دانلود و خرید کتاب پوست کورتزیو مالاپارته ترجمه قلی خیاط
تصویر جلد کتاب پوست

کتاب پوست

مترجم:قلی خیاط
انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پوست

کتاب پوست نوشتۀ کورتزیو مالاپارته و ترجمۀ قلی خیاط است. انتشارات نگاه این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این اثر، تصویر ایتالیای اشغال‌شده به‌دست امریکایی‌ها، در رهایی از فاشیسم، را نشان می‌دهد؛ آمریکایی‌های ناجی.

درباره کتاب پوست

رمان پوست شاهکار نویسنده ایتالیایی، کورتزیو مالاپارته است؛ نویسنده‌ای که فاشیست، کمونیست، اومانیست و درنهایت یک انسان بود، همه چیز را تجربه کرد و آثارش تجربیات تکان‌دهندهۀ او از جنگ است.

مالاپارته در این اثر، نقش آمریکایی‌ها را در ویرانی و بدبختی ایتالیا، با طنزی سیاه، تصویر کرده است. رمان از زبان خودِ نویسنده روایت می‌شود؛ یک راوی با زبان تند و تیز و با طنزی تلخ که با شیوۀ روایت خود و موضعی که در برابر وقایع دارد، با درآمیختن مستندات با تخیلی غریب، پرده از روایت‌های رسمی از تاریخ برمی‌دارد و گوشه‌های تاریک، پرت، مغفول‌مانده و به‌حاشیه‌راندۀ آن را احضار می‌کند.

این کتاب به «اسماعیل، برهٔ بی‌گناه و بی‌خبر ابراهیم» تقدیم شده است.

خواندن کتاب پوست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پوست

«ماجرای این کتاب و ترجمهٔ آن، برای خود داستانی‌ست:

چندین سال پیش بود. به نظرم قرن‌ها قبل از این. تازه رسیده بودم به پاریس. حالم بد بود. می‌ترسیدم از زندگی. درد غربت و غم عشق یار و عزیزان و وطن از دست‌شده‌ام از پایم می‌انداخت. داشتم تکه به تکه می‌مردم، ذره به ذره، روز به روز. چاره نبود، باید می‌رفتم خود را به چیزی بیاویزم، به جایی، کسی... در محلهٔ قدیمی ماری _ رز، چشمم افتاد به بنای هشتصد سالهٔ صومعهٔ فرانسیسکن‌ها. در زدم. امان خواستم. سلول کوچک و برهنه‌ای در اختیارم گذاشتند. نشستم پشت میز. رمان «پوست» را گذاشتم جلوی خود، نسخهٔ فرانسوی آن در دست راست، نسخهٔ ایتالیایی‌اش در دست چپ؛ و شروع کردم به ترجمه. همین‌طور برای خودم، برای این که سقوط نکنم، نمیرم. شش ماه بعد، کارم تمام بود و، دردهایم کمی کمتر. چهار دفترچهٔ سیاه شده را انداختم پشت کمد، لای پنجره و دیوار. در سلول را پشت سرم بستم. آمدم بیرون. و تمام این ماجرا را زدودم از ذهنم. چند سالی گذشت تا این‌که یک روز...

برادر بزرگم آمده بود فرانسه به دیدارم. دو جلد قطور مثنوی و دیوان شمس تبریزی سفارشی‌ام را از چمدانش درآورد. جای خالی‌شان را نشانم داد و با خنده گفت: «چاره نیست، رفیق. باید پرش کنی!» هر چه نگریستیم به در و دیوار اتاق من، که دست کمی از آن سلول لخت و برهنه نداشت، چیز دندان‌گیری به چشم نیامد. خاطرهٔ آن چهار دفترچه از ذهنم گذشت. رفتم صومعه در زدم. سر جایشان بودند، با قشر ضخیمی از گرد و خاک خوابیده روی‌شان. خلاصه، سرتان را درد نیاورم. دفترچه‌های کهنه رسیدند به ایران و زیر نگاه مفتخر و پرستار برادر نگهداری شدند. چند سالی گذشت تا این‌که یک روز...

همین برادرم قرار ملاقات اداری داشت با یکی از دوستانم، حسابدار و کارمند وزارت مالیات و دارایی، و نیز اهل قلم و دوستدار کتاب... مابین دو صحبت حساب و مالیات، گویا صحبت از شعر و ادبیات شد؛ و بالطبع، صحبت از من. دوست کنجکاو و کتاب‌خوان ما، دفترچه‌ها را به امانت خواست. خواند. باز خواند. سبک کرد. سنگین کرد. و سپس، دو پایش را کرد داخل یک کفش و نشست زیر پای من: به پند و سوگند و هزار تشویق، هر روز یا یک روز در میان از من خواست به چاپ‌شان اقدام کنم. نخواستم. زیر بار نرفتم. نه این کار نوجوانی خود را لایق چاپ می‌دیدم و نه روزگار را مناسب آن. خلاصه، همین‌طور از وی اصرار و از من انکار، باز چند سالی گذشت تا این‌که یک روز...»

قوش
۱۳۹۸/۰۳/۰۶

این کتاب سرگذشت واپسین نفس های فاشیسم در ایتالیا و ورود نیروهای آمریکایی است که نمایان گر جزئیاتی خیره کننده و نگاهی جامعه شناسانه از ایتالیای غرق در بحران است ؛ نویسنده دست شمارا می گیرد و با توصیفاتی ملموس

- بیشتر
Mahla V.KiyAN
۱۳۹۹/۰۵/۳۰

. .مالاپارته قصد کرده بود با "پوست" واقعیتِ تلخ دنیایِ پیرامون را ترسیم کند و آن را بر سر خواننده‌اش آوار کند؛ که توانست، و کرد. سخت است نوشتن از شاهکار کورتزیو مالاپارته. جراحتی آنچنان عمیق و کاری بر روح و جانِ

- بیشتر
vahid
۱۳۹۸/۰۶/۰۹

من در حال مطالعه نمونه بودم واز خرید غافل شدم ،ممکنه تخفیف این کتاب را مجدد فعال بفرمایید? موافقان لایک بفرمایید..پنجاه درصد یا چهل درصد بود.. لطفا مجدد در تخفیف قرار دهید کتاب پوست

نگین
۱۳۹۸/۰۹/۰۳

توصیفات عالی بود. اگر قبلا ایتالیا رو دیده بودم؛ و با ادبیات ایتالیا آشناتر بودم، فهم خیلی از مکانها و اسمها برام راحتتر بود.

Mary gholami
۱۴۰۰/۱۲/۱۸

نتونستم باهاش ارتباط بگیرم

جواد
۱۴۰۰/۰۶/۲۱

دریایی از توصیفات و بازی با کلمات؛ گاهی خسته کننده و گاهی جذاب

jaVad
۱۴۰۰/۰۵/۲۴

روایتی بسیار تلخ از سرگذشت مردم ایتالیای مغلوب در جریان جنگ جهانی دوم است. مالاپارته بسیار استادانه تلخی جنگ و مغلوب شدن یک ملت را به تصویر کشیده است و از داستان های ترسناکی سخن میگوید که در جریان جنگ

- بیشتر
کاربر 3563674
۱۴۰۱/۰۶/۰۵

بسیار خسته کننده بود بیش از حد به حواشی پرداخته شده بود ضمن اینکه ترجمه روان و راحت نبود

بیات
۱۳۹۸/۰۹/۰۳

بسیار جذاب و مجذوب کننده. نویسنده تو خلق این اثر شاهکار کرده

از من می‌پرسیدند که یک حکومت توتالیتر چیست؟ و من جواب می‌دادم: «حکومتی‌ست که در آن، هر چه که ممنوع نیست اجباری است.»
jaVad
شاید هم که باختن یک جنگ از بردن آن مشکل‌تر است. شاید که هر کسی قادر است یک جنگ را ببرد ولی عدهٔ قلیلی قدرت باخت آن را دارند.
Mahsa Bi
بر روی کرهٔ زمین، تنها آمریکایی‌ها قادرند میان ملتی گرسنه و نگون‌بخت با ظرافتی آزاد و لبخندی بر لب جولان دهند
Mary gholami
مادرها اگر بچه‌های خود را نمی‌فروختند، می‌دانید چه اتفاقی می‌افتاد؟ برای کسب مال و منال، بچه‌ها مادرهای خود را می‌فروختند!
jaVad
می‌شود آیا ملتی را آزاد کرد و در عین حال وادارش ساخت تا خود را مغلوب بیابد؟ یا مغلوب یا رها...
vahid
من از مرگ هراس ندارم، تنفر ندارم، انزجار ندارم؛ در واقع من با مرگ هیچ سر و کاری ندارم. از درد و رنج اما بیزارم، از رنج آدم‌ها و حیوان‌ها بیشتر بیزارم تا از رنج خود.
FMG
همچین گران هم نیست، یک دختربچه سه دلاری. یک کیلو گوشت بره گران‌تر از این‌هاست، نه؟ مطمئنم که در لندن یا نیویورک یک دختربچه بیشتر از این‌ها می‌ارزد، این طور نیست جک؟
jaVad
بالاخره می‌فهمیدم که چرا بوی مرگ همچو صدایی‌ست که آواز می‌خواند، صدایی که فرا می‌خواند. می‌فهمیدم چرا این همه مرده‌ها ما را صدا می‌زدند. آنها چیزی از ما می‌خواستند. چیزی که فقط ما می‌توانستیم به آن‌ها بدهیم. این چیز، ترحم و دل‌سوزی نبود، چیز دیگری بود. چیزی عمیق‌تر و مرموزتر از آن. نه صلح و آرامش گور بود نه یاد و خاطره و عفو و محبت. چیز دیگری بود... چیزی آمده از دورترها؛ دورتر از انسان، دورتر از زندگی.
نگین
ولی می‌شود آیا ملتی را آزاد کرد و در عین حال وادارش ساخت تا خود را مغلوب بیابد؟ یا مغلوب یا رها... سرزنش مردم ناپل در این امر که خود را نه آزادشده می‌یافت و نه مغلوب، عادلانه نبود.
vahid
همه می‌گریستند چرا که سوگواری یک فرد در ناپل، سوگ و ماتم همه است؛ رنج و غم یک شخص، غم و اندوه تمام شهر است. در ناپل، گرسنگی و افسردگی شخصی وجود ندارد، رنج و فقر و فلاکت شخصی وجود ندارد. همه برای همدیگر اشک می‌ریزند و درد یکدیگر را می‌کشند. با اشکِ میراثیِ عمومیِ خود، این ملت خوب و بینوا از قرن‌ها پیش هر درد و بلا و آفتی را تاب می‌آورد.
آرزو
، نیروی هراس و شرم گناه در روح‌های ساده بسیار بزرگ‌اند.
FMG
هر تکه‌جسدی توسط ده دست، بیست دست قاپیده می‌شد. جمعیتی بود بینوا و به خشم آمده، دیوانه شده از درد و رنج؛ هر کدامش ترس آن را داشت که مرده‌اش را دیگری برباید، که حریفی به تکه‌پارهٔ عزیز وی دست یابد. این خشم حزن‌انگیز، این عشق و ترحم دیوانه، چیزی را فرو می‌ریخت که بمباران‌ها نتوانسته بودند. تکه تکه شده، پاره پاره شده، از مفصل جدا شده و دریده، جسدها روی صدها بازوی به هوا شدهٔ مردمی که رنج دیوانه‌شان ساخته بود دست به دست می‌شد.
آرزو
در این نگاه‌ها و چهره‌ها، چیزی اما مرا به شرم می‌آورد. چیزی در درون آن‌ها بود که مرا زخم عمیق‌می‌زد: غرور؛ غرور و تکبر گستاخ و نامحتاط و فروتن گرسنگی. این گرسنه‌ها نه در جان‌های‌شان بلکه فقط در جسم‌های‌شان رنج می‌کشیدند. به جز این درد جسم، درد دیگری نمی‌شناختند.
آرزو
در مردمی که احساس رحم و شفقت نباشد، احساس آزادی نخواهد بود. حتی مردهایی که زن و دختر خود را می‌فروختند، حتی زن‌هایی که برای یک پاکت سیگار و بچه‌هایی که برای یک بستهٔ شکلات خودفروشی می‌کردند، نیز به خود رحم می‌ورزیدند. این احساس دل‌سوزی احساسی بود شگفت‌انگیز، ترحمی عالی. مطمئن هستم که تنها به خاطر این احساس ترحم نامیرا، روزی این مردم آزاد خواهند شد: تبدیل به انسان‌های آزاد خواهند شد.
آرزو
وقتی انسان برای زندگی کردن می‌جنگد، برایش هر چیزی، حتی یک ظرف خالی، یک ته‌سیگار، یک پوست پرتقال، یک تکه نان خشک یا یک استخوان بی‌گوشت در زباله‌دانی مقام و ارزش حیاتی می‌یابد.
آرزو
بعد از آزادی اما، همین مردم مجبور شده بودند برای زیستن بجنگند. و جنگ برای زیستن، چیزی‌ست بسیار ننگین و خوف‌آور. جنگی نیست برای انسانیت و شرف، جنگی‌ست علیه گرسنگی، برای تکه‌ای نان شکم، برای کمی هیزم و آتش، ژنده‌پارچه‌ای برای پوشاندن فرزند، و کاهی برای خوابیدن. جنگی‌ست برای نجات «پوست».
آرزو
. قبل از آزادی، مردم اروپا با غرور و کبر والایی رنج برده بود، با سر بلند و سینهٔ راست. برای نمردن جنگیده بود و وقتی کسی برای نمردن می‌جنگد، به نیروی بزرگ و شگرفی از نومیدی چنگ می‌زند به هر آن‌چه که رنگ و هوای زنده بودن دارد، نشان جاودانگی دارد، علامت انسانی دارد، جوهر نجیب و ناب زیستن یعنی حقیقت و افتخار و آزادی وجدان دارد. چنین کسی برای نجات روحش می‌جنگد.
آرزو
گرسنگی انسان صدای نرم و شگفت‌باری دارد. در صدای گرسنه، هیچ چیزی انسانی نیست. صدایی‌ست که از جای ناشناخته‌ای بر می‌خیزد، از اعماق طبیعت انسان، آنجا که این احساسِ «معنای زندگی خود زندگی است» ریشه‌دارد.
آرزو
شاید هم که باختن یک جنگ از بردن آن مشکل‌تر است. شاید که هر کسی قادر است یک جنگ را ببرد ولی عدهٔ قلیلی قدرت باخت آن را دارند.
niloufar.dh
این طبیعت، طبیعتی مسیحی نیست، که این طبیعت در آن‌سوی مرزهای مسیحیت قرار دارد؛ که این تماشاگاه، نه تنها چهرهٔ مسیح نیست بلکه تصویر دنیایی‌ست بدون خدا، با انسان‌هایی رها و ول شده در رنج و دردهای خویش
vahid

حجم

۳۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

حجم

۳۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

قیمت:
۸۸,۰۰۰
تومان