دانلود و خرید کتاب فریادها لوران گوده ترجمه حسین سلیمانی‌نژاد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب فریادها اثر حسین سلیمانی‌نژاد

کتاب فریادها

نویسنده:لوران گوده
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۳از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فریادها

کتاب فریادها نوشتهٔ لوران گوده و ترجمهٔ حسین سلیمانی‌نژاد است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. این کتاب داستانی دربارهٔ جنگ و سربازان و رنج افرادی است که در جنگ بخشی از روح خود را از دست دادند.

درباره کتاب فریادها

رمان فریاد ها نوشتهٔ لوران گوده، نویسندهٔ فرانسوی برنده‌ٔ جایزه گنکور دربارهٔ جنگ است. دربارهٔ سربازانی که تمام جسم و جان خود را برای دفاع از وطن گذاشته‌اند و همراه با هراس و مسخ‌شدگی در فضای غیر انسانی و بی‌رحم جنگ با خود و فلسفهٔ جنگیدنشان درگیرند.

«ژول» سربازی است که مرخصی گرفته و در حال رفتن به خانه است؛ اما نگرانی دربارهٔ همرزمانش او را رها نمی‌کند. در جای دیگری سربازی شیمیایی درون حفره‌ای در قلب خاک اسیر شده و دست و پا می‌زند. دو سرباز دیگر به نام‌های «ماریوس» و «بوریس» از دست فریادهای عجیب سرباز دیگری موسوم به «مرد خوکی» ترسیده و عاصی شده‌اند و درصدد کشتن اویند، همه سربازان این کتاب به نوعی در هراس مرگ‌اند و اتفاقات گوناگون و عجیبی اطرافشان رخ می‌دهد. داستان از زبان چند روای روایت می‌شود. «ماریوس»، «ریپول»، «رنیه»، «شیمیایی»، «ژول» و...

هر راوی بخشی از ماجرا را کامل می‌کند. بخش زیادی از داستان در زمان حال می‌گذرد و بخش‌هایی در زمان‌های گذشته و نویسنده با بهره‌گیری از این تکنیک خواننده را در تمامی لحظه‌​های دلهره و هراس، همراه شخصیت​‌های داستان می‌کند تا مانند آنها وحشت لحظات داستانی را از نزدیک لمس کند: «برگشتن به جبهه و مردن در آن‌جا. چاره‌ای جز این نمی‌بینم. بله. راهِ آمده را برگشتن. انجام دادن دوبارهٔ همهٔ کارها. با همان عجله. تند راه‌رفتن. گذشتن از همان مزرعه‌ها، توقف در همان جاهای قبلی. از روستا به سنگر. آنجا، توی سوراخم می‌خزم و مثل بقیه، دعایم را نثار زمین می‌کنم. شاید کس دیگری غیر از من آن را به مردم روستا برساند. کس دیگری غیر از من. کسی که شیواتر حرف بزند. کسی که از روستایی‌ها سنگ نخورد. من ناکام ماندم. بله. چاره‌ای ندارم جز این‌که راهِ آمده را برگردم. دوباره دوستانم را ببینم و دیگر ترک‌شان نکنم.»

لوران گوده با سادگی تحسین‌برانگیزی فضای جنگ را توصیف کرده است. فضایی که اگرچه غیرانسانی است اما پر از برادری و هم‌دلی هم هست. «فریادها» نمایش بزرگ هراس انسان‌هاست. گوده با این اثر می خواهد نشان دهد وقتی انسانیت با هراس از مرگ و جنگ نابود می‌شود همه‌چیز را با خودش نابود می‌کند.

خواندن کتاب فریادها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به طرفداران شاهکارهای ادبی دنیا پیشکش می‌کنیم.

درباره لوران گوده

لوران گوده متولد ۶ ژوئیه ۱۹۷۲ در پاریس، نویسندهٔ مشهور و محبوب فرانسوی است. او در سال ۲۰۰۴ برندهٔ جایز گنکور به خاطر رمان آفتاب اسکورتا شد.

بخشی از کتاب فریادها

زیر پایم راه افتاده. حسش می‌کنم. ولرم است. پارچه را تر می‌کند. چند قدم دیگر. لازم نیست زحمت بکشم. این‌جا امن است. جایی بهتر از سوراخ خمپاره وجود ندارد. هرگز دوبار در یک جا فرود نمی‌آید. کمی نفس کشیدن حالم را جا می‌آورد. چیز زیادی حس نمی‌کنم. جز این‌که جریان دارد. بله، هنوز کمی احساسش می‌کنم، اما همین‌وبس. همین جا کز می‌کنم. با دماغی چسبیده به گل‌ولای، توی این سوراخ پناه می‌گیرم. این‌جا که بدتر از جاهای دیگر نیست. باید آرام نفس بکشم. همه همین را می‌گویند. خودم هم همین را می‌گفتم، هربار کسی را با بازوهای سوراخ‌شده می‌دیدم که از درد فریاد می‌کشید و نعره می‌زد، درست مثل حیوانی که پسِ زانویش زخمی شده باشد، می‌گفتم: «آروم باش. نفس بکش. روی نفس کشیدنت تمرکز کن. آروم باش رفیق. ما این‌جاییم. نباید هیجان‌زده شی، وگرنه حالت بدتر می‌شه.» این‌ها را به چند نفر گفته‌ام؟ به چند نفر که بعد از چند دقیقه مردند؟ آن‌ها، آن‌جا، یک‌هو جان می‌دهند.

جان می‌دهند و ما می‌فهمیم، چون محکم بغل‌شان کرده‌ایم و آخرین تکان را حس می‌کنیم؛ حس می‌کنیم که از پاها شروع می‌شود و تمام بدن را می‌لرزاند، و لازم نیست دکتر باشی تا بفهمی تمام کرده است. مطمئناً چنین جهشی در تمام عضلات، یعنی تسلیم شدن بدن. مانند آخرین جوشش زندگی و بعد، هیچ. دیگر هیچ. مرگ. چیزی که ما می‌فهمیم. چیزی که باور می‌کنیم. آن وقت است که آب دهان راه می‌افتد. آرام‌آرام راه می‌افتد روی چانه، انگار روح به‌آرامی از دهان بیرون می‌رود.

آخرین نشانهٔ زندگی. آهسته. منظم. این صحنه را دیده‌ام. خوب می‌دانم چه‌طور است. کمی دیگر این‌جا خواهم ماند. پایم تقریباً حس ندارد. شاید به‌خاطرِ شریان‌بند باشد. نمی‌دانم. خسته‌ام. ولی می‌دانم نباید خوابید. خوب می‌دانم. این را هم به آن‌هایی که بغل‌شان می‌کنیم، می‌گوییم. باید حرف بزنم. نباید خوابم ببرد. باید این‌جا بی‌حرکت بنشینم، به گِل‌ها تکیه دهم و منتظر بمانم.

نباید تفنگ را ول کنم. نباید نگاهم برگردد. باید دوباره جان بگیرم. آرام. با آهنگ خودم. همین که حالم بهتر شود، بلند می‌شوم و کشان‌کشان خودم را می‌رسانم آن پایین. لعنتی؛ آن وقت هم باید هشیار باشم و یادم نرود اسمم را شمرده‌شمرده فریاد بزنم تا متوجه شوند خودی هستم و طرفم شلیک نکنند. از این اتفاق‌ها پیش می‌آید. ولی حواسم جمع است. فراموش نمی‌کنم. اگر با وجود این پا، با وجود خستگی، حواسم را همین‌طور جمع کنم، رد می‌شوم. کمین‌ها زیادند، اشتباه هم، ولی من چیزی را از یاد نمی‌برم و عبور می‌کنم. نبرد حقیقی حالا شروع می‌شود. فقط می‌توانم روی خودم حساب کنم. این‌طوری بهتر است. من قوی‌ام. برای خودم می‌جنگم. برای نجات جانم. باید همهٔ توانم را در جنگ به کار ببندم.

دستوری از بالا وجود ندارد. استراتژی مخصوص به خودم را پیاده می‌کنم. به تنهایی. قوای کمکی وجود ندارد. چه بهتر. خودم از پسش برمی‌آیم. باید آرام نفس بکشم. قوایم را جمع کنم و چیزی را فراموش نکنم. خصوصاً همین. چیزی را فراموش نکنم.

نظرات کاربران

جواد
۱۴۰۰/۰۶/۲۱

کتاب زیاد عمق نداشت و میشه گفت روتین از گپ و گفت و معمولی بود

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۳)
به خودم گفتم دوست دارم بی‌آن‌که بترسم بمیرم. بمیرم، بی‌آن‌که دلم بلرزد. به‌نظرم مردن به این شکل، مخفی در سوراخ موش، همراه با لرزیدن، یک‌جور دزدی است.
شلاله
صداها را دیگر نمی‌شنوم. از خودم می‌پرسم خدای آن بالا چه شکلی است و در هر دستش چند انگشت برای شمردن این‌همه مرده دارد.
mahyart256
حالا توی سنگر تگرگ راه می‌روم. چند نفر، این‌جا و آن‌جا، تلاش می‌کنند سنگر را مرتب کنند. مثل ماشین کلنگ‌ها را برداشته‌اند و راه را کمی باز می‌کنند. اما بیشترشان کار نمی‌کنند. حق دارند. وظیفهٔ گروهِ تعویضی است. ما امروز به اندازهٔ کافی کار کرده‌ایم. از معبری به معبر دیگر می‌روم. بیشتر افراد مرا می‌بینند و سلام نمی‌دهند. نا ندارند. گاهی غرغر می‌کنند. که بگویند مرا می‌شناسند. خسته و کوفته‌اند. کمتر از یک ساعت دیگر این تل‌های خاک را ترک می‌کنم، این سرمایی که انگشت‌ها را سرخ می‌کند، و این بدن‌های بی‌ریختی را که توی حفره‌ها چمباتمه زده و در انتظار تعویض، خودشان را لای پتوهای بزرگ و کثیف گرم می‌کنند. کمتر از یک ساعت دیگر در راهِ برگشتم.
msadeq

حجم

۸۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

حجم

۸۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰
۵۰%
تومان