دانلود و خرید کتاب دوستش داشتم آنا گاوالدا ترجمه ناهید فروغان
تصویر جلد کتاب دوستش داشتم

کتاب دوستش داشتم

نویسنده:آنا گاوالدا
انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۴۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دوستش داشتم

کتاب دوستش داشتم نوشتۀ آنا گاوالدا و ترجمۀ ناهید فروغان است. نشر ماهی این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این رمان، داستان خانواده‌ای است که در آن پدر، به‌طور ناگهانی، همسر و دو دخترش را ترک می‌کند و ماجراهایی را رقم می‌زند که موجب واکاوی و شناسایی شخصیت واقعی پدر، مادر و روابط آنها در زندگی مشترکشان می‌شود.

درباره کتاب دوستش داشتم

کتاب دوستش داشتم نوشتۀ آنا گاوالدا، نویسنده معاصر فرانسوی، دربارۀ زندگی مشترک است.

در این رمان، گفت‌وگویی طولانی میان زن جوان و پدرشوهرش جریان می‌گیرد. طیّ این گفت‌وشنود، پدرشوهر به زن می‌گوید که چگونه عشق بزرگش را به دلیل اشتباهاتش از دست داده است.

نویسنده با توانایی‌اش در درک احساسات دیگران، اشتیاق مرد متأهل را به یک زن جوان، مشاجرات روحی و انصرافش را به زیبایی به تصویر می‌کشد؛ کندوکاوی تکان‌دهنده در زندگی شخصی و کمکی پر از همدردی.

خواندن کتاب دوستش داشتم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره آنا گاوالدا

آنا گاوالدا در ۲۳ مه ۱۹۷۰ در حومه پاریس به دنیا آمد. وی رمان‌نویس اهل فرانسه است. او به‌وسیلۀ مجله Voici، به‌عنوان «نوادگان دوروتی پارکر» در نظر گرفته شده است.

گاوالدا به‌عنوان معلم زبان فرانسه در دبیرستان کار می‌کرد که مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاهش را برای نخستین‌بار در سال ۱۹۹۹ منتشر کرد. این مجموعه با تحسین منتقدان و موفقیت تجاری روبه‌رو شد.

یکی از مشهورترین کتاب‌های گاوالدا «ای کاش کسی جایی منتظرم باشد» نام دارد. این کتاب مورد تحسین بسیاری قرار گرفت.

نخستین رمان گاوالدا، «کسی که دوستش داشتم» نام دارد که در سال ۲۰۰۲ در فرانسه و پس از آن سال به زبان انگلیسی منتشر شد. این رمان با الهام از شکست این نویسنده در ازدواجش نوشته شد.

برخی آثار آنا گاوالدا عبارت‌اند از:دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

من او را دوست داشتم (دوستش داشتم)

گریز دلپذیر

پس پرده

با هم، همین و بس

بخشی از کتاب دوستش داشتم

««چی گفتی؟»

«گفتم که با خودم می‌برمشان. بد نیست کمی از این‌جا دور باشند...»

مادرشوهرم پرسید: «کی؟»

«همین حالا.»

«همین حالا؟ فکر نمی‌کنی که...»

«فکر همه‌چیز را کرده‌ام.»

«یعنی چی؟ ساعت نزدیک یازده است! پی‌یر، تو...»

«سوزان، دارم با کلوئه حرف می‌زنم. کلوئه، به من گوش کن. دلم می‌خواهد شماها را ببرم جایی دور از این‌جا. موافقی؟»

«...»

«از پیشنهادم خوشت نیامد؟»

«نمی‌دانم.»

«برو وسایلت را جمع کن. وقتی برگشتی راه می‌افتیم.»

«دلم نمی‌خواهد بروم خانهٔ خودمان.»

«نرو. همان‌جا یک کاری می‌کنیم.»

«اما شما...»

«کلوئه، کلوئه، خواهش می‌کنم... به من اعتماد کن.»

مادرشوهرم باز اعتراض کرد:

«یعنی چی! امیدوارم خیال نداشته باشید بچه‌ها را بیدار کنید. ویلا حسابی سرد است! آن‌جا هیچ‌چیز نیست! هیچ‌چیزی برای بچه‌ها نیست. آن‌ها...»

پدرشوهرم بلند شد.

ماریون در صندلی مخصوصش توی اتومبیل خوابیده. شستش دم دهنش است. لوسی کنار او گلوله شده.

به پدرشوهرم نگاه می‌کنم. صاف نشسته و فرمان را چسبیده. از وقتی حرکت کرده‌ایم، حتی یک کلمه هم حرف نزده. فقط نیمرخش پیداست، آن هم وقتی نور اتومبیلی از روبه‌رو به ما می‌افتد. با خودم فکر می‌کنم او هم مثل من بدبخت و خسته و سرخورده است.

سنگینی نگاهم را احساس می‌کند:

«چرا نمی‌خوابی؟ باید استراحت کنی. پشت صندلی‌ات را بخوابان و بخواب. هنوز خیلی مانده برسیم...»

جواب می‌دهم:

«نمی‌توانم بخوابم. باید مواظب شما باشم.»

لبخند می‌زند. البته مشکل بشود اسمش را لبخند گذاشت.

«نه... این منم که باید مواظب شماها باشم.»

باز غرق افکار خودمان می‌شویم.

دست‌هایم را روی صورتم می‌گذارم و شروع می‌کنم به گریه‌کردن.

جلو پمپ بنزین می‌ایستیم. از غیبتش استفاده می‌کنم و نگاهی به تلفن همراهم می‌اندازم.

هیچ پیامی برایم نیامده.

معلوم است.

چقدر من احمقم.

چقدر احمقم...

رادیو را روشن می‌کنم. رادیو را خاموش می‌کنم.

پدرشوهرم برمی‌گردد.»

معرفی نویسنده
عکس آنا گاوالدا
آنا گاوالدا

آنا گاوالدا نویسنده معاصر ادبیات فرانسه است؛ نویسنده داستان‌های کوتاه و رمان‌هایی عاشقانه. او در ۱۹۷۰ در غرب پاریس متولد شد. پدربزرگش جواهرساز بود و در سن پترزبورگ زندگی می‌کرد. زمانی که کارش را از دست داد از کشور خارج شد و همین شد که نسل‌های بعدی خانواده گاوالدا در فرانسه زندگی کردند. سال‌های زیاد زندگی در فرانسه آن‌ها را از ریشه روسی خود دور نکرد.

FaTiMa
۱۳۹۸/۰۸/۲۸

دوس داشتم کتاب رو😍👍 اگه کسی رو دوست دارید اما نداریدش، خیلی خوب میتونید همذات پنداری کنید باداستان و لذت ببرید...

Dentist
۱۳۹۸/۰۳/۱۷

زنی که بهش خیانت شده و همسرش اون و دو فرزندش رو ترک کرده، چند روزی رو با پدر همسرش میگذرونه. مردی که تلاش میکنه اون زن رو تسکین بده، اونم با تعریف کردن ماجرای عاشقانه‌ی زندگی خودش. کتاب پر از

- بیشتر
kimia
۱۳۹۹/۰۵/۱۰

کتاب فوق العاده ای .... میگن آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند... دقیقا همینه ... این کتاب ارزش چند بار خواندن رو داره و هر دفعه وجودتون رو‌ سرشار از عشق ،تنفر ،ترس ....میکنه و تبدیل میشید یه علامت سوال ،شاید

- بیشتر
Mr.Cooper
۱۳۹۹/۰۹/۰۹

نگاه و بعد جدیدی از خیانت رو معرفی میکنه... به شخصه یاد گرفتم این قضیه اصلا سیاه و سفید نیست و چقدر روابط انسانی پیچیده و منحصر به فرده.... فضاپردازی گاوالدا هم بی نظیر بود

_BARDIA_
۱۳۹۸/۰۷/۰۲

طاقچه گفته در دوران شکست عشقی چه کتابی بخونید 😑بعد از این کتابا گذاشته 😑 این جوری که بدتر نابود میشی😑😑

امیررضا
۱۴۰۰/۰۵/۰۶

یه سفر دو ساعته آروم و قشنگ با آنا... کتاب جذاب و دوست داشتنی بود جدا از موضوع که بحث خیانت و جدایی و ... بود نوع روایتش و دوست داشتم از یه سمت عشقی که از دید دختری که بهش خیانت شده رو

- بیشتر
ساکورا
۱۳۹۹/۱۱/۱۸

رمان کوتاه و خوشخوانی هست اما به نظر من میخواد خیانت رو توجیه کنه....هروقت عاشق شدیم ول کنیم بریم پی زندگیمون؟ پس آدمهایی که قبلا عاشقشون بودیم چی؟

حدیث📖
۱۳۹۹/۰۵/۱۰

نویسنده این اثر احوال یک زن تنها که همسرش رهایش کرده رو بسیار عالی و دقیق بیان کردن واقعا کتاب فوق العاده ای هستن و دیالوگ های بسیار زیبایی دارن

آذر
۱۳۹۹/۰۲/۰۶

خواندنی و پند آموز بود.قصه زندگی خیلی از ماها...

موش سر آشپز
۱۳۹۸/۰۲/۲۲

اصلا، اصلا دوستش نداشتم (کتاب رو عرض میکنم ).

به خودم گفتم: «بجنب، یک بار برای همیشه از ته دل گریه کن. بعد اشک‌هایت را خشک کن، دستمالت را کنار بگذار، هیکل بزرگ ماتم‌زده‌ات را تکانی بده و تمامش کن. به چیز دیگری فکر کن. راه بیفت و همه‌چیز را از نو شروع کن.»
نسرین سادات موسوی
چقدر زمان لازم است تا بوی کسی را که دوست داریم، از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوستش نداشته باشیم؟
yasi
آفرین به ما، چون همه‌چیز را خاک کرده‌ایم، دوستانمان را، رؤیاهایمان را، عشق‌هایمان را، و حالا نوبت خودمان رسیده! دست مریزاد رفقا
مهسا
چقدر زمان لازم است تا بوی کسی را که دوست داریم، از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوستش نداشته باشیم؟
Kosar
مادربزرگم اغلب می‌گفت قدیم‌ها شوهرهای مهربان را با غذاهای خوشمزه به خانه می‌کشاندند. من از مرحله پرتم، مامان‌بزرگ، از مرحله پرتم... اول این‌که آشپزی بلد نیستم و دوم این‌که دوست ندارم کسی را این‌طوری نگه دارم.
دختر گرانبها
. اما هرچه بیش‌تر غرغر می‌کردم، بیش‌تر دوستش می‌داشتم و هرچه بیش‌تر دوستش می‌داشتم، این عشق بی‌فرجام‌تر به نظر می‌رسید
Kosar
چون یک پایان تلخ خیلی بهتر از تلخی بی‌پایان است.
Kosar
«همیشه از غم کسانی حرف می‌زنند که می‌مانند و می‌سازند، اما هیچ‌وقت به غم آن‌هایی که می‌گذارند و می‌روند فکر کرده‌ای؟
Kosar
«واقعآ دوستش دارم. زیاد به یادش می‌افتم... عجیب است، با این‌که درست نمی‌شناسمش، یکی از بهترین دوست‌هایم است...»
Kosar
به خودم گفتم: «بجنب، یک بار برای همیشه از ته دل گریه کن. بعد اشک‌هایت را خشک کن، دستمالت را کنار بگذار، هیکل بزرگ ماتم‌زده‌ات را تکانی بده و تمامش کن. به چیز دیگری فکر کن. راه بیفت و همه‌چیز را از نو شروع کن.» بارهاوبارها این را به من گفته‌اند: به چیز دیگری فکر کن. زندگی ادامه دارد. به دخترهایت فکر کن. نباید خودت را بسپاری به دست غم. تکان بخور. بله، می‌دانم، خوب هم می‌دانم، اما سعی کنید من را بفهمید: نمی‌توانم.
Kosar
«هیچ‌وقت آن نجوا را در درونت شنیده‌ای؟ همان نجوایی که گهگاه تلنگری به تو می‌زند تا یادت بیاورد آن‌طور که بایدوشاید دوستت نداشته‌اند؟»
Kosar
عاشق مردی هستی و از او دو بچه داری و باز یک صبح زمستانی می‌فهمی که راهش را کشیده و رفته، چون به زن دیگری علاقه‌مند شده. تازه خجالت هم نمی‌کشد و می‌گوید متأسف است، قبلا اشتباه کرده. درست مثل موقعی که شماره‌ای را اشتباه می‌گیریم: «ببخشید، شماره را عوضی گرفتم.» خواهش می‌کنم، اشکالی ندارد... همه‌چیز مثل حباب صابون است.
Kosar
افسوس‌ها، پشیمانی‌ها، جدایی‌ها و سازش‌هایی هست که زخمشان هیچ‌وقت التیام نمی‌یابد، هیچ‌وقت درست نمی‌شود، هیچ‌وقت، می‌فهمی، حتی آن دنیا.
Kosar
«آره. شوهرش ترکش کرده بود... زیرورو شده بود. فرانسواز، این زن سرزنده و مقتدر، این زن دوست‌داشتنی که با اعتمادبه‌نفسش دنیا را سر انگشتانش می‌چرخاند، جلو چشمم مثل شمع آب می‌شد. گریه می‌کرد، تحلیل می‌رفت، مثل خواب‌زده‌ها شده بود و رنج می‌کشید، رنجی عظیم. دارو می‌خورد، اما لاغرتر می‌شد. برای اولین بار مرخصی استعلاجی گرفت. اشک می‌ریخت و اشک می‌ریخت، حتی جلو من.
Kosar
گفته بودم که سعی می‌کنم بی تو زندگی کنم... سعی کردم، سعی کردم، اما زورم نرسید. دائم به تو فکر می‌کنم. حالا و شاید برای آخرین بار از تو می‌پرسم: خیال داری با من چه کنی؟
Kosar
جالب است، اصطلاح‌ها فقط اصطلاح نیستند؛ مثلا باید ترس واقعی را تجربه کرده باشیم تا معنی اصطلاح «عرق سرد» را بفهمیم، یا خیلی دلهره داشته باشیم تا اصطلاح «دلشوره» برایمان واقعآ معنا پیدا کند، نه؟ «ول‌کردن» هم همین‌طور است. نقص ندارد. کی آن را ساخته؟ طناب را ول می‌کنند. همسر را ول می‌کنند. بعد راه دریا را در پیش می‌گیرند، بال‌های پهنِ مثل مرغ دریایی را باز می‌کنند و به آسمان‌های دیگر پر می‌کشند.
Kosar
آخرین باری که همدیگر را در آغوش گرفتیم خوب به یاد دارم. در آسانسوری در خیابان فلاندر بود. گذاشت ببوسمش. چرا این کار را کرد؟ او که دیگر دوستم نداشت. هیچ نمی‌فهمم.
Kosar
«در کار آدم سختگیری هستم، اما نقش بازی می‌کنم، می‌فهمی؟ مجبورم سختگیر باشم. مجبورم به زیردستانم القا کنم که از من بترسند. فکر کن چه می‌شود اگر دستم رو شود؟ چه می‌شود اگر بفهمند که خجالتی هستم؟ بفهمند که برای هر کاری باید سه برابر بقیه جان بکنم تا به همان نتایج برسم؟ بفهمند که حافظهٔ خوبی ندارم؟ بفهمند که تیزهوش نیستم؟ فکرش را بکن. اگر همهٔ این‌ها را می‌دانستند، زنده‌زنده پوستم را می‌کندند! ضمنآ بلد نیستم کاری کنم که دوستم داشته باشند...
Kosar
نشستم و سرم را بین دست‌هایم گرفتم. کاش می‌شد از تنه‌ام جدایش کنم و روی زمین جلو خودم بگذارمش و با لگد به دورترین نقطهٔ ممکن پرتش کنم. آن‌قدر دور که دیگر نشود پیدایش کرد. اما حتی شوت‌کردن هم بلد نیستم. شک ندارم که به هدف نمی‌زنم.
Kosar
«یعنی می‌شود یک روز تو و بابا دوباره عاشق هم بشوید؟» «نه.» «مطمئنی؟» «آره.» «باشد، خودم هم می‌دانستم...»
Kosar

حجم

۱۰۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

حجم

۱۰۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان