کتاب بازگشت
معرفی کتاب بازگشت
کتاب بازگشت نوشتهٔ هشام مطر و ترجمهٔ شبنم سمیعیان است. کتاب کوله پشتی این رمان معاصر لیبیایی - آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب بازگشت
کتاب بازگشت (پدران، پسران و سرزمین مابینشان) حاوی یک رمان معاصر و لیبیایی - آمریکایی است که ۲۲ فصل دارد و برندهٔ جایزهٔ پولیتزر در سال ۲۰۱۷ میلادی (در دستهبندی بیوگرافی و اتوبیوگرافی) بوده است. این کتاب به بیان داستانی مهیج و تلخ از سفر نویسنده به لیبی پس از فروپاشی نظام معمر قذافی برای یافتن خبری از پدرش پرداخته است؛ پدری که در سال ۱۹۸۹ میلادی و بهطرز عجیبی ناپدید و گرفتار این حکومت ظالم و مستبد شده بود. «جابالله مطر»، پدر هشام مطر در سازمان ملل متحد مشغول به کار بود و از مخالفان سیاسی معمر قذافی، رهبر وقت لیبی شمرده میشد. او بهناچار بهعلت اوضاع سیاسی نابهسامان لیبی در دوران معمر قذافی، همراه با خانوادهٔ خود به قاهره گریخت. در سال ۱۹۸۹ و زمانی که هشام مطر در لندن مشغول تحصیل در رشتهٔ معماری بود، پدرش بهشکلی مشکوک ربوده شد و هیچ ردی از او باقی نماند. هشام مطر از سال ۲۰۰۰ فعالیت ادبی خود را شروع کرد و اولین رمانش موردتوجه بسیاری قرار گرفت. او در رمان بازگشت، بهامید یافتن نشانهای از پدرش به وطنش لیبی سفر کرد و وقایع سفرش را در قالب داستانی هیجانانگیز و معمایی در این کتاب نوشت. هشام مطر در این رمان تنها داستان سفرش را تعریف نمیکند؛ بلکه وضعیت مردم لیبی را هم بررسی میکند. او جامعهای را میکاود که سالها زیر سلطهٔ دیکتاتوری بیرحم زجر کشیده است و حتی بعد از سرنگونی دیکتاتور هنوز با تبعات آن دستوپنجه نرم میکند. کتاب «بازگشت» تنها داستان مهیج پسری نیست که نیمی از دنیا را بهدنبال پدرش مسافرت میکند؛ بلکه داستان هر انسانی است که از وطنش دور افتاده است.
خواندن کتاب بازگشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر لیبیا - آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بازگشت
«فهمیدم مردی که در سال ۲۰۰۹ به من زنگ زده بود و پدرم را در سال ۲۰۰۲ داخل زندان دهانهٔ دوزخ دیده بود، اکنون در بنغازی زندگی میکند. با او تماس گرفتم و یک قرار ملاقات با هم گذاشتیم. ما بلافاصله در این احساس سرخوشی با هم سهیم شدیم که هرچند مثل یک معجزه بود، اما الان داشتیم در فضایی آزاد، بدون ترس از استراقسمع، در کافهای در لیبی با هم حرف میزدیم. سیگار کشیدیم و مثل نقشهبردارانی صحبت کردیم که فاصلهٔ بین دو نقطهٔ ثابت را اندازهگیری میکنند: فاصلهٔ زمانیای که در سال ۲۰۰۹، از پشت تلفن با هم حرف زدیم و حالا، در ماه مارس ۲۰۱۲ که در آن بودیم و اینکه هنوز هم مثل همان سال، به آینده امید داشتیم، و این حقیقت که ما الان دیگر در قالب صداهایی از پشت تلفن نبودیم، بلکه دو آدم از گوشت و خون بودیم که پشت یک میز و روبهروی هم نشسته بودیم؛ جایی که او میتوانست بهراحتی برخیزد، دستش را از روی میز دراز کند و شانهام را فشار دهد و من هم میتوانستم در مقابل، بهگرمی همین کار را به نشانهٔ دوستی پیروزمندانهای که بسیاری از ما در آن روزهای پرامید احساس میکردیم، انجام دهم و شانهاش را بفشارم؛ آری، این حقیقت مُهر تأیید دیگری بود بر مزیتهایی که زمان حال نسبت به گذشتهٔ تاریک داشت. زمان حال واقعی بود و جسمیّت داشت؛ زمان گذشته، لیبیِ قذافی، کابوسی بود که عاقبت از آن بیدار شده بودیم.
دلم میخواست چیزهای بیشتری از ملاقات او با پدر بشنوم، اما درعینحال و با اینکه عجیب بود، دوست داشتم دربارهاش حرف هم نزنیم. میان این دو احساس گیر افتاده بودم که به آن مرد پیشنهاد دادم - انگار که دوستانی قدیمی بوده باشیم - تا عکس پدرم را که در گوشی تلفن همراهم ذخیره داشتم، به او نشان دهم.
درحالیکه عینکش را درمیآورد و روبهجلو خم میشد، گفت: «بله، بله.» با دیدن عکس صورتش که بسیار به صفحهٔ گوشی نزدیک شده بود، جدی و خالی از حس شد.
پرسید: «این جابالله مطر است؟»
این یک پرسش بود؟ - مطمئن بودم که سؤال است - اما در سکوتی که حاکم شد، با خودم فکر کردم شاید بیشتر یک جمله بوده که معنایش این است: «خوب، این جابالله مطر است.» فکر دیگری که به ذهنم رسید این بود که پدر آنچنان تغییر کرده است که حالا، این مرد که پدر را دیده است، همان احساس ناخوشایندی را تجربه میکند که همیشه از آن ترسیدهام؛ ترس از اینکه نتوانم پدر خودم را تشخیص دهم، و البته که این مرد، این احساس را به گونهای دیگر تجربه میکند، بدینترتیب که با خودش فکر میکند: «خدای من، جابالله چقدر تغییر کرده است!»
بالاخره گفت: «اما این جابالله مطر نیست.» و به صندلیاش تکیه داد.»
حجم
۳۳۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
حجم
۳۳۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
نظرات کاربران
کتاب یک زندگینامهٔ خودنوشت (اتوبیوگرافی) است. وقتی هشام نوزده سالش بود و داشت در لندن درس میخواند بهش خبر میدهند پدرش را از مصر دزدیدهاند و مخفیانه به لیبی منتقل کردهاند. پدرش یکی از معروفترین مخالفهای حکومت قذافی بود. تنها
قشنگ چند تا نخ موهام سفید شد تا تمومشکردم. بسکه اتفاقات شخصی و خسته کننده بود.
واقعا تاثیرگذار بود... داستان روایتگر سرنوشت پدر خود نویسنده در زندان های قذافی است. روایتگر بخشی از ظلم و دیوانگی او..
به نظر من هم کناب تاثیرگذاری هست ، ولی بیش از حد طولانیه و میشد قسمتهایی حذف بشه !
خیلی کتاب خوبیه .مخصوصا اگه قبلش حرمسرای قذافی رو هم خونده باشی.فقط ترجمه ش عجیب غریبه . آخه آب شکوفه های پرتقال؟ خب بگو آب نارنج دیگه
بخوانیدش بخوانید بخوانید حتما بخوانید.
نویسنده بدنبال بازگو کردن بخشی از ظلم ها و درد و رنج هایی است که در زمان حکومت عمر قذافی بر مردم این کشور تحمیل میشد.
چه خوب، منتظر نسخه قانونی بودم