دانلود و خرید کتاب حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه مصطفی مستور
تصویر جلد کتاب حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه

کتاب حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۶۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه

مجموعه داستان ««حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه» حکایت‌هایی از عشق‌های ناتمام اند. مصطفی مستور در این داستان‌ها سعی می‌کند با کندوکاو پیرامون یک رابطه خوشایند، مرموز، شیطنت‌‌آمیز یا تلخ، دلایل از هم گسیختگی زندگی قهرمانانش را روشن کند. «مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت»، «چند روایت معتبر درباره اندوه»، «چند روایت معتبر درباره کشتن»، «چند روایت معتبر درباه خداوند» و «حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه» نام داستان‌های این مجموعه‌اند. بخشی از متن کتاب: «اوایل کوچک بود. یعنی من این طور فکر می کردم . اما بعد بزرگ و بزرگ تر شد. آن قدر که دیگر نمی شد آن را در غزلی یا قصه ای یا حتی دلی حبس کرد. حجم اش بزرگ تر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجم شان بزرگ تر از دل می شود، می ترسم . از چیزهایی که برای نگاه کردن شان – بس که بزرگ اند – باید فاصله بگیرم، می ترسم. از وقتی فهمیدم ابعاد بزرگی اش را نمی توانم با کلمات اندازه بگیرم یا در «دوستت دارم» خلاصه‌اش کنم ، به شدت ترسیده‌ام. از حقارت خودم لجم گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روحم. فکر می‌کردم همیشه کوچک تر از من باقی خواهد ماند.» مستور در طول فعالیت ادبی و هنری خود جوایز متعددی به دست آورده که لوح تقدیر نخستین مسابقه داستان‌نویسی صادق هدایت یکی از آنها است. از آثار این نویسنده می‌توان به «روی ماه خداوند را ببوس»، «عشق و چیزهای دیگر»، «تهران در بعدظهر» و «من گنجشک نیستم» اشاره کرد.
معرفی نویسنده
عکس مصطفی مستور
مصطفی مستور
ایرانی

مصطفی مستور، داستان‌نویس، پژوهشگر و مترجم ایرانی است که سال ۱۳۴۳ در شهر اهواز به دنیا آمد. دوران کودکی، فردی پرسشگر و کنجکاو بود و از همان دوران به کتاب‌های فلسفی و پرسش‌های عمیق علاقه نشان می‌داد.

ــسیّدحجّتـــ
۱۳۹۸/۰۲/۰۲

جناب مصطفی مستور اگر عالیجناب عشق خطابتان کنم اغراق نکرده‌ام! از بس که عشق -از نوع خاصش که مخصوص خودتان است و من هم به‌شدت می‌پسندمش- از در و دیوار داستان‌هایتان فرو می‌ریزد... ساعت‌هایی که ساعت بی‌ربطی را نشان می‌دهند، شخصیت‌های تکراری اما

- بیشتر
پرویز
۱۳۹۸/۰۲/۳۰

به نظر من از مستور نهایت نهایت سه تا کتاب بخونید، تا آخر عمر کافیه و خوندن بقیه ی کتاب ها لطفی نداره. تکرار تکرار تکرار... ! فضا تکراری، شخصیت ها تکراری، دغدغه ها تکراری، حرف ها تکراری. بعد از

- بیشتر
سینا
۱۳۹۷/۱۰/۱۲

مستور اثارش خاصه خااااص

فاطمه ناظریان
۱۳۹۸/۰۶/۱۷

کوتاهه.. از ونک تا تجریش تو ترافیک خوندمش. متفاوته... گاهی هم عجیب میشه. گاهی هم دوست نداشتنی. آدم کتاب می‌خونه که سطحش بره بالا... نه که افسرده‌شه... کلا تم غمگین نمی‌پسندم.

maryam_z
۱۳۹۸/۰۷/۰۹

در داستان های کوتاه چه گوهر کمیابی شده ساده نویسی !! کتابی غیر ملموس که هدف نویسنده به هیچ وجه مشخص نیست.

Mr_Nazarian
۱۳۹۸/۰۳/۰۵

این کتاب فوق العادس،تمام این کتاب پر از احساسات مختلفه،مثل؛غم،گریه،شادی،عصبانیت و جنایت،تنهایی،رفتن،برگشتن،عشق،نفرت،نا امیدی و امید و ...،من از شش داستانه عجیب فوق العادش با دو تا از اونها خیلی ارتباط برقرار کردم،اولی چند روایت معتبر درباره ی کشتن،که واقعا اخرش

- بیشتر
شیلا در جستجوی خوشبختی
۱۴۰۰/۰۳/۲۱

بعضی از جمله هاش ماله کتاب استخوان های خوک و دست های جذامی بود . من این کتاب رو توی یک ساعت نیم خوندم و از داستان آخرش خوشم اومد 14.

مینا ملاجان
۱۳۹۹/۰۲/۰۷

مصطفی مستور یکی از نویسندگان کاربلد این روزگار است. زبان مخاطب را به خوبی می شناسد و تعریف درستی از شرایط روزگار خود دارد، هر کدام از ما میتوانیم خود و شخصیتمان را در یکی از کاراکتر های این داستان

- بیشتر
lonelyhera
۱۳۹۸/۰۶/۱۲

فقط از یه داستانش لذت بردم

Emma
۱۳۹۸/۰۵/۱۰

قلم مصطفی مستور واقعا جذاب و دلنشین

سربالایی هم یه‌جور سرازیریه. سرازیر هم یه‌جور سربالاییه. بستگی داره تو کجا باشی و از کجا نگاش کنی.
اِیْ اِچْ|
گاهی فکر می‌کنم انتظار وقوع فاجعه از خود فاجعه سخت‌تر است.
Gisoo
کسی که روزی یه‌بار گریه نکنه با زندگی مشکل داره.
ــسیّدحجّتـــ
می‌گوید وقتی خداوند چیزی را از کسی می‌گیرد چیز دیگری به او می‌دهد.
ــسیّدحجّتـــ
اوایل کوچک بود. یعنی من این‌طور فکر می‌کردم. اما بعد بزرگ و بزرگ‌تر شد. آن‌قدر که دیگر نمی‌شد آن را در غزلی یا قصه‌ای یا حتا دلی حبس کرد. حجمش بزرگ‌تر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجم‌شان بزرگ‌تر از دل می‌شود، می‌ترسم. از چیزهایی که برای نگاه کردن‌شان ــ بس که بزرگ‌اند ــ باید فاصله بگیرم، می‌ترسم. از وقتی فهمیدم ابعاد بزرگی‌اش را نمی‌توانم با کلمات اندازه بگیرم یا در «دوستت دارم» خلاصه‌اش کنم، به‌شدت ترسیده‌ام. از حقارت خودم لجم گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روحم. فکر می‌کردم همیشه کوچک‌تر از من باقی خواهد ماند. فکر می‌کردم این من هستم که او را آفریده‌ام و برای همیشه آفریدهٔ من باقی خواهد ماند.
اِیْ اِچْ|
سال‌ها است به این نتیجه رسیده‌ام که خوشبخت‌ترین آدم‌ها ــ اگر اصلاً توی این خراب‌شده آدم خوشبختی وجود داشته باشد ــ کودکان هستند و پیرزن‌های بی‌سواد.
ــسیّدحجّتـــ
گاهی فکر می‌کنم انتظار وقوع فاجعه از خود فاجعه سخت‌تر است.
melodious_78
اگر در کلمات درمانده و بی‌پناه و ازنَفَس‌افتاده‌ای این کتاب کوچک اندک حرمتی هست، باری با فروتنی تمام آن را پیشکش می‌کنم به زن‌ها. به همهٔ زن‌ها. این تنها ساکنان سمت روشن و معصوم و معنادار زندگی.
.
الیاس دربارهٔ ترس از آدم‌ها عقیدهٔ جالبی داشت. یک‌بار به من گفت از هر کس که کم‌تر گریه کند بیش‌تر می‌ترسد. گفت به‌نظر او وحشت‌ناک‌ترین و خطرناک‌ترین آدم‌های این دنیای عوضی کسانی هستند که حتا یک‌بار هم گریه نکرده‌اند.
Baran
بعضی سؤال‌های یک‌خطی را با صد جلد کتاب هم نمی‌شود پاسخ داد.
زهرا۵۸
موج نیرومندی بود که می‌آمد و من دیگر خسته‌تر از آن بودم که در برابرش بایستم یا حتا به جایی یا به کسی پناه ببرم. و این‌همه، و شدت این موج ویرانگر، به خاطر آن بود که او می‌دانست. یعنی می‌فهمید. و هیچ‌چیز و هیچ‌چیز و قسم می‌خورم هیچ‌چیز، نه؛ هیچ‌چیز مثل فهمیدن مرا درهم نمی‌کوبد. وقتی کسی ادراک نمی‌کند، یا کم ادراک می‌کند من می‌توانم دانایی‌ام را هیولاوار بر او بگسترانم و از حیرت و بُهت و شگفتی‌اش کیف کنم. اما او می‌فهمید. او به‌شدت و با سادگی اعجازآوری همه‌چیز را می‌فهمید. آن‌قدر که گاهی روح مرا کنار دیوار می‌گذاشت و بعد با یک حرف ساده یا یک پرسش، یا یک کلمه ــ که از آن پیدا بود عمق همهٔ تقلاهای روح مرا فهمیده است ــ به آن شلیک می‌کرد.
khorasani
دنیا به این دلیل عوضی است چون آدم‌هاش می‌توانند عین آدامس جویدن آدم بکشند.
Mithrandir
فکر می‌کنم انتظار وقوع فاجعه از خود فاجعه سخت‌تر است.
زهرا۵۸
من هیچ‌گاه از زیبایی چهره‌ای یا چشمی یا نگاهی یا لبخندی، این‌چنین درمانده نمی‌شوم که از زیبایی و شکوه و بزرگی و توانایی دانستن و فهمیدن روحی پیچیده و وسیع.
.
من حتا اسم گل‌ها را نمی‌دانم. نمی‌دانم وقتی ساقهٔ گیاهی می‌شکند چه غلطی باید بکنم
khorasani
اگه ببینمت دیگه می‌شی یه نفر. اما حالا صد نفری. هزار نفری. یه میلیون نفری. تا ندیدمت تو هر کسی می‌تونی باشی که من دوست داشته باشم. دیشب یکی از اون‌هایی رو که می‌تونی باشی توی خواب دیدم
کاربر ۵۴۷۸۹۴۳
دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفته‌ای / در کلمه‌ای انگار/در عین / در شین / در قاف / در نقطه‌ها
sosoke
Hasti: اون روزها حس می‌کردم مثل بیماری پخش شده‌ای توی بدنم. انگار توی تک‌تک سلول‌هام منتشر شده بودی. ‫Hasti: تو تا حالا توی کسی منتشر شده‌ای؟ ‫Hasti: پرسیدم تا حالا حس کرده‌ای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟
farzane
خوب می‌دانست چه‌طور جادوی مرا با یک کلمه باطل کند.
.
مدت‌ها است خودم را قانع کرده‌ام که عقلم قد نمی‌دهد این دنیای عوضی را بفهمم
ــسیّدحجّتـــ

حجم

۶۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۸۲ صفحه

حجم

۶۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۸۲ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان