دانلود و خرید کتاب وقتی هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود جودیت کِر ترجمه روح‌انگیز شریفیان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب وقتی هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود اثر جودیت  کِر

کتاب وقتی هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود

معرفی کتاب وقتی هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود

جودیت کِر( -۱۹۲۳)، نویسنده انگلیسی آلمانی تبار است. جودیت در برلین و از پدر و مادری یهودی متولد شد. پدرش، آلفرد کِر، نویسنده‌ برجسته‌ای بودکه به‌شدت با نازی‌های آلمان، حتی پیش از این‌که روی کار بیایند، مخالف بود و در مقاله‌هایش آنها را سخت مورد انتقاد قرار می‌داد. زمانی که هیتلر سر کار آمد، آلفرد ناچار شد با خانواده‌اش از آلمان فرار کند. در آن زمان جودیت تنها نُه سال داشت. «وقتی هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود» سرگذشت تجربه‌های جودیت از این دوران است. فرار در آخرین لحظه، زندگی در دهکده‌ای در سوییس، رفتن به پاریس و در نهایت مهاجرت به انگلستان بخشی از این دوران است که در رمان استادانه به تصویر کشیده شده است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «همین که کشتی از اسکله‌ی دیپه جدا شد روی موج‌ها شروع به تکان خوردن و چرخیدن کرد. آنا که برای اولین بار به مسافرت دریایی می‌رفت و هیجان‌زده بود فوراً هیجانش را از دست داد. او و ماکس و ماما که رنگ‌شان پریده بود به هم نگاه می‌کردند. حال‌شان آن‌قدر بد شد که مجبور شدند به طبقه‌ی پایین بروند و روی تخت دراز بکشند. فقط پاپا چیزیش نشد. مسافرت‌شان، به‌خاطر بدی هوا، به‌جای چهار ساعت معمول شش ساعت طول کشید. آنا آن‌قدر حالش بد بود که خیلی قبل از پهلو گرفتن کشتی دیگر انگلستان و چگونه بودنش برایش بی‌تفاوت شده بود. فقط دلش می‌خواست می‌رسیدند. وقتی که سرانجام کشتی پهلو گرفت، هوا آن‌قدر تاریک شده بود که نمی‌شد چیزی دید. قطارِ قبلی خیلی وقت بود که رفته بود و مأموری مهربان و خونسرد و بی‌خیال آن‌ها را سوار قطار دیگری کرد که به سوی لندن می‌رفت، قطاری کم‌سرعت که در همه‌ی ایستگاه‌ها توقف داشت. وقتی بالاخره راه افتاد قطره‌های باران روی پنجره نشست. پاپا که حالش به هم نخورده و خیلی سرحال بود، گفت: هوای انگلیس».

نظرات کاربران

شلاله
۱۳۹۵/۰۳/۱۵

عالی بود. واقعا خواندن این کتاب لذت بخش بود. همراه با آنای کوچک زندگی در کشورهای مختلف را تجربه کردم. لطفا کتاب های دیگر این نویسنده را در طاقچه قرار بدهید

reyhaneh
۱۴۰۰/۱۱/۲۵

خوب بود اما به نظرم برای نوجوانها مناسبتر بود

farzane
۱۳۹۵/۰۳/۲۵

یک کتاب نوجوانانه ی! جذاب که جنگ رو از زبان یک خانواده ی پناهنده روایت کرد . که به خاطر راوی ده سالش خیلی هم شیرین و دور از جنگ بود

p.kh
۱۳۹۹/۱۲/۱۴

داستان روان وجالبی داشت

Fatemeh.Idealistic
۱۳۹۵/۰۸/۰۴

روایت بسیار شیرینی داره

لیلا
۱۳۹۵/۰۵/۰۴

سرگذشتی که با زبانی ساده روایت میشودحس خوبی هم به خواننده میدهد.آخربعضی کتاب هاحال آدم رابدمیکنند

maryam
۱۴۰۰/۰۷/۰۸

داستان درمورد دختر خردسالی به نام آنا هست که به خوبی زندگی روزمره خودش و همچنین مهاجرت های متعدد در بحبوحه جنگ جهانی دوم و روی کار آمدن هیتلر رو توصیف می‌کنه درکل من کتاب های تاریخی رو دوست دارم

- بیشتر
sepid
۱۳۹۵/۰۳/۰۹

خیلی روان و خوب بود....دوس داشتم

حمیدک
۱۳۹۵/۰۱/۲۹

کتاب جذاب و خوبیه. ترجمه‌ش که عالیه واقعا. هر چند به نظرم کتاب برای مخاطبان نوجوان نوشته شده.

lilylilyLily
۱۳۹۵/۰۱/۲۷

کتاب خیلی جالبی بود. بهتر از کتاب، ترجمش عالی بود. سه ساعت نشستم تمومش کردم.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۶)
«هرچه بیش‌تر انسان‌ها را می‌بینم بیش‌تر به حیوانات علاقه‌مند می‌شوم. »
Mary gholami
همه به آن شیء روی میز خیره شده بودند. به‌نظر آنا با آن نمی‌شد هیچ‌کاری انجام داد. ماما پرسید: «چند بود؟ » پاپا گفت: «نگران آن نباش. دیلی پاریسین امروز ‌کمی بیش‌تر به من پول داد و پول آن درآمد. » ماما دیگر کاملاً از کوره در رفت: «اما ما آن پول را لازم داریم. کرایه‌خانه را باید بدهم و حساب قصاب را. آنا یک جفت کفش احتیاج دارد. ما قرار گذاشته بودیم آن پول را برای این چیزها خرج کنیم. »
لافکادیو
اگر می‌خواهی درباره‌ی فاجعه بنویسی باید بنویسی. درست نیست درباره‌ی چیزی بنویسی که دیگران توصیه می‌کنند. تنها راه خوب نوشتن این است که درباره‌ی مطلبی که خودت آن را بپسندی.
HeLeN
وقتی سر جایش خوابید گفت: «ماکس، این مصادره‌ی اموال یا هرچه اسمش هست ـ نازی‌ها همه چیز را برداشته‌اند؟ حتی چیزهای ما را؟ » ماکس سرش را تکان داد. آنا سعی کرد آن را مجسم کند... پرده‌های اتاق ناهارخوری که گلدار بودند... تختش را... همه‌ی اسباب‌بازی‌هایش به اضافه‌ی خرگوش صورتی‌اش را. یک لحظه برای خرگوشش خیلی ناراحت شد. خرگوشش چشم‌های سیاهی داشت که با نخ توی صورتش دوخته شده بود. اول شیشه‌ای بودند، بعداً افتادند. می‌توانست روی پنجه‌هایش بایستد، که آنا خیلی دوست داشت. پشم‌هایش دیگر خیلی بلند نبود، اما نرم و آشنا بود.
وحید
برای‌شان از کودکی ناپلئون و تعداد خواهر و برادرهایش گفت؛ از استعداد درخشانش در مدرسه و این‌که چه‌طور در ۱۵ سالگی افسر و در ۲۶ سالگی فرمانده‌ی کل قوای فرانسه شده بود. چه‌طور خواهرها و برادرهای خود را در کشورهایی که فتح ‌کرده بود بر تخت سلطنت نشانده بود. اما هرگز نتوانست توجه مادرش، یک زن دهاتی ایتالیایی را جلب کند. آن زن با هر خبری که از پیروزی‌های او می‌شنید، فقط می‌گفت: «اگر پایدار باشد خوب است. » برای‌شان تعریف کرد که چه‌طور بدبینی و تلخی گفتار او سرانجام تحقق پیدا کرد، چه‌طور نیمی از لشکر فرانسه در جنگ علیه روسیه از بین رفت. سرانجام درباره‌ی مرگ او در تنهایی در جزیره‌ای به نام سنت هلن برای‌شان گفت.
لافکادیو
آنا با نگرانی پرسید: «پس فکر می‌کنی نوشتن درباره‌ی فاجعه عیبی ندارد؟ » حالت پاپا یک‌دفعه جدی شد: «البته. اگر می‌خواهی درباره‌ی فاجعه بنویسی باید بنویسی. درست نیست درباره‌ی چیزی بنویسی که دیگران توصیه می‌کنند. تنها راه خوب نوشتن این است که درباره‌ی مطلبی که خودت آن را بپسندی. »
adish

حجم

۱۴۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

حجم

۱۴۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان