کتاب شانس
معرفی کتاب شانس
کتاب شانس نوشتۀ مارک تواین و ترجمۀ علی مسعودی نیا است. نشر چشمه این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این اثر، مجموعهای از داستانهای فکاهی و طنز اجتماعی است.
درباره کتاب شانس
کتاب شانس، داستانهایی را دربردارد که در آنها انواع زبانها، از زبان محاورهٔ طبقهٔ فرودست گرفته تا نثر اداری و ژورنالیستی، دیده میشود. این داستانها، به قول خود تواین، نوعی فکاهی امریکایی است که از دل روایتهای شفاهی آن فرهنگ نسبتاً نوپا استخراج شده است.
مارک تواین در ابتدای این کتاب، از «داستان فکاهی، ابداع امریکاییها؛ و تفاوت آن با داستانهای کمیک و مطایبهآمیز» نیز میگوید.
خواندن کتاب شانس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی، داستان کوتاه و فکاهی پیشنهاد میکنیم.
درباره مارک تواین
سمیوئل لنگهورن کلمنز، متخلص به مارک تواِین در ۳۰ نوامبر ۱۸۳۵ در مرز ایالت میزوری آمریکا در روستای فلوریدا به دنیا آمد. وی نویسنده و طنزپرداز آمریکایی بود. او شهرت خود را مدیون رمان «ماجراهای هاکلبری فین»، «شاهزاده و گدا» و «ماجراهای تام سایر» است. او با فکاهیهای خود، فرهنگ در حال مدرن شدنِ آمریکای قرن نوزدهم را نقد میکند.
آثار مارک تواین عبارتاند از:
رمان:
ماجراهای تام سایر
شاهزاده و گدا
ماجراهای هاکلبری فین
زندگی بر روی میسی سیپی
یک یانکی اهل کنتیکت در دربار شاه آرتور
سالهای طلایی: داستانی از زندگی در قرن معاصر
تراژدی ویلسون کلهپوک
تام سایر در خارج
خاطرات شخصی ژاندارک
داستان یک اسب
بیگانهای در دهکده
داستان کوتاه:
جست و خیز قورباغه ولایت کالاوراس
یک قتل یک راز یک ازدواج
به دنبال خط استوا
مردی که هایدلبرگ را تباه کرد
بشر چیست
بریدههایی از دفترچه خاطرات آدم
خاطرات حوا
داستان یک سگ
فیل سفید گمشده
بخشی از کتاب شانس
«عاشقانهای از قرون وسطا
فصل ۱: راز برملا شد
شب بود. سکوت بر قلعهٔ فئودالی قدیمی و بزرگ کلوگنستاین حکمفرما بود. سال ۱۲۲۲ رو به پایان بود. در دوردستها بر فراز بلندترین برجهای قلعه شعاعی از نور سوسو میزد. جلسهای محرمانه در آنجا برپا بود. لرد عبوس و سالخوردهٔ کلوگنستاین روی صندلی ریاست نشسته و غرق در تفکر بود. اندکی بعد با لحنی مهرآمیز گفت: «دخترم!»
مردی جوان با مَنِشی اشرافی و سراپا ملبس به زره شوالیهها پاسخ داد: «سخن بگو، پدر!»
«دخترم، گاهِ آن رسیده است تا رازی که تمامی دوران شبابت را به معمایی بدل ساخته برملا شود. پس بدان که این راز از آغاز مشکلاتی به همراه خواهد داشت که اکنون از آنها پرده برمیدارم. برادرم، اولریخ، دوک بزرگ براندنبورگ است. پدر ما، در بستر مرگ، فرمان داد که اگر اولریخ را فرزند پسری میسر نشد، جانشینی به خاندان ما برسد، به شرط آنکه مرا پسری تولد یابد.
و گذشته از این، اگر هیچیک از ما صاحب پسری نشدیم و فقط دختر نصیبمان گردید، جانشینی به دختر اولریخ برسد، مشروط بر اینکه او در عین عافیت باشد، وگرنه، دختر من جانشین خاندان ما میشود، اگر نامش را منزه بدارد. و بدینسان من و همسر پیرم با شور و اشتیاق دست به دعا برداشتیم که خداوند پسری نیک به ما عطا کند، اما دعایمان مستجاب نشد. تو زاده شدی. یأس وجودم را فرا گرفت. دیدم که آن غنیمت عظیم از چنگم میرود و آن رویای بشکوه رو به محو شدن است! اما هنوز بسیار امیدوار بودم! پنج سال از زناشویی اولریخ میگذشت، اما هنوز همسرش نوزادی نزاده بود؛ نه پسری، نه دختری.
با خود گفتم: آرام باش! هنوز همهچیز بهتمامی از کف نرفته است. ناگاه، تدبیری رهاییبخش از مغزم گذشت. تو در نیمهشب متولد شده بودی. فقط طبیب و پرستار و شش تن از مستخدمهها از جنسیت تو آگاه بودند. در کمتر از ساعتی تمامی آنان را حلقآویز کردم. فردای آن شب، وقتی اعلان شد که خاندان کلوگنستاین صاحب پسری شده که میراثدار شوکت براندنبورگ خواهد بود، سراسر این ملک، از سرور، به جنون کشیده شد! و این راز همواره مستتر ماند. خالهات پرستاری تو را در طفولیت برعهده داشت و از آنپس دیگر ما را هراسی از چیزی نبود.
وقتی تو دهساله بودی، اولریخ صاحب دختری شد. اندوه ما را در برگرفت، اما امیدمان این بود که او به سرخک مبتلا شود، یا طبیبان، یا بلایای طبیعی در طفولیت جانش را بگیرند، اما همواره نومید میشدیم. او زنده ماند، بالید ــ نفرین خدا بر او باد! اما باکی نیست. ما در امانایم. زیرا... ها! ها! مگر نه این است که ما فرزند پسری داریم؟ و مگر نه این است که پسر ما دوک آینده خواهد بود؟ کنراد عزیز و دلبند، مگر جز این است؟ برای زنی بیست و هشتساله، چون تو ای فرزند، نام دیگری برازنده نخواهد بود!
حال دیگر دوران برادرم سر آمده و او فرتوت شده است. مصایب حکومت او را به ستوه آورده و از همینرو خواسته است که به نزدش روی، نه اسماً، رسماً وظایف دوک را برعهده گیری. ملازمانت آمادهاند و تو امشب سفرت را آغاز خواهی کرد.»
حجم
۱۳۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۲ صفحه
حجم
۱۳۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۲ صفحه
نظرات کاربران
همان نظری را که درباره کتاب علم علیه شانس این نویسنده نوشته ام درباره این کتاب هم دارم برای همین هردو کتاب رادریک روز خواندم.