون و ریسمون» چاپ میکرد. «ماشالله خان در بارگاه هارونالرشید» ،«شهر فرنگ از همه رنگ» و «ادب مرد به ز دولت اوست» نمونههایی از کتابهای طنز او هستند.
ایرج پزشکزاد، در خانوادهای بزرگ و اشرافی به دنیا آمد. او تحصیلاتش را در فرانسه تکمیل کرد و مدتی در دادگستری مشغول به کار بود. سپس به دلیل دانش بالایی که در زبان داشت به خدمت در وزارت امور خارجه پرداخت. کتاب دایی جان ناپلئون، محصول سالهایی است که او در اتریش معاون سرکنسولگری بود. پزشکزاد در سال ۱۳۸۱ کتابی را به نام «طنز فاخر سعدی» نوشت و در آن لحن طنز سعدی در بوستان و گلستان را بررسی کرد. طنز فاخر سعدی، شهر فرنگ از همه رنگ، خانواده نیکاختر و ماشاالله خان در بارگاه هارون الرشید نمونههایی از آثار این نویسندهاند. او همچنین کتاب زندانی کازابلانکا اثر موریس دوکبرا را به فارسی ترجمه کرده است.
قسمتی از متن کتاب دایی جان ناپلئون
من یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعدازظهر، عاشق شدم. تلخیها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمیشد.
آن روز هم مثل هر روز با فشار و زور و تهدید و کمی وعدههای طلایی برای عصر، ما را، یعنی من و خواهرم را، توی زیرزمین کرده بودند که بخوابیم. در گرمای شدید تهران خواب بعدازظهر برای همه بچهها اجباری بود. ولی آن روز هم ما مثل هر بعدازظهر دیگر، در انتظار این بودیم که آقاجان خوابش ببرد و برای بازی به باغ برویم، وقتی صدای خورخور آقاجان بلند شد، من سر را از زیر شمد بیرون آوردم و نگاهی به ساعت دیواری انداختم. ساعت دوونیم بعدازظهر بود. طفلک خواهرم در انتظار به خواب رفتن آقاجان خوابش برده بود. ناچار او را گذاشتم و تنها، پاورچین بیرون آمدم.
لیلی، دختر داییجان، و برادر کوچکش نیم ساعتی بود در باغ انتظار ما را میکشیدند. بین خانههای ما که در یک باغ بزرگ ساخته شده بود، دیواری وجود نداشت. مثل هر روز زیر سایه درخت گردوی بزرگ بدون سروصدا مشغول صحبت و بازی شدیم. یک وقت نگاه من به نگاه لیلی افتاد. یک جفت چشم سیاه درشت به من نگاه میکرد. نتوانستم نگاهم را از نگاه او جدا کنم. هیچ نمیدانم چه مدت ما چشم در چشم هم دوخته بودیم که ناگهان مادرم با شلاق چند شاخهای بالای سر ما ظاهر شد. لیلی و برادرش به خانه خود فرار کردند و مادرم تهدیدکنان مرا به زیرزمین و زیر شمد برگرداند. قبل از اینکه سرم بهکلی زیر شمد پنهان شود، چشمم به ساعت دیواری افتاد. سه وده دقیقه کم بعدازظهر بود. مادرم قبل از اینکه به نوبت خود سرش را زیر شمد کند گفت:
ــ خدا رحم کرد داییات بیدار نشد وگرنه همهتان را تکهتکه میکرد.
مادرم حق داشت. داییجان نسبت به دستوراتی که میداد خیلی تعصب داشت.
دستور داده بود که بچهها قبل از ساعت پنج بعدازظهر حتی نفس نباید بکشند. داخل چهاردیواری باغ نهتنها ما بچهها مزه نخوابیدن بعدازظهر و سروصدا کردن در موقع خواب داییجان را چشیده بودیم، که کلاغها و کبوترها هم کمتر در آن محدوده پیداشان میشد. چون داییجان چند بار با تفنگ شکاری آنها را قلع وقمع کرده بود. فروشندگان دورهگرد هم تا حدود ساعت پنج از کوچه ما، که به اسم داییجان موسوم بود، عبور نمیکردند. زیرا دوسه دفعه الاغی طالبیفروش و پیازی از داییجان سیلی خورده بودند.
امّا آن روز خاطر من سخت مشغول بود و اسم داییجان خاطرات دعواها و اوقات تلخیهای او را به یادم نیاورد. حتی یک لحظه از یاد چشمهای لیلی و نگاه او نمیتوانستم فارغ شوم و به هر طرف میغلتیدم و به هر چیزی سعی میکردم فکر کنم، چشمهای سیاه او را روشنتر از آنکه واقعاً در برابرم باشد میدیدم.
شب، باز توی پشهبند چشمهای لیلی به سراغم آمدند. عصر دیگر او را ندیده بودم. ولی چشمها و نگاه نوازشگرش آنجا بودند.
نمیدانم چه مدت گذشت. ناگهان فکر عجیبی تمام مغزم را فراگرفت:
«خدایا، نکند عاشق لیلی شده باشم!»
سعی کردم به این فکرم بخندم ولی هیچ خندهام نیامد. ممکن است آدم از یک فکر احمقانه خندهاش نگیرد ولی دلیل نمیشود که احمقانه نباشد. مگر ممکن است آدم اینطور بدون مقدمه عاشق بشود؟
سعی کردم کلیه اطلاعاتم را درباره عشق بررسی کنم. متأسفانه این اطلاعات وسیع نبود. با اینکه بیش از سیزده سال از عمرم میگذشت تا آن موقع یک عاشق ندیده بودم. کتابهای عاشقانه و شرح حال عشاق هم آن موقع خیلی کم چاپ شده بود. تازه نمیگذاشتند همه آنها را ما بخوانیم. پدر و مادر و بستگان، مخصوصاً داییجان که سایه وجودش و افکار و عقایدش روی سر همه افراد خانواده بود، هر نوع خروج بدون محافظ از خانه را برای ما بچهها منع میکردند و جرأت نزدیک شدن به بچههای کوچه را نداشتیم. رادیو هم که خیلی وقت نبود افتتاح شده بود، در دوسه ساعت برنامه روزانه خود مطلب مهمی نداشت که به روشن شدن ذهن ما کمک کند.
در مرور اطلاعاتم راجع به عشق در وهله اول به لیلی و مجنون برخوردم که قصهاش را بارها شنیده بودم. ولی هرچه زوایای مغزم را کاوش کردم دیدم چیزی راجع به طرز عاشق شدن مجنون به لیلی نشنیدهام. فقط میگفتند مجنون عاشق لیلی شد.
اصلاً شاید بهتر بود در این بررسی پای لیلی و مجنون را به میان نمیکشیدم زیرا هماسم بودن لیلی و دختر داییجان احتمالاً بدون اینکه خودم بدانم در استنتاجهای بعدیم مؤثر بود. امّا چارهای نداشتم مهمترین عشاق آشنایم همین لیلی و مجنون بودند. غیر از آنها از شیرین و فرهاد هم مخصوصاً از طرز عاشق شدن آنها چیز زیادی نمیدانستم. یک داستان عاشقانه هم که در پاورقی یک روزنامه چاپ شده بود خوانده بودم ولی چند شماره اولش را نخوانده بودم و یکی از همکلاسیهایم برایم تعریف کرده بود. در نتیجه شروع ماجرا را نمیدانستم.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۹۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۹۶ صفحه
نظرات کاربران
شاهکار ایرج پزشکزاد. شاید دیگه کسی نتونه مثل این کتاب رو تکرار کنه. داستانی جذاب از یک خانواده بزرگ ایرانی در سالهای قبل از 1320. با تمام آداب و رسوم اون سالها و شخصیتهایی که هر کدومشون الان دیگه "تیپ"
سلام چرا نمیذارینش تو طاقچه بی نهایت
لطفا این کتابو به طرح بی نهایت اضافه کنین
انقد که من با این کتاب و فیلمش خندیدم که خدا میدونه فیلمش که بی نظیره
به نظر من داستان از یه جاهایی دیگه بیش از حد تکراری میشه خط سیر داستان تکراری، اتفاقات تکراری، کنشها و واکنشها تکراری، دیالوگها تکراری و کلا داستان دیگه اون جذابیت اولش رو نداره. ضمنا داستان نه داستان عاشقانه جذابی
واقعا هر ایرانی ای باید این کتاب رو بخونه. عالی و به یاد ماندنی
من این کتاب را چند سال پیش خوندم. بعضی از قسمت ها را توی اداره میخواندم. انقدر میخندیدم اشک چشمم در می اومد. نگران بودم یکی بیاد بگه این دختره دیوانه شده!!! ولی واسه افرادی که میخواند چیزی بهشون اضافه
وقتی نسخه ی دیجیتال انقدر گرون هست ترجیح میدم رو همین قیمت یه مقدار دیگه پول بذارم نسخه ی چاپی رو بخرم چه کاریه دیگه.
خوب بود ولی سانفرانسیسکو زیاد بوده زمان قدیم
یکی از بهترین کتاب های عمرم که خوندم جوری جذاب بود که ۴ روزه تمومش کردم و فیلمش هم عالیه فقط امیدوارم کتابش سانسور نشده باشه ۲ ستاره ای که کم کردم از امتیاز این کتاب بابت قیمتشه من خود